شماره یازدهم


 

   آخرين روزهاي زندگي لطفعلي خان زند

    تهيه و تنظيم: مختار حديدي

 

سر هارد فورد  جونز كه در جواني نماينده تجاري و سياسي انگلستان در بصره بود، اولين وزيرمختاري است كه از جانب وزارت امور خارجه انگلستان به دربار فتحعلي شاه فرستاده شد ولي او اساساً با لطفعلي خان دوستي نزديك و مكاتبه داشت. جونز شيفته لطفعلي خان بوده است و كلمات و سخنان او را مو به مو تكرار كرده است. او شاهد جنگ و گريز و پيروزيها و ناكاميها و در نتيجه شكست لطفعلي خان در اخرين روزها بوده است. اينك جريان آخرين روزهاي لطفعلي خان به قلم او:

    .... طرح اين بود كه لطفعلي خان مي‏بايست از موضعي كه در اطراف شهر گرفته است دور شود تا حاجي ابراهيم كلانتر در كمين و گوش به زنگ باشد و ياران لطفعلي خان آزادي بيشتري در اجراي نقشة خود داشته باشند. پس لطفعلي خان از موضعي كه داشت عقب نشست. ليكن در اين هنگام كه حاجي ابراهيم به احساسات و هدفهاي اهالي شيراز پي برده بود، دريافت كه اجراي طرح قبلي مبني بر ايجاد يك حكومت متحد امري است امكان‏پذير و امنيت او فقط وابسته به آمدن و پيروزي قاجارهاست. پس در كمال وقاحت تصميم گرفت كه شهر را به آنها تسليم نمايد و با شور و هيجان ملتمسانه از آقا محمدخان خواستار شد در حركت خود به شيراز شتاب كند. خواهش او به خوبي پذيرفته شد و فوراً به مرحله اجرا درآمد ليكن به لطفعلي خان نيز فرصت داد تا دلاوري حيرت‏آور و استعدادهاي نظامي اعجاب‏انگيز خود را بنماياند.

 

 

    آقامحمدخان نخست با سپاه پيشقراول خود بر تمام گردنه‏هاي بين اصفهان و استخر دست يافت سپس با نيرويش بسيار عظيم در منطقه‏اي نزديك گردنه “گروح“ اردو زد. فزوني سپاه قاجار، استحكام مناطق اشغال شده توسط پيشقراولان، فاصلة ميان اردوي قاجار و اردوي زند، و كمي نفرات قشون لطفعلي خان، آقامحمدخان را كاملاً از جانب دشمن و احتمال حملة ناگهاني او آسوده خاطر كرد. با اين حال لطفعلي خان به زودي از موقعيت دشمن مطلع شد و با يك حركت اجباري كه نظير آن هرگز در تاريخ ايران ديده نشده است، كوشيد تا خود را به گردنه پرسپوليس [استخر؟] برساند و درست هنگامي كه قاجارها به صرف شام مشغول بودند، ناگهان به جبهة پيشقراولان حمله كرد و آنها را شكست داد. سپس به قلب سپاه هجوم برد و اردوي دشمن را پس از يك مقاومت خونين، سخت درهم شكست و همه اين ماجراها يكي پس از ديگري و با سرعت هرچه بيشتر پشت سر گذاشته شد.

   اكنون ديگر مقاومت در برابر لطفعلي خان پيروز، پايان گرفته بود و مي‏گفتند آقامحمد خان فرار كرده است ليكن در يك لحظه شوم، فتحعلي خان نزد لطفعلي خان آمد و از او خواست تا دم سحر به استراحت بپردازد. علت اينكه لطفعلي خان به پذيرفتن اين پيشنهاد خائنانه تمايل نشان داد اين بود كه طول راه و جنگهايي كه او و قشونش در پيش داشتند، حقيقتاً استراحت مي‏طلبيد. به علاوه شاهزاده زند كه از نقاره‏خانه دشمن اعلان پيروزي خود را به عنوان فاتح و پادشاه ايران شنيده بود.

   سرانجام صبح برآمد، صبح ياس و اندوه و ناكامي‏هاي لطفعلي خان، زيرا همين كه روشنايي بردميد، او دريافت كه آقامحمدخان در دورترين نقطة اردوي او. ليكن در همان زمين چادر زده و سپاه پراكنده از هر سو به او پيوسته است.

   افراد لطفعلي خان از خستگي سي و شش ساعت راه‏پيمايي پي در پي و جنگهاي سخت كه يك نفر در مقابل بيست نفر مي‏جنگيد، بيرون نيامده بودند و حالي نداشتند كه بتوانند در چنين شرايطي بار ديگر حمله را تكرار كنند. پس لطفعلي خان اجباراً جمع قهرمانان خود را به گروه فشرده‏تر و كوچكتري مبدل كرد و آهسته و موقر، ليك دلتنگ ميدان را ترك گفت.

    مرد اخته كوچك‏ترين اقدامي در راه مانع شدن از عقب‏نشيني او ننمود و با روشي زيركانه حتي همه كساني را كه مي‏خواستند از روي تملق و چاپلوسي او را متقاعد كنند كه دشمن به آساني قابل شكار است، به سختي سرزنش كرد و گفت: “هرگز به شير گرسته، هنگامي كه قصد دارد شما را ترك كند، حمله نكنيد!“

    رويدادهاي اين شب شوم، همة اميدهاي لطفعلي خان را براي بازگرفتن شهر شيراز از چنگال قاجارها، كه حالا ديگر بلامانع پيش مي‏رفتند، بر باد داد.

همچنان كه آقامحمدخان به سوي شهر بد طالع مي‏راند، حاجي ابراهيم از فاصله به پيشواز او درآمد و دروازه‏هاي شهر را به او تسليم نمود و در عين حال خانوادة لطفعلي خان، خانوادة او و جان و شرافت همشهريان سابق خود را در اختيار اين ظالم سنگدل نهاد.

   مي‏گفتند در اين لحظه آقامحمدخان به حاج ابراهيم گفته بود: “من در طول زندگي با سه ماجراي خارق‏العاده روبه‏رو شده‏ام: اول اي حاج ابراهيم، با وسعت و عظمت سياهي خيانت تو! دوم با شهامت و جسارت لطفعلي خان در حمله به جبهة پيشقراولان در گردنة تخت‏جمشيد و سپس در حمله به من! و سوم با سرسختي خودم هنگامي كه تقريباً همه چيز از دست رفته بود، ليكن من تا سپيده‏دم در ميدان برجاي مانده بودم.“

    ما بايد اين حقيقت را بپذيريم كه خيانتي بالاتر از خيانت حاجي ابراهيم قابل تصور نيست و شهامت لطفعلي خان نيز بي‏همتاست ليكن در مورد شايستگيهايي كه مرد اخته براي خود برمي‏شمرد، بايد سخت ترديد كند. در همه اين مدت آقامحمد خان با فتحعلي خان خيانتكار در تماس و در رابطه بود منظور از قاجارها از صداي “نقاره‏خانه“ و اعلام پيروزي چيز ديگري جز فريب دادن لطفعلي خان در مورد موقعيت حقيقي خودش نبود. اين تصميم از پس پيغامي گرفته شد كه براي مرد اخته در اين باره فرستادند يعني به او اطلاع دادند كه فتحعلي خان، شاهزاده زند را متقاعد نموده است كه اسلحه خود را كنار بگذراد و تا صبح به استراحت بپردازد و اين اندرز پذيرفته شده است....

     .... به فاصله كمي از كرمان كه لطفعلي خان با شهامت هميشگي به دفاع آن مشغول بود، او و اسبش هر دو به زمين افتادند. اسب نجيب به دست چند ناجوانمرد مجروح شد و لطفعلي خان نيز توسط افراد دشمن، زخمهاي زيادي برداشت، ليكن از بخت بد او هيچ يك از اين زخمها مهلك نبودند و در اين حال بود كه اسير شد و او را به نزد آقامحمدخان بردند.

     از شاهزاده شكست خورده، سخني جز راست و شرافتمندانه شنيده نشد. پس آقامحمدخان دستور داد آناً چشمهاي لطفعلي خان را درآوردند و سپس آن چنان رفتار شنيعي كردند كه از شدت زشتي و هولناكي به زبان نمي‏آيد.

    پس از بازگشت به بصره، من تا مدتها به تماس و مكاتبة منظم با لطفعلي خان ادامه دادم و او در هر نامه‏اش اصرار مي‏ورزيد هر چه زودتر خودم را به او برسانم.

    با شكست و مرگ او سلسله زنديه پايان گرفت و افراد خانواده‏اش به مصيبتهاي زيادي گرفتار شدند. شايستگيها و دلاوريها و پايداريهاي لطفعلي خان، موضوع تصنيفها و ترانه‏هايي شد كه مردم در كوچه و بازار مي‏خواندند و ورد زبانشان بود از جمله ترانه‏ها اين است كه قسمتي از آن نقل مي‏شود:

بالاي بان اندران                  قشون آمد مازندران

          جنگي كرديم نيمه تمام        لطفي ميره شهر كرمان

                             باز هم صداي ني مياد

                             آواز پي در پي مياد

          حاجي تو را گفتم پدر تو ما را كردي در بدر

          خسرو دادي دست قجر        لعنت به ريش تو پدر

                             باز هم صداي ني مياد

                             آواز پي در پي مياد

          لطفعلي خان بوالهوس         زن و بچه‏اش بردند طبس

          مانند مرغي در قفس  طبس كجا تهران كجا

                             باز هم صداي ني مياد

                             آواز پي در پي مياد

          لطفعلي خان مرد رشيد       هر كس رسيد آهي كشيد

          مادر، خواهر، جامه دريد        لطفعلي خان بختش خوابيد

                             باز هم صداي ني مياد

                             آواز پي در پي مياد

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  

منبع: در سفينة تاريخ (خواندنيها و حكايتهاي تاريخي از ايران و چهار گوشه جهان). هدايت‏الله علوي.                       

 

 

 

 

 













 
 
www.iichs.org