اندرزهاي
پدرانه
جلال
فرهمند
فضلالله زاهدي فرزند
ابوالحسن بصيرديوان، در سال 1272ش در شروين همدان به دنيا آمد. وي پس
از گذراندن مقاطع تحصيلي ابتدايي و متوسطه در مدارس مظفري و اليانس،
وارد مدرسه افسري قزاق شد و با درجه ستوان سومي و ملقب به لقب پدر،
يعني بصيرديوان فارغالتحصيل گرديد. از آنجا كه شخصي پرجنب و جوش و
متهور بود و اغلب در منازعات محلي و منطقهاي شركت فعال داشت به سرعت
مراحل ترقي را طي كرد به طوري كه در ابتداي كودتاي سوم حوت 1299 به
درجه سرهنگي رسيده بود. در سال 1307 با دختر حسين پيرنيا (مؤتمنالملك)
از سياسيون با نفود آن زمان ازدواج كرد و از وي داراي دو فرزند به
نامهاي هما و اردشير گرديد.
مدارج ترقي وي پس از اين ازدواج تسريع شد به طوري كه در سال 1309 به
رياست شهرباني آن دوره كه بازوي قدرتمند رضاشاه محسوب ميشد رسيد. ولي
به علت فرار چند تن از زندانيان از زندان در حال تعمير قصر، رضاشاه وي
را بركنار كرد و تا قبل از اشغال ايران به كارهايي از قبيل بازرسي مالي
ارتش و يا خريد اسب از مجارستان براي ارتش مشغول بود.
همزمان با
اشغال ايران در جنگ دوم، چند تن از افسران قديمي مجدداً به ارتش
فراخوانده شدند و وي با درجه سرلشكري به فرماندهي لشكر اصفهان كه به
علت هرج و مرج عشايري در وضعيت بحراني بود منصوب گرديد. به علت تظاهر
به آلماندوستي كه از زاهدي مشاهده شد انگليسيها وي را توقيف كردند مدت
سه سال به فلسطين تبعيد گرديد.
بازگشت از تبعيد به سال 1324 مجدد
به ارتش بازگشت و به عنوان بازرس قواي جنوب به خدمت پرداخت. وي پس از
ترور هژير و بركناري سرتيپ محمدعلي صفاري از رياست شهرباني براي بار
دوم به رياست شهرباني گمارده شد و حتي در كابينه دكتر مصدق نيز به
وزارت كشور رسيد، ولي به علت وقايع 23 تير 1330 و اختلافش با مصدق
بركنار شد.
در
همين دوره فضلالله زاهدي به علت علاقه و وابستگي خاصي كه به اردشير
داشت با تمام دشواريهاي اقتصادي وي را براي تحصيل به بيروت و سپس
امريكا فرستاد و مكاتبات برجاي مانده از اين دو نشان از آن دارد كه
فضلالله سعي زيادي در آمادگي روحي و رواني فرزندش داشته و وي را بر
كسب موفقيتهاي آينده آماده ميكرده است هر چند كه محتواي نامهها دال
بر نارضايتي پدر از فرزند است
كودتاي 28
مرداد نقطه عطفي در زندگي اين پدر و پسر و خصوصاً پسر دارد. نقش فعال
اين دو در شكلگيري كودتاي 28 مرداد انكارناپذير است.
فضلالله
به نخستوزيري ميرسد و پسر سلسله مراتب صعود را به سرعت طي ميكند.
تبعيد محترمانه فضلالله زاهدي به عنوان سفير ايران نزد سازمان ملل از
ارج و قرب اردشير چيزي كم نكرده و به دامادي شاه نيز دست پيدا ميكند و
شهناز پهلوي به همسري وي برگزيده ميشود. فضلالله كه همواره خود را
تاجبخش ميدانست از بركناري خود از نخستوزيري چندان رضايت نداشت و در
نامههاي متعددش به اردشير به انتقاد از اوضاع و احوال دولتهاي پس از
كابينه خود ميپردازد.
نامهاي كه
در اين شماره ماهنامه بهارستان معرفي كردهايم شامل شديرترين حملات به
كابينه علي اميني نخستوزير تحميلي كندي به شاه است. وي در اين نامه
اندرزهاي پدرانهاي نيز به اردشير ميدهد.
نمايندگي دائمي
ايران
نزد دفتر اروپايي سازمان
ملل
اردشير عزيزم:
ديروز به تو تلفن كردم، راجع
به آمدن خودت به اروپا يا ايران خواستم مختصراً بداني اعليحضرت به
وسيله امريكاييها يعني به ملاحظه آنها تمام اختيار را به دكتر اميني
داده منتهي خود اميني خيلي شخصيت ندارد و گويا ممانعت نمودهاند كه راه
مقصود آن است [كه] به دست اعليحضرت به اميني قدرت بدهند و گرچه دستگاه
تودهاي و عمال دكتر اميني قدرت جلوگيري از آنها را ندارند سياست غلط
امريكاييها به زور اميني را راست نمودهاند جاي آنها را ميگيرند. شاه
ديگر نميداند چه كند. از طرفي در فشار، امريكاييها از طرفي روسها.
بالاخره اين طور نيست كه تو ميداني و يا ميشنوي. به كلي اوضاع درهم و
برهم است. آمدن تو هم به نظر من صلاح نيست. اگر در اروپا بماني كه
نميشود بدون كار الحمدلله عايداتي ديگر نيست كه بتواني خرج كني. خرج
تو هم حالا ديگر تنها نيستي كه بشود درست كرد. ماندن تو هم در اروپا
خيلي آسان نيست و خيلي مشكل است. قدري بيشتر فكر كن. [از] تو نميخواهم
فكر مرا بكني من بالاخره تا زنده هستم با قناعت زندگي ميكنم؛ تو فكر
خودت باش. به نظر من كار ديگر در دست اعليحضرت هم نيست فعلاً براي
اينكه اتفاقاتي نيفتد شاه را لازم دارند. تو اگر ميتواني يكي دو سال
در آمريكا بمان، اگر نه نميإانم چه خواهي كرد. وضع به كلي غير از آن
است كه تو فكر ميكني. اگر ملاحظه اصلي ايران نبود تا حالا شاه را از
ايران خارج كرده بودند. قدري ملاحظه در كار مانده ولي اساسي نيست. كيست
كه اعليحضرت علاقه داشته باشد؟ و قدرت هم داشته باشد. به هر حال فكر
مرا نكن فكر خود و بچههايت باش. تو به من به هيچوجه نميتواني كمك
كني. بيخود خودت را ناراحت نكن؛ خدا بزرگ است. اما تو آسوده پشت شاه
نيستي، بايد فكر فردا را بكني. امروز گفتند كه ميخواهي حركت كني و
بيايي. من از وكيلي شنيدم. خودم هم قصد رفتن به جنوب فرانسه [را] دارم.
نميدانم صحيح است و چه وقت ميخواهي بيايي. اين موضوع مهم نيست اما
اگر خواستهاند بيايي امري است علي حده والا به نظرم خودت خوب فشار
بياوري و بماني زيرا آنها از خدا ميخواهند كه نباشي بگذار آ“ها بكوشند
و يا شاه [تو] را تغيير بدهد من حرفي ندارم (ولي اين نكته سر دراز
دارد). در هر حال من خيلي خوب فكر نميتوانم بكنم اولاً دور هستم
ثانياً مريض در هر حال خودت ميداني هر چه ميل داري بكن. كاغذ به وكيلي
را شنيدم اما نميدانم عاقبت كار چه ميشود. دكتر اميني ترس ندارد، پشت
سرش كمونيستها و مخالفين ما هستند كه جداً كار ميكنند. اين چند سال
سازش من با اعليحضرت روي همين بود. وضع خرابتر از آن است كه فرض
ميكني. اميني وضعيت را طوري خراب كند [كه] خودش كه نميتواند درست كند
ديگري نخواهد توانست. فكر خودت [را] درست بكن. عصباني نشو. رفتن تو به
تهران بي نتيجه [است]. تمام كارهايي است كه خود اعليحضرت از ترس
امريكاييها كرده و ميكند. تمام مملكت خراب شود اعليحضرت هم از
دستش هيچ برنميآيد و مخالفين فعلاً مسلط بر اوضاع هستند وضع خرابتر
از آن است كه فكر ميكني.
پدر
قربانت
[فضلالله
زاهدي]
|