ده روز مانده به سفر، به دستور شاه، تدارک سفر را ديديم. اول از همه اثاث ملکه فرح بستهبندي شد و پيش از هر چيز جواهرات ملکه در صندوقهايي که از يک مؤسسۀ خارجي خريداري شد و از نظر امنيتي به آن اطمينان فراوان بود، بستهبندي شد. من ميدانستم که شاه از صميم قلب مايل به ترک ايران نيستند من اين را به درستي ميدانستم چون نزديکترين شخص به اعليحضرت به شمار ميآمدم و بيست و چهار ساعته با ايشان بودم. از درباريان قديمي ديگر کسي نمانده بود و شاه هر لحظه مرا احضار ميکرد. روز دهم ديماه 1357 مرا احضار کردند و گفتند: «تصميم گرفتهام براي مدت دو ماه به آمريکا سفر کنم. خودت را براي اين سفر حاضر کن.»
من جامهدانهايم را به کاخ آوردم، از ادارۀ کل تشريفات چند هديه، قالي و اشيايي از اين قبيل برداشتم و يک هواپيماي پُر از اثاث را پيشاپيش به آمريکا فرستادم.
کار ما در دربار نظارت بر بستهبندي اثاث بود. اعليحضرت و شهبانو صورت اثاثي را که قرار بود با خود ببرند ميدادند و من، بر اساس آن سياهه، به خدمتکاران مطمئن دستور ميدادم آنها را دقيقاً بستهبندي کنند.
ما حقيقتاً نميدانستيم به آمريکا ميرويم يا جاي ديگر، ضمناً براي ما روشن نبود که سوليوان چه گزارشهايي به کارتر ميدهد. تا سفر ما به آمريکا روشن شود. در همين روزها بود که انورالسادات توسط سفيرکبير خود در تهران از شاه و شهبانو دعوت کرد که به مصر بيايند.
از نخستين لحظات روز، پيشخدمتها و خدمۀ کاخ با سرعت عجيبي آخرين وسايل اعليحضرت، شهبانو و فرزندانشان را بستهبندي ميکردند و آنها را در جعبههاي چوبي قرار ميدادند. اثاث بسيار زياد بود.
روز خداحافظي
سرانجام روز خداحافظي فرارسيد (16 ديماه 1357). وسايل قبلاً در دو هواپيماي بوئينگ قرار گرفته بود. علياحضرت شخصاً جواهرات را جمع ميکردند و در اين کار خانم لوئيز قطبي نديمۀ پارميس علم و ليلي اميرارجمند ايشان را ياري ميدادند. ملکه بسيار ناراحت و افسرده بودند و در روزهاي آخر هيچ چيز ايشان را خوشحال نميکرد، حتي آن چيزهايي که قبلاً دوست داشتند و دستور خريد آنها را ميدادند. به نظرم به خوبي ميدانستند که اين آخرين باري است که به عنوان ملکه از ايران خارج ميشوند. در دربار محشر عجيبي بود، همه ميگريستند، حتي افسران کوهپيکر گارد دستمال جلو چشم خود گرفته بودند و آشکار ميگريستند. اعليحضرت و شهبانو هم در اين گريستن شريک بودند و چشمهاي بعضي از آنان، از فرط گريستن، همانند کاسۀ خون شده بود.
بيشتر افسران رده بالاي نظامي و رجال به کاخ آمده بودند و پذيرايي از آنان به راستي مشکل بود. عدهاي پس از خداحافظي مرخص شدند و شماري اندک ماندند. هنگام ناهار فرا رسيد، همگي شگفتزده و مبهوت بودند. عدهاي با رفتن اعليحضرت نگران آيندۀ خويش بودند و حقيقتاً نميتوانستند جلو اشک و آه خود را بگيرند.
... ساعت نزديک به دو بعدازظهر روز شانزدهم ديماه 1357 بود که هليکوپتر سلطنتي آمادۀ پرواز به سوي فرودگاه مهرآباد شد. اين را هم بگويم که بيشتر خدمتکاران، بويژه نصرتالله خان که پيشخدمت مخصوص بود، خيلي ميل داشت با ما به مصر بيايد. ولي چون تعداد همراهان محدود بود، پورشجاع را انتخاب کرديم. همراهان اعليحضرتين عبارت بودند از: خانم دکتر ليوسا پيرنيا، استوار شهبازي که گارد مخصوص بود، سرهنگ جهانبيني، ليلي ارجمند و چند تن ديگر. به اين ترتيب، با رفتن شاه از ايران، دفتر عمر پادشاهي براي هميشه بسته شد. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار. سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران. به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 120ـ 122.