و اما راجع به توصيه، خاطرهاي به يادم آمد كه بايد با وجود طول كلام بنويسم. همسر من نتيجة شادروان ميرزا حسن مستوفيالممالك است، 46 سال پيش كه براي ازدواج به ايران رفته بوديم مادربزرگش دختر مستوفيالممالك براي من تعريف كردند كه دكتر مصدق از اروپا چون مدرك تحصيلي نداشت از آقا (يعني مستوفيالممالك) كه عموزادهاش بود خواست كه بنويسد دكتر مصدق از طرف دولت براي دو سال به اروپا آمده و بايد در اين مدت كارش را تمام كرده برگردد. اتفاقا اين جريان را سالها بعد در خاطرات دكتر مصدق به قلم خودشان خواندم كه با اين مدرك وارد دانشگاه به عنوان مستمع آزاد شده و بعد در سويس گفتهاند كه من از دانشگاه پاريس ميآيم و درست بدون مدرك نامنويسي فرموده و دكتراي حقوق گرفتهاند! آقاي پروفسور امين، اين هم توصيه است و هم دروغ است؛ ولي چون آقاي دكتر مصدق مرتكب آن شدهاند صمُ بكمٌ! اگر كافي نيست از اخاذيهاي مرحوم احمد مصدق هم در راهآهن ايران برايتان بنويسم ولي برخلاف فرمايش شما من بغض شخصي از دكتر مصدق ندارم و آن مرحوم مرا از خيلي از طرفدارانش بيشتر دوست داشتند و اگر بازهم تصور ميفرماييد كه جعل و دروغگويي ميكنم اصل نامههاي شخصي ايشان را به خودم برايتان بفرستم اگر حمل به خودستايي نگردد.
در جايي ديگر، مطلب را به فلسفه كشانده امّا قياس معالفارق فرمودهايد؛ آنجا كه مينويسيد به علاوه، جدا شدن آيتالله كاشاني(!) از دكتر مصدق در تحليل نهايي به اين دليل بود كه بهرغم وجوه اشتراك و آرمانهاي ضد استعماري مشترك با ايشان، هويت آيتالله كاشاني بالضروره يك هويت ديني متعلق به جامعة روحاني و اهل شريعت است ولي هويت دكتر مصدق ضرورتا يك هويت مدني، سياسي، ديواني متعلق به جامعة مدني است. براي همين هم لابد هميشه پشت قرآن امضاء ميكرد يا براي قسم به مجلس و سر مزار سيام تيريها ميرفت و در نهايت آن روابط با هم قابل جمع هستند. آقاي محترم راست ميگوييد اشتباه بزرگ آيتالله كاشاني همين بود كه به خاطر دست باز گذاردن دكتر مصدق روحانيان را ازخود رنجاند و به اجراي امور مذهبي در دولت دكتر مصدق تأكيد نكرد چنانكه امام(ره) در مصاحبة پاريس خودشان فرمودند: من به كاشاني نوشتم كه در امور ديني اقداماتي بكنند يا نتوانستند يا نخواستند.
بله، آيتالله كاشاني ميگفت اگر ما ريشه را كه استعمار انگليس است قطع كنيم شاخ و برگهايش خشك ميشوند و در اين مقطع مبارزه با خارجي، بايد همة نيروها را در يك جهت متمركز نمود. آقاي پروفسور، اين عقيدة شخصي بود كه شما به او هويت شريعتي دادهايد ولي دكتر مصدق با هويت مدني براي وجاهت خودش همه را به جان هم انداخت. تمام مدت با حكومت نظامي، با سلب اختيارات يك سال و نيم از مجلس، با تصويب قوانيني مانند سهم كشاورزان و قانون امنيت اجتماعي و بالاخره تعطيل مجلس و راهگشايي براي انجام بركناري به اصطلاح كودتايي خود و آخر الامر تبريك به زاهدي در جلسات دادگاه با دوربينهاي عكاسي و فيلمبرداري و تلويزيون و بدبختي ملت و بدنام كردن بهترين و مبارزترين مردان صف اوّل مبارزه و برخلاف فرمايش جنابعالي اگر خاطرات اطرافيان دكتر مصدق را بخوانيد هيچكس روز 28 مرداد فكر ملت نبود بلكه به فكر جان عزيزشان بودند و آنقدر خود را از ملت بيشتر دوست داشتند كه حتي دكتر مصدق از چند نردبان و ديوار بالا و پايين رفتند و ابدا حالشان بد نشد و ميخواهم بگويم، به قول آقاي ايرج افشار، غش نفرمودند و همان آقاي يان ريشارد كه در نوشته «آيتالله كاشاني راهگشاي انقلاب اسلامي است» مينويسد: «با وجود همة محبتي كه انسان نسبت به دكتر مصدق دارد نميتواند از اين حقيقت بگذرد كه ايشان در 28 مرداد قدمي عليه كودتا بر نداشتند.» و مهندس زيركزاده مينويسد: «من هنوز روز 28 مرداد صبح صداي دكتر فاطمي در گوشم طنينانداز است كه از پلههاي منزل مصدق پايين ميآمد و ميگفت اين پيرمرد همة ما را به كشتن خواهد داد» و به خود من در عصر 27 مرداد گفتند: «گول تودهايها را نخوريد؛ اين حرف تودهايهاست.»
آقاي پروفسور، اين كاغذ كاشاني به دكتر مصدق در مقابل مدارك و اسنادي كه نشاندهندة نقشة ماهرانة دكتر مصدق براي كنار رفتن با حفظ وجاهت ايشان بوده ديگر قديمي و كهنه شده است. عصبانيت شما نسبت به من و توهين شما به من اثر اين همه مدارك داخلي و خارجي را محو نميكند.
شادروان دكتر مصدق يكي از بزرگترين سياستمداران و به نظر من سياستمدار منحصر به فرد ايران بود كه با نقشههاي ماهرانهاش در 28 مرداد حزب توده واحزاب طرفدارش و همة مردم را چنان خواب كرد كه در آن روز از آنها كه در سيام تير به فرمان كاشاني به خيابانها ريختند و با خون خودشان نوشتند: يا مرگ يا مصدق و جان دادند حتي يك نفر زنده باد مصدق نگفت. باش تا صبح دولتت بدمد ــ كاين هنوز از نتايج سحر است!
در آخر مقالهتان مرقوم فرمودهايد كه مطلبي را مينويسم كه دكتر هومن معاون سابق وزارت دربار و ... براي من تعريف كرده و در جاي ديگر چاپ نشده است. متأسفانه بايد بنويسم كه در جلد پنجم كتاب سياه نوشتة مكي در صفحة 21 چاپ و مرحوم كوثر استاندار نبودند بلكه فرماندار بودند و در آن واقعه به گزارش رسمي 11 نفر مقتول و 40 نفر زخمي شده بودند.
شما نوشتهايد حملهكنندگان از مخالفان دكتر مصدق در حالي كه مردم قطعا تلگراف و اظهار داشته بودند انجمن انتخابات يك طرفه است و احتمال خطر زياد است و دكتر مصدق وقعي به دو صفحه تلگراف و 15 صفحه امضا نگذاشتند و حتي رنجه و زحمت تلفني از طرف وزير كشورشان به خودشان ندادند و فقط فرمودند بازي اشكنك دارد و شما آن را به فداكاري و از جان گذشتگي تعبير ميكنيد. در حالي كه رئيس دولت مسئول حفظ جان اتباع خود است و با وجودي كه قبلاً از جريان زابل اطلاع داشتند قدمي برنداشتند كه براي جان مردم هم ارزشي قائل نيستند. واي بر ما. اين هم تصديق صحت نامة كاشاني؛ آفرين. من قصدم مخالفت با شادروان دكتر مصدق نبود، فقط پاسخ شما را دادم. اين هم سند حقانيت من كه از غير تهيه گرديده است.
سالها پس از 28 مرداد 1332، بعضيها كه سعي دارند خود را ادامهدهندة راه دكتر مصدق بشناسانند و بدينمنظور ميكوشند اشتباهات و كجرويهاي مصدق را پردهپوشي كنند و براي هر اشتباه او عذري و بهانهاي بتراشند در توجيهنامة هشداردهنده و افشاگرانة آيتالله كاشاني به دكتر مصدق در روز 27 مرداد 1332، چون هيچ عذري نمييابند ادعا ميكنند كه اين خط آيتالله نيست و خط پسر ايشان است كه بعدها نوشته شده است!
اولاً، در اين صورت پاسخ دكتر مصدق در روز 27 مرداد 32 براي چيست؟!
ثانيا، اينجانب براي رفع شبهه، خطهاي مختلف آيتالله كاشاني و پسرايشان را به آقاي احمد سهيلي خوانساري كه علاوه بر خوشنويسي كارشناس خط نيز هستند نشان دادم و نظر ايشان را جويا شدم. آقاي سهيلي با قاطعيت تأييد كردند كه آن نامه خط آيتالله كاشاني است و لاغير و شرح زير را نوشتند كه عينا گراور ميشود.
حسين مكي، كتاب سياه
نوشتهام را با گفتة همسرم در همايش 28 مرداد 82 در مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران ختم ميكنم و شما را به خدا ميسپارم:
آلنده گفت من حقانيت ملتم را با زندگيام ميپردازم .. چرا دكتر مصدق نكرد؟!
چو بشنوي سخن اهل دل مگو كه خطاست
سخنشناس نئي جان من خطا اينجاست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين نوشته در زمان حيات فروهر بوده و از جانب ايشان تكذيبى نشده است.