» گفت و گو با اويسي
[30 آذر 1357]
اويسي گاهي براي دادن گزارش نزد اعليحضرت ميآمد و هر وقت از اتاق دفتر خارج ميشد، عصباني بود. روزي که شريف امامي شرفياب شده بود، نوبت به اويسي رسيد. پس از به عرض رساندن گزارش و بيرون آمدن، نزد من آمد. خيلي عصباني و ناراحت بود.
از او خواستم که به اتاق من بيايد. او پس از صرف چاي با حالت عصباني گفت: «شريف امامي مملکت را به آتش کشيد و دو دستي به آنها که ميخواستند داد. از روز اول به اعليحضرت گفتم: بايد شدت عمل به خرج داد، شاه هم انصافاً با ما نظاميها کاملاً موافق بودند. اعليحضرت ميخواهند فرمان نخستوزيري را به نام من صادر کنند، ولي ميدانم کدام دستي مانع اين کار شد تا اينکه کار به اينجا رسيده است.»
بعد از آتش زدن تهران شبانه شاه را با هليکوپتر به گردش بردم و همان شب بود که کلک شريف امامي کنده شد. اعليحضرت در اين گردش ميگفتند عجب! عجب! اين شريف امامي دروغگو به من راست نميگفت. آقاي اصلان به خدا در اين چهار ماه شبي دو ساعت و نيم خوابيدهام و حسابي اعصابم کوفته شده است.»
سپس اويسي آهسته به من گفت: «دو روز ديگر در گوادلوپ کنفرانسي با شرکت رهبران کشورهاي بزرگ تشکيل ميشود. اگر آنها تصميم به اصلاح ايران و ماندن اعليحضرت و شدت عمل بگيرند من همچنان خادم اعليحضرت خواهم ماند وگرنه ...»
گفتم: «چي؟» در اينجا اويسي سکوت کرد. ظاهراً ميخواست چيزي بگويد، ولي سخن خود را درز گرفت.
راستي که تيمسار اويسي آدم جالبي بود. او هر بار که ميخواست شرفياب شود ميگفت: اعليحضرت بگذارند به اين قرآن (هميشه قرآني در جيب داشت)، کلک همهشان را ميکنم و هميشه هم يک فهرست بلندبالا در جيبش داشت که اسامي کليۀ مخالفان را نوشته بود. ميگفت اگر اعليحضرت اجازه دهند همۀ آنها را ميگيرم و يکراست به قشم ميفرستم تا از آنها بيگاري بکشند. من هميشه در دل به افکار او ميخنديدم. شنيدم که اعليحضرت قصد دارند تيمسار اويسي را به نخستوزيري بگمارند، ولي ملکه فرح مخالف بودند.
روزي که ناهار را در حضور اعليحضرت ميخورديم، ايشان از اويسي صحبت به ميان آوردند. شهبانو با ناراحتي گفتند: «اويسي نظامي خشني است و با آدمکشي و خونريزي اوضاع را آشفتهتر خواهد کرد.»
اعليحضرت گفتند: «خيال نميکنم، نظر شما درست باشد.»
گفتوگو بالا گرفت و به خشونت کشيده شد. شهبانو دستمال سفره را پرت کرد و از اتاق خارج شد. اين را بگويم که ملکه نقش مؤثري در تمشيت امور داشت و تقريباً بيشتر کارهاي دربار به وسيلۀ ايشان انجام ميگرفت. آدمها و مهرههاي قديمي همه از دربار پراکنده شده بودند و از اين رو واقعاً زمينه خالي بود. روزهاي آخر شهبانو بودند که تصميمهاي اعليحضرت را عوض ميکردند. اعليحضرت روزهاي آخر، به واسطۀ افسردگي و ضعف مزاج، قادر به تصميمگيري نبودند. چون زمينه از آدمهاي سنتي خالي شد، پاي افرادي مثل دکتر حسين نصر، هوشنگ نهاوندي، دکتر احسان نراقي نويسنده و جامعهشناس، حتي شاملو شاعر دفتر علياحضرت به دربار باز شد. همينها بودند که مشير و مشاور شهبانو بودند. تقريباً اين گروه بيشتر نظرهاي خود را به شهبانو الغاء ميکردند و گاه ملکه بيشتر تصميمهاي اعليحضرت را عوض ميکردند. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار. سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران. به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص 104ـ 106.
|