شماره دو


 

ببري خان و كفترخان

مختار حديدي

غلامعلي عزيز السلطان ( مليجك)

در مواقعي كه مردم مورد ظلم و تعدي واقع مي شدند كسي جرئت نمي كرد آن را به عرض شاه برساند، اميدشان از همه جا بريده بود، آخرين علاج آن بود كه به در خانه من مي آمدند و من بدون ملاحظه از پسرهاي شاه، يا ترس از شاهزادگان و صدراعظم هاي وقت، شكايت آنها را به عرض شاه مي رساندم و از آنها رفع ظلم مي كردم.با شاه در اين اواخر خيلي جسورانه حرف مي زدم و هنگام عرض مطالب و شكايات ملاحظه هيچ كس و هيچ مقامي را نمي كردم.

  اما تا موقعي كه بچه بودم كمتر با شاه حرف مي زدم. اگر به كسي ظلم مي شد در خانه من مي آمد و متحصن مي شد و لله هاي من، يا امين اقدس، شكايات و عرايض آنها را بدون ملاحظه به شاه مي رسانيدند.

ناصرالدين شاه به اتفاق غلامعلي عزيز السلطان

شاه هم خيلي مواظب بود و تعمد داشت كه اگر اتفاقي مي افتد و كسي شكايتي دارد حتما به گوشش برسد، اين بود كه هيچ كس از در خانه من مايوس و نااميد بيرون نمي رفت. تنقيدات مردم خيلي بي مورد بود، زيرا قبل از من شاه نسبت به يك گربه خيلي محبت مي كرد كه اسم آن گربه “ببري خان“ بود، شاه اين گربه را خيلي دوست داشت. آن هم سپردة امين اقدس بود. پرستار و لله مخصوص داشت و از آبدارخانه شاه روزي يك جوجه كباب در قاب بند مخصوص مي گذاردند كه سرش را هم آبدارباشي آن زمان مهر مي كرد. آبدارباشي ابراهيم امين السلطان يا كس ديگري بود و براي ببري خان مثل شاه غذا مي آورد. در سفرها هم براي گربه تخت روان مخصوص مي گذارند و منزل به منزل او را همراه شاه مي بردند، مشهدي رحيم فراش امين اقدس، لله گربه بود. از قراري كه شنيده ام گربه هم نسبت به شاه خيلي مانوس بود و شاه هم گربه را خيلي دوست مي داشت.

يك وقتي كه شاه ناخوش بود و گربه يكي از بچه هايش را بغل رختخواب شاه آورد و به زمين گذارده بود گربه بعد از چند دقيقه مرده بود و بعد حال شاه خوب شده و گفته بودند كه ببري خان بچه اش را آورده و دور سر شاه تصدق كرده است. ولي اين مطلب دروغ است. چون گربه هر ساعت به ساعت جاي بچه هايش را تغيير مي دهد و شايد برحسب اتفاق همچو حادثه يي روي داده بود. شايد هم مردمان ساده لوح آن زمان چنين پنداشته اند و از روي سادگي بوده است.

ناصرالدين شاه به اتفاق مليجك و يكي از پيشخدمتان در يك شكارگاه


شاه گربه ديگري نيز داشته كه او را نيز بسيار دوست مي داشته است. اين گربه اسمش “كفترخان“ بوده است. اين گربه هم كارهاي بسياري براي مردم انجام مي داده و خيرش به خيلي ها رسيده است. هر وقت يكي از بستگان شاه، غلامبچه ها، كاركنان حرمخانه و غيره، كه انعام و خلعتي مي خواستند يا شكايتي داشتند، آن را در عريضه يي نوشته و به گردن كفترخان آويزان مي كردند. براي ببري خان نيز همينطور بود. عصر كه شاه از كارها فراغت مي يافت به حرمخانه مي رفت، اول ببري خان و كفترخان را صدا مي كرد، به صداي شاه هر جا بودند حاضر مي شدند و ديگر از پهلوي شاه جاي ديگر نمي رفتند. گربه ها همين كه به شاه مي رسيدند فورا روي شانه اش مي پريدند و خود را لوس مي كردند و به بدنش مي ماليدند، تا هنگام خواب شاه همراهش بودند. ببري خان گربه بسيار تميز و پاكي بوده است. ابدا در عمارت بول و غايط نمي كرد. هر وقت شاه عريضه يي به گردن ببري خان مي دبد باز مي كرد و مي خواند و حاجت شاكي را برآورده مي ساخت. اگر احسان و خلعت و انعامي مي خواستند فورا به آنها مي داد. اينكه در بعضي جاها نوشته اند كه مردم با اين عريضه ها حكومت و مراسم مي خواسته اند، دروغ بوده است. اغلب هم اهل اندرون يا بيروني گربه را مي دزديدند، چند روزي او را قايم مي كردند، بعد مبلغي انعام و خلعت گرفته و گربه را رها مي كردند.

يواش يواش گربه هم اسباب حسد و بخل درباري ها شده بود. در حالي كه گربه بيچاره نه داخل پلتيك بود و نه به كسي كاري داشت، شاه بود كه برحسب اتفاق گربه يي را دوست مي داشت و با او مانوس بود. با اين گربه هم به خاطر امين اقدس عداوت داشتند، تا عاقبت الامر گربه هم گم شد و ديگر پيدا نشد. بعضي عملة خلوت و خانم ها تملقا هر وقت گربه مي زاييد از بچه هايش درخواست مي كردند و شاه هم گاهي به آنان مرحمت مي كرد و گاهي هم نمي دادند. وقتي كه شاه نشسته بود و اهالي حرم در حضور شاه اذن جلوس داشتند، گربه هم وارد مي شد و توي دامان يكي از خانم ها مي نشست. آن خانم خيلي افتخار مي كرد، خوشوقت مي شد كه شايد شاه به خاطر گربه نظر و توجهي نيز به او بنمايد. آخرالامر گربه را دزديدند و نابودش كردند. مدتها تفحص كردند، ولي اثري از او پيدا نشد.

غلامعلي خان عزيز السلطان معروف به مليجك

    غلامعلي عزيز السلطان در اواخر عمر در اروپا

----------------------------------------------- 

روزنامه خاطرات عزيزالسلطان “مليجك ثاني“

غلامعلي خان معروف به مليجك و ملقب به عزيزالسلطان برادرزاده امينه اقدس يكي از زنان سوگلي ناصرالدين شاه و پسر ميرزامحمدخان (مليجك اول) است. غلامعلي در چند ماهگي مقرب درگاه شاهي شد و به قدري مورد محبت و توجه ناصرالدين شاه واقع شد كه وي را از فرزندانش هم بيشتر دوست مي داشت به طوري كه در سفر سوم به اروپا او را همراه خود برد و اخترالدوله دخترش را نيز به عقد او درآورد. مليجك پس از قتل ناصرالدين شاه عزت و ثروت خود را به تدريج از دست داد و ميان او و دختر شاه هم متاركه شد و سرانجام كمي پيش از شهريور 1320 در سن 63 سالگي درگذشت.




















 
www.iichs.org