ابراهيم حديدي
زماني كه ائتلافي از نيروهاي گوناگون و حتي متضاد براي عزل نجفقلي خان صمصامالسلطنه بختياري و صدارت حسن وثوقالدوله همصدا شده بودند شايد خيليها نميدانستند كه در دولت وثوق « ماليه و قشون ايران زيرنظر معلمان و فرماندهان انگليسي قرار خواهد گرفت». آرميتاژ اسميت و ژنرال ديكسن، براي ماليه و اداره قشون حاضر به يراق بودند.
بحرانهاي بسياري سبب رويگرداني از صمصامالسلطنه بود. خشكسالي و قحطي بيداد ميكرد. خاكساري از اين بالاتر نبود كه سفارت امريكا در محلههاي فقيرنشين دم پختك بار ميگذاشت. « سال دمپختكي» احمدشاه خود گندم دولتي را در انبارها احتكار ميكرد و به نرخ گران ميفروخت، و بدان سبب به « احمد علاف» اشتهار يافت.
شاه امر به استعفا كرده بود : « شما ديگر وزير نيستيد و استقامت شما در برابر شاه عواقب وخيم دارد». صمصام نميتوانست چشم از قدرت بدوزد پيشتر دندان آجيل خوريش را كشيده بود. آنقدر تمول داشت كه وسوسه پَرِ جبرئيل نشود. آنچه پيرمرد را دله ميكرد « سوداي قدرت» بود : « ما استعفا نميدهيم، شما ما را معزول كنيد». وي حتي تا مدتها پس از تشكيل دولت وثوق بر سر حرف خود مانده بود : « من از مقام خود استعفا ندادهام. اين مرد، قاچاقي آمده است. گرداننده اين بازي معناً شاهزاده فيروز ميرزاي نصرتالدوله بود». نجفقلي خان با همه سادگي اين مطلب آخري را چه خوب فهميده بود. بدون وجود نصرتالدوله قرارداد 1919 و مثلثِ « وثوقالدوله، نصرتالدوله و صارمالدوله» كامل نبود.
آشي كه در سفارت انگليس براي ايران پخته بودند آن قدر شور بود كه وثوقالدوله نيز به فغان درآمده بود :
اي كاش كه ما نيز بمانيم و ببينيم
تا عاقبت كار از اين فتنه چه زايد
كاري كه اين مرد مبادي آداب و خوش قريحه كرده بود از آن لٌرِ عامي كه قدري هم لكنت داشت برنميآمد. و مگر نه اينكه يكي از اتهامات صمصامالسلطنه براي بركناري، بيسوادي او بود : « رئيسالوزراي امروزه مملكت ما شايسته نيست كه زبان فارسي را هم نتواند حرف بزند و با خودي و بيگانه فقط و فقط لري حرف بزند».
آخرين نقش صمصامالسلطنه، كدخدامنشي در ماجراي قوام و كلنل محمدتقي خان پسيان بود. صمصامالسلطنه حكومت خراسان را پذيرفت و كلنل حضور صمصام را مغتنم ميشمرد ولي به « ملاحظات زياد» از رفتن طفره رفت. قتلِ كلنل به شمشير صمصام ميسر نبود و اين آخرين نقشي بود كه از وي بر جاي ماند.