» جنايات شرکتهاي بزرگ نفتي
از 1337 که شکيبائي من در برابر تحميلات و سوء استفادههاي شرکتهاي بزرگ نفتي واقعاً بپايان رسيد و ما در مقامي بوديم که ميتوانستيم با آنان جداً به مقابله بپردازيم، اندک اندک حوادث و وقايعي غريب و شگفتانگيز وقوع يافت. وقوع چنين حوادثي، در انقلابيترين دوران تاريخ بهرهبرداري از منابع نفتي جهان شايد شگفتآور هم نباشد، چرا که منافعي بس مهم در معرض خطر قرار گرفته بود، که براي حفظ آنها نه از نيرنگ و خدعه دريغ شد و نه از خشونت، نه از افترا، نه حتي از جنايت. شرکتهاي بزرگ نفتي براي مقابله با کشورهاي توليد کننده نفت توسل به هر سلاحي را حائز ميشمردند.
... مرگ ناگهاني اتريکو ماتهئي رئيس شرکت نفت ايتاليا که يک قرارداد نفتي انقلابي با ايران منعقد کرده بود [يکي از همان جنايتها است].
هنگامي که من ماتهئي را شناختم وي مردي بود تقريباً پنجاه ساله، فعال و پر تحرک که بازارهاي نفتي جهان را ميشناخت و به خطراتي که در مبارزه با شرکتهاي بزرگ نفتي جهان متوجه او بود، وقوف کامل داشت. ولي هميشه عادت داشت بگويد "من وقت ترسيدن ندارم." ماتهئي براي صرفهجوئي در وقت همواره با هواپيما يا هليکوپتر سفر ميکرد و ظاهراً مجموع ساعات پرواز او به 5700 ميرسيد جت کوچک وي همواره آماده پرواز بود و خلباني ماهر و محتاط به نام سرگرد برتوزي داشت.
در ساعت 17 و 25 دقيقه روز 27 اکتبر 1962 هواپيماي وي از يک فرودگاه سيسيل پرواز کرد. و قرار بود که در ساعت 57/18 در فرودگاه ميلان فرود آيد. ويليام مکلال، رئيس دفتر مجله معروف تايم در ايتاليا در اين سفر ماتهئي را همراهي ميکرد. بر فراز فرودگاه ميلان هوا باراني و مهآلود بود و برج مراقبت آخرين پيام سرگرد برتوزي را دريافت کرد که اعلام آمادگي فرود آمدن مينمود. ولي ديگر از وي پيامي نرسيد و در ساعت ده بعدازظهر خبر داده شد که هواپيماي وي در نزديک باسکاپ در ايالت پاوي سقوط کرده و هيچکس از اين حادثه جان سالم بدر نبرده است اضافه کنيم که در اوائل ماه اکتبر طي بازرسي همين هواپيما يک بمب در آن کشف کرده بودند.
در گزارش رسمي، علت سقوط هواپيما فقدان ديد کافي ذکر شد. آيا بايد اين گزارش را پذيرفت و مرگ وي را يک حادثه دانست؟ 1
[والله چه عرض توان کرد؟ تنها چيزي که ميتوان گفت اين است که: تا جايي که ما از اسناد به جا مانده از رژيم پهلوي ـ پدر تا پسر ـ و نوع عملکرد ساواک و دستگاههاي امنيتي در 57 سال دوران حکومت پهلويها و ديدهها و شنيدهها و اقوال افراد بجا مانده و نمانده و خاطرات آنها مطلع شده و فهميدهايم، اينطور به نظر ميرسد که «الله اعلم»؛ مثل اينکه، هر کاري شدني و هر چيزي ممکن است که اتفاق بيفتد؛ به هر حال وقتي اعليحضرت چنين ميفرمايند، موضوع مطروحه حتماً درخور تأمل است و بايد بسيار به آن توجه کرد چرا که شخص همايوني نيز همچون پدر فقيدشان، بيشک در اينجور امور کار آشناتراند و اعلم، و لاجرم، حتماً، بهتر هم دانند. بعنوان مثال ذکر خاطرهاي از سايروس ونس ـ وزير امور خارجه آمريکا در دوره رياست جمهوري جيمي کارتر (1977-1980) ـ که در کتاب خاطراتش در پس از سقوط رژيم پهلوي به چاپ رسيده است شايد در اين باره وافي به مقصود باشد؛ وي چنين ميگويد]:
از اوئل دهۀ 1960 و بخصوص پس از قيام سال 1963 به رهبري آيتالله خميني ساواک به تدريج از صورت يک سازمان اطلاعاتي و ضد جاسوسي خارج شد و بخش عمدهاي از آن به صورت يک پليس مخفي براي مبارزه با مخالفان سياسي رژيم در آمد. روشهاي خشونتآميز در ساواک که ابتدا به وسيلۀ اولين رئيس سازمان امنيت ايران ژنرال بختيار اعمال ميشد، در ابعاد وسيعتري نسبت به مخالفان سياسي رژيم اعمال گرديد و بازداشتهاي خود سرانه و شکنجه براي گرفتن اعتراف و زندانهاي طولاني و بدون حکم دادگاه از روشهاي معمول و متداول ساواک به شمار ميآمد.
ساواک هرگونه فعاليت سياسي را با سوءظن مينگريست. نه فقط کمونيستها و افراطيون مذهبي، بلکه عناصر ليبرال و سوسيال دموکراتها و بازماندگان جبهۀ ملي سابق هم از تعقيب و آزار ساواک در امان نبودند. سازمانهاي دانشجوئي بيش از همه مورد سوءظن ساواک بودند و ساواک منابع اطلاعاتي و عوامل نفوذي زيادي در ميان دانشجويان داشت. هزاران عامل و منبع ساواک در دانشگاهها پراکنده شده بود و علاوه بر گزارش فعاليتهاي گروههاي مخالف، با شيوه تهمت و افترا بين خود آنها اختلاف به راه ميانداختند و از هماهنگي و انسجام آنان جلوگيري ميکردند.
در اين دوره، بخصوص در اواخر دهۀ 1960 و اوائل دهۀ 1970 نوعي حکومت ترور و وحشت بر ايران حکمفرما بود. نه فقط گروههاي شناخته شدۀ مخالف و مبارز بلکه بعضي از سياستمداران معروف و روشنفکران و خانوادههاي مرفه و متجدد هم از تعقيب و آزار ساواک مصون نبودند. بعضيها به طور اسرارآميزي ناپديد يا ربوده ميشدند. شکنجه در زندانها بصورت امري عادي درآمده بود و بعضي از زندانيان زير شکنجه آنها کشته ميشدند. ربودن و زنداني کردن مخالفان بدون مجوز قانوني و آزار و شکنجه آنها در زندانهاي ساواک امري نيست که قابل انکار باشد و همۀ اينها در زماني صورت ميگرفت که شاه با اجراي برنامههاي اصلاحي معروف به «انقلاب سفيد» خود ميخواست فقر و جهل و بيعدالتي را از کشور خود ريشهکن سازد و آن را به سوي دروازههاي «تمدن بزرگ» هدايت کند... 2
بر اساس اطلاعاتي که در اختيار داشتم، درآمدهاي نفتي موجب بالا رفتن سطح زندگي مردم ايران شده بود، ولي سياست استبدادي و لجوجانۀ شاه در حکومت موجب ايجاد نارضايتي بين روشنفکران و قشرهاي ديگر جامعه شده و جريان مخالفي به وجود آورده بود که براي استقرار دموکراسي در جامعه ايران مبارزه ميکرد. ساواک با نهايت خشونت و وحشيگري با مخالفان رفتار ميکرد و من ميدانستم که حداقل 25000 زنداني سياسي در زندانهاي رژيم شاه ميپوسند (و شاه ميگفت تعداد آنها کمتر از 2500 است!) شاه متقاعد شده بود که تنها راه مقابله با يک گروه مخالف جدي و مصمم، حذف آن است و نميتوانست از تحقير کردن رهبران کشورهاي غربي (از جمله خود من) که اشتياق او را به اعمال اين روشهاي تند و برنده تائيد نميکردند، پرهيز نمايد. 3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، [بي جا: مرد امروز، ۱۳؟]، صص 83-85. [از منابع مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران به شماره کنگره DSR ۱۵۰۰ /م۳پ۲۳].
2. ساليوان ويليام، پارسونز آنتوني؛ خاطرات دو سفير: اسراري از سقوط شاه و نقش آمريکا و انگليس در انقلاب ايران، ترجمۀ محمود طلوعي، تهران: علم، ۱۳۷۲، صص 95ـ96.
3. همان، ص 448.