شماره شش


 

 

 

1- تذكره السلاطين       آن پادشاه غبغب نشان و ...

2- ضرب‌المثل              رقص شتري آواز خركي

3-  ذوق لطيف ايراني   پيشگفتار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تذكره السلاطين

 


آن پادشاه غبغب نشان و آن سلطان ابرو كمان آن دست‏پروردة “شاپشال “ و آن قجر بداقبال، آن زمان به پادشاهي رسيد كه ابوي محتضرش فرمان مشروطيت صادر كرده خود بلادرنگ به ديار باقي شتافته. نبود تا ببيند مشروطه چيست و قانون يعني چه؟ “و ما ادريك ماالمشروطه“.
مي‏گويند وليعهد هشت صال تلمذ شاپشال كرد و در آن هشت سال دو كلمه روسي آموخت در مقابل سالي شانزده هزار روبل به شاپشال يهودي مي‏دادند. حاصل آنكه كم‏كم زير شال شاپشال قرص شد؛ ملكي در آذربايجان خريد سيصد هزار روبل و گفته‏اند پانصد و هشتاد هزار روبل در بانك داشته.
نقل است از دختر نصرالله خان مشيرالدوله كه خواب پدرش را مي‏بيند: تاجي در دست مي‏گويد: تاج محمدعلي ميرزاست بايد امشب بروم بر سر او بگذارم. من نزديك شدم، ديدم تاج را از برف ساخته‏اند. پدر را گفتم: اين تاج نه از برف است؟ پدر نگاهي كرد و گفت: اينها همه حرف است.
گويند در روز تاجگذاري، مشيرالدولة صدراعظم تاج را پس پسكي بر سر محمدعلي گذاشت. وي را گفتند؛ چرا تاج‏ات از پس است. گفت: كجايم مثل همه كس است. و اين در نظر كافة انام بد يمن بود؛ كه يابوي پيشاهنگ آخرالامر توبره‏كش همي خواهد شد. پس از آن مشيرالدوله را گفت: تاج كياني چرا سنگين است؟ مشيرالدوله گفت: بر سر شما چنين است.
نقل است در روز تاجگذاري كلاغان جمله بر پرچم سلطنتي حمله كردند و تفنگچيان بدين گمان كه جارچيان برانگيختة مشروطه‏طلبانند و بر هم زنندة انتظام عمومي و امنيت ملي، تير و تفنگ انداختند؛ گوش كلاغان بدهكار نبود. پرچم پاره پاره كردند چون جگر زليخا.
آن مؤلف تاريخ بيداري ايرانيان، ناظم‏الاسلام كرماني را اعتقاد و بر آن لست چون بيرق قرمز بوده كلاغان به خيال گوشت بر پرچم تاخته‏اند. “ناظم“ اگر “كلاغ“ از “الاغ“ بازشناختي، سخن چنان به گزاف نگفتي.
سبب اعتراض كلاغان داني كه چيست؟ محمدعلي شاه حتي يك تن را اجابت نكرده بود از بركشيدگان ملت و چنين بي‏حرمتي، كلاغان را خوش نيامده بود. ملتي را كه چنين كلاغاني باشد دخيل در سياست، حال و روزش چنان است كه افتد و داني:
... جمع گشتند و حمله افكندند
گوشها گشت كر ز قاقاقا...
چند تير تفنگ خالي شد
ننمودند هيچ از آن پروا
همه با چنگال و پر و منقار
بگرفتند پرده را يكجا
بدريدند و پاره بنمودند
ماند چوب علم برهنه به پا
چون رفقاي جاني محمدعلي شاه، شاپشال و لياخوف و اميربهادر جنگ و مجلل‏السلطان، سعايتها نمودند از مشيرالدوله، كه آنچه بر سر تو گذاشته “كلاه“ بوده نه “تاج“. يا كلاه بالاتر بگذار يا مشيرالدوله معزول گردان. بدين قسم امين‏السلطان را برگزيد به جاي وي كه او را عشق و علاقه‏اي بي حد و حصر بود به قرض و قوله از روس و انگليس.
ازكرامات محمدعلي شاه يكي آنكه در شهر گوشت گران شد. گفت: تا ارزان كنيم. گفتند: چگونه؟ گفت: “نخريد و نخوريد“
شاه را به اكباتان گذر افتاده بود. حيدرخان عمواوغلي نامي مواد محترقه خريد و فروش مي‏كرد كيلو كيلو در ناصرخسرو براي اطفال معصوم در شب چهارشنبه سوري، از قضا فشفه‏ها منفجر همي گشته شاه بترسيد بسيار و همراهانش زخم برداشتند.
نقل است كه محمدعلي شاه قسم مي‏خورد به “قرآن“ قسم خوردني. روزي كه از باب گشايش مجلس رفته بود “احتشام‏السلطنه“ وي را گفت: “شهريارا آگاه باشيد كه به قرآن قسم مي‏خوريد نه ديوان حافظ“.
حكما گفته‏اند: چار كس از چار چيز به جان برنجد: دزد ازپاسبان، فاسق از غماز، روسپي از محتسب و محمدعلي از مجلس.
القصه دست انابت به اميد اجابت به درگاه مجلس بلند كرده بود كه گفته‏اند “الكريم اذا وعد وفا“ ليك او “كريم“ نبود و “محمدعلي“ بود.
هزار وعدة خوبان يكي وفا نكند. بيچاره به هزار و يك دليل مجلس را برنمي‏تافت. براي ششم بار “قرآن“ ممهور كرد به مجلس فرستاد و در پي آن “لياخوف“ را با چندين عراده توپ. مجلس شورا و مسجد سپهسالار منهدم ساخته بي‏حرمتيها روا داشتند سيدعبدالله و سيد محمد و امام جمعه خويي و ديگران را.
نقل است نُقل را از قَسَم فَرق همي نگذاشته، را به را (1) همي خورد زان پس به مرض قند در پاريس مرد.
در غوغاي “لياخوف“ درياي خون ديدند در هوا معلق. هاتفي آواز داد كه خون دل مشروطه‏چيان است كه به طلب قانون فرا آمده بود.
گويند “عوام“ را بسيار كينه در دل داشت و هماره گفتن: “چون شب درآيد، شاد شوم كه مرا عشرتي بود با “خواص“ و چون صبح برآيد اندوهگين شوم از كراهيت ديدار خلق.
گرچه پادشاهان به وقت معزول همه شبلي شوند و بايزيد ليك محمدعلي را در پاريس مصاحبت نكردند تني چند. گفتند كه: هنوز از تو گند پادشاهي مي‏آيد.
شبي در خلوت آمدندش كه يك آرزو كن، تو را برآورده كنيم. گفت: برچيدن كاسه كوزة مشروطه كه مرحوم ابوي در سفرة ما گذاشت. گفت: بر كدام ديني، گفت: بر دين اسلام. گفت: الحمدلله. گفت: قرآن مي‏داني؟ گفت: نه، فقط قسم مي‏خورم.

1. نسخة قونيه “دمادم“

 

فرهاد رستمي

xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx

 

 

رقص شتري آواز خركي


 خري خسته از باركشي از دست چاروادار گريخت. پس از چندي به شتري رسيد، شتر را هم فريفت تا فرار كند. شتر عقل خود را به خر داد و از دست صاحبش گريخت. به چمنزار كه رسيدند خر از خوشحالي زد زير آواز و بناي عرعر نهاد. هر چه شتر او را از خواندن برحذر داشت نشد كه نشد هر چه به او گفت صدايت را مي ‏شنوند و پيدايمان مي‏كنند گوش نكرد كه نكرد تا سرانجام گرفتار شدند. اين بار براي آنكه فرار نكنند بار بسيار زيادي بر پشت آنها گذاشتند. بار آن قدر سنگين بود كه خر از پا درآمد و بر زمين افتاد. در نتيجه خر را بر پشت شتر سوار كردند. شتر كه از دست خر خيلي عصباني بود منتظر فرصتي شد تا انتقام خود را از خر بگيرد. مدتي كه رفت به بالاي دره‏اي رسيد. با خود فكر كرد زمان انتقام گرفتن فرارسيده است و شروع كرد به رقصيدن. هر كه از ترس پرت شدن توي دره خيلي ترسيده بود شروع به التماس كرد. اما شتر به تلافي آن آواز خركي دست از رقص برنمي‏داشت. شتر آن قدر رقصيد تا سرانجام خر از پشت او به ته دره پرتاب شد.

 

 

 

 

xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx

 

ذوق لطيف ايراني 

 

علي ابوالحسني (منذر)

 پيش‌گفتار

 

اي‌ كساني‌ كه ‌ايمان‌ آورده‌ايد، چنانچه‌ برخي‌ از شمايان‌ از دين‌ اسلام ‌(به‌ آيين‌ جاهليت‌) بازگردند (باكي‌ نيست‌) همانا خداوند در آينده ‌گروهي ‌را خواهد آورد كه‌ خود، آنان‌را دوست‌ مي‌دارد و آنان ‌نيز دوستدار اويند; گروهي ‌كه ‌نزد مؤمنان‌ فروتن‌ و خاكسار، و در برابر كفار سرسخت‌ و استوارند، در راه ‌خدا مجاهدت ‌مي‌ورزند و از سرزنش‌ ملامتگران ‌پروايي‌ ندارند.

      اين‌ مقام‌، موهبت‌ الهي‌ است‌ كه ‌به ‌هر كس‌ بخواهد، ارزاني‌ مي‌دارد و خداوند بخشاينده آگاه ‌است‌.(1)

شيخ‌ ط‌برسي‌، مفسر نامدار اسلام‌، در كتاب (مجمع‌البيان‌)، روايت‌ مي‌كند كه‌ از پيامبر اكرم ‌(ص) پرسيدند اين ‌آيه ‌در شأن ‌چه ‌كساني‌ نازل ‌شده ‌است‌؟ پيامبر، دست‌ بر شانه‌  سلمان ‌فارسي‌ نهاد و فرمود: هذا و ذووه‌. يعني‌، مراد از اين‌ آيه‌، سلمان ‌و هموط‌نان ‌او ــ ايرانيان ـــ اند. آنگاه ‌فرمود: اگر دين ‌(يا علم‌)، همچون ‌رشته‌اي‌، به ‌گردن‌ ستاره‌ ثريا آويخته ‌باشد، مرداني ‌از ايران ‌بدان‌ چنگ‌ خواهند زد. (2)

ازجمله خصوصيات‌ ملت‌ ايران‌، كه ‌وي‌ را ــ در ط‌ول ‌تاريخ‌ ــ بين ‌ملل‌ جهان‌ ممتاز ساخته ‌است‌، هوش ‌سرشار، ذهن ‌وقاد و ط‌بع ‌و ذوق‌ لط‌يفي‌ است‌ كه ‌با آن‌ ــ در عرصه فرهنگ ‌و سياست ــ‌ـ سره ‌را از ناسره ‌تشخيص‌ مي‌دهد و هرگاه ‌ابزار و امكانات ‌لازم ‌در اختيارش‌ قرار گيرد در كسب‌ علم ‌و دانش‌، و بناي ‌تمدني‌ شكوهمند، از همگنان ‌پيشي ‌مي‌گيرد. سخن‌خداوند در قرآن‌، و تفسير پيامبر گرامي‌ او در ذيل‌ آن‌ را (كه ‌مشابه ‌آن ‌در آيات‌ و روايات ‌ديگر، فراوان‌ آمده ‌است‌) ناظ‌ر به‌ اين‌ حقيقت‌ است‌. جبران ‌خليل ‌جبران‌، انديشمند مسيحي‌ لبناني‌، با اشاره ‌به ‌مولاي‌ متقيان ‌علي (ع) مي‌نويسد:

عرب‌، حقيقت‌ مقام ‌و مرتبت‌ وي‌ را نشناخت‌ ، تا اينكه ‌گروهي‌ از همسايگان ‌و يا برادران ‌ايراني‌ اعراب‌، بپا خاستند و بين‌جواهر و سنگريزه ‌تفاوت‌ گذاردند.

 البته ‌بايد توجه ‌داشت ‌كه ‌وجود اين‌گونه ‌امتيازات‌ در برخي‌ از ملتها ــ و از آن‌جمله ‌در ملت‌ ايران ــ هرگز مجوزي‌ جهت‌ فخرفروشي‌ آنها بر ديگر ملل ‌و اقوام ‌و تحميل‌ سلط‌ه نژادي‌ خويش‌ بر آنان ‌نيست‌; اما انكار اين ‌نوع ‌امتيازهاي ‌ذاتي‌ نيز ــ كه‌ انكار واقعيت‌ است‌ ــ امري ‌بيجا و بي‌دليل ‌مي‌باشد. چنانكه‌، در كلام ‌خداوند و پيامبر گراميش‌، با تعابير گوناگون‌، به ‌فضايل ‌ذاتي‌ ملت ‌ايران ‌اشارت ‌رفته‌، و در عين ‌حال‌، ملاك‌ كرامت ‌و معيار برتري‌ نزد خداوند، (تقوا) قلمداد شده ‌است‌:
يا ايها الناس‌ انا خلقناكم من‌ ذكر و انثي‌ و
جعلناكم‌ شعوبا و قبائل‌ لتعارفوا ان اكرمكم‌ عند الله اتقيكم‌.
آري‌، معيار فضيلت‌، تنها (تقوا) است‌ و امتيازهاي (ذاتي) ملل‌ و اقوام‌، به ‌جاي‌ آنكه‌ بهانه‌ غرور و تفاخر آنان ‌بر ديگران‌ گردد، بايد دستمايه نيل ‌به ‌كمالات ‌برتر و پيشي‌ گرفتن ‌از سايرين ‌در ميدان‌ فضايل ‌گردد. پس‌، نه‌ واقعيات‌ را انكار ورزيم‌، و نه‌ به ‌ورط‌ه‌ غرور و فخرفروشي‌ درغلط‌يم‌; بلكه ‌آن‌ را نردبان‌ صعود به ‌اوج‌ كمال ‌و ترقي‌ علمي‌ و معنوي‌ قرار داده ‌و خود را شاكر اين ‌نعمت‌ و شايسته برخورداري‌ از اين ‌موهبت ‌نشان‌ دهيم. بهر روي‌، در هوش‌ سرشار و ذهن ‌وقاد و ذوق ‌لط‌يف‌ ايرانيان‌، جاي ‌هيچ‌ ترديدي‌ نيست‌ و اگر كساني ‌در اين‌باره ‌كمترين ‌شكي‌ دارند نشان ‌دهند كه‌ كدام ‌ملت‌ همچون‌ ملت‌ ايران‌، در ط‌ول ‌تاريخ‌ پرنشيب‌ و فراز خويش‌، اين‌ همه‌ حكيم‌، رياضيدان‌، منجم‌ فقيه‌، محدث‌، اديب‌، شاعر، سياستمدار و سردار جنگي‌ كم‌نظ‌ير همچون‌: فارابي‌ و بوعلي‌سينا و شيخ‌ اشراق‌ و ميرداماد و صدراي ‌شيرازي ‌و علامه‌ ط‌باط‌بايي ‌و شهيد مط‌هري‌، يا زكرياي‌ رازي ‌و ابوريحان ‌بيروني ‌و خيام ‌و خواجه ‌نصيرالدين ‌ط‌وسي‌، يا شيخ ‌صدوق ‌و شيخ‌ ط‌وسي‌ و علامه ‌مجلسي‌ و شيخ ‌انصاري‌ و محدث ‌نوري‌، يا فردوسي ‌و خاقاني ‌و سعدي ‌و حافظ‌ و ملاي‌ رومي‌ و اديب ‌پيشاوري‌ و يا خواجه ‌نظ‌ام‌الملك‌ ط‌وسي‌ و قائم‌مقام ‌فراهاني ‌و اميركبير و شاه ‌اسماعيل ‌صفوي‌ و نادرشاه ‌افشار و... تحويل ‌بشريت ‌داده ‌است‌؟

و اگر باز هم‌ شك‌ و ترديدي ‌دارند، اظ‌هارات‌ شخصيتهاي‌ بزرگ ‌و آگاه ‌همچون‌ گوته‌ آلماني‌ و جواهر لعل ‌نهرو هندي ‌و اقبال ‌لاهوري‌ و ديگران‌ را درباب ‌چهره‌هاي‌ شاخص‌ علمي‌ و ادبي ‌و سياسي‌ اين‌ كشور بخوانند و در آن ‌نيك‌ بيانديشند... چرا راه ‌دور برويم‌؟ در همين‌ عصر ما ــ كه ‌آفتاب ‌تمدن‌ كهن‌ ايران ‌به ‌افول ‌گراييده كساني‌ چون‌ پرفسور غفاري‌ و پرفسور رضا در محاسبات‌ دقيق‌ فني  نمي‌گوييم‌: هنر نزد ايرانيان ‌است‌ و بس‌; بلكه ‌مي‌گوييم‌: ايرانيان مردمي خوش‌ ذوق‌ و هنرمندند. مشفق ‌كاظ‌مي‌ (نويسنده ‌كتاب (تهران‌ مخوف‌)، و سفير اسبق‌ ايران ‌در سوريه‌) كه‌ در زمان‌ حكومت‌ عدنان‌ مندرس‌ (نخست‌وزير مشهور تركيه‌) سفري ‌به ‌تركيه ‌داشته ‌و از موزه‌ بزرگ‌ و معروف‌ توپكاپو در استانبول ‌ديدار كرده ‌است‌ مي‌نويسد: بيشتر چيزهايي‌ كه‌ در آن ‌موزه ‌به ‌معرض‌ نمايش‌ گذارده ‌شده ‌و بخصوص‌ كتب ‌و خط‌وط‌، همه‌ فارسي‌ بود و همه ‌از سرپنجه‌ هنرمندان ‌ايراني‌ به‌وجود آمده ‌بود كه ‌حوادث ‌روزگار، آنها را به‌ خاك‌ عثماني‌ كشانيده ‌بود. اما آنچه ‌بيشتر مرا خشنود و بلكه ‌مغرور مي‌ساخت ‌تفاوت ‌فاحشي‌ بود كه ‌بين ‌سلاحهاي ‌قديمي‌ ساخت‌ ترك ‌و ايران‌، بخصوص ‌زره‌ها، به ‌چشم‌ مي‌خورد كه ‌از آن ما از منتهاي ‌ظ‌رافت ‌بهره ‌داشت‌ و كار آنان ‌بسي ‌زمخت‌ مي‌نمود.(4) چند سال ‌پيش ‌در المپياد رياضي‌، ممتحنان‌، سوال‌ رياضي‌ سختي به ‌شركت‏كنندگان ‌در جلسه‌ دادند و سوال‌ مزبور آنچنان ‌سخت‌ و دشوار انتخاب ‌شده ‌بود كه 6 تن‌ دانشجوي‌ متعلق‌ به‌ يكي‌ از كشورهاي ‌مهم ‌شركت‌كننده ‌در المپياد (كه‌ اعضاي‌ آن‌ نوعاً پيروز از جلسات ‌آزمون ‌بيرون ‌مي‌آمدند) هيچ ‌كدام ‌نتوانستند سوال ‌را به درستي‌ پاسخ‌ گويند. اما، دانشجويان ‌ايراني‌ حاضر در جلسه‌، نه‌ تنها به ‌سوال ‌يادشده ‌پاسخي‌ درست‌ و استوار دادند بلكه‌ ــ و اين ‌بسيار عجيب ‌بود ــ هر كدام ‌به ‌شيوه‌اي ‌خاص‌ و متمايز از يكديگر، راه‌حلي‌ براي‌ مسئله ‌يافته ‌بودند! و ممتحنان ‌از مشاهده ‌اين‌ صحنه‌، آنچنان‌ در شگفت‌ شده‌ بودند كه ‌يكي‌ از آنها، ورقه‌ آزمون ‌دانشجويان ‌ايراني‌ را كپي‌كرده ‌و به‌ عنوان‌ پديده‌اي ‌بس‌ شگفت‌، به ‌اين ‌و آن‌ نشان ‌مي‌داد! (5) جا دارد كه‌ نسل‌جوان كشورمان‌، ارج ‌والاي‌خود و ملت‌ خويش‌ ــ به ‌عنوان ‌ملتي‌ تمدن‌ساز ــ را نيك ‌بشناسد و با همت‌ و سعي‌ و تدبير، اسباب‌ تجديد مجد و شكوه ‌نياكان ‌را فراهم‌ آورد. شادروان‌ آيت‏الله حاج ‌شيخ‌ محمدهادي‌ بيرجندي‌ (متوفي‌ ارديبهشت 1326ش‌) در چكامه‌اي‌ خط‌اب ‌به ‌جوانان ‌ايراني ‌مي‌گويد: اي‌ گروه ‌نژاد ايراني‌ اي‌ شكوه ‌سلاله ‌ساسان‌ ياد آر آن‌ شكوه ‌و حشمت‌ و فر هوش‌دار آن ‌جلال ‌و رفعت‌ و شان‌ پدرت‌ اردشير گفت‌: تو را ملك‌ و دين ‌توام‌اند جاويدان‌ احمد مصط‌في‌ (ص‌) تو را فرمود كه ‌اگر علم‌ رفت‌ از اين‌ كيهان‌ فارسي‌ مرد دسترس‌ دارد بر هنر، تا بگيرد از كيوان‌ اين‌ بدان‌ گفت‌ كو نهاد ترا ديد روشن‌ به‌ فره‌ يزدان‌ زينهار اين‌ ضمير روشن‌ را مي‌نسازي‌ به‌ تيرگي‌ پنهان‌! (6) 1. ايها الذين‌ آمنوا من‌ يرتد منكم‌ عن‌ دينه‌ فسوف‌ ياتي الله بقوم‌ يحبهم‌ و يحبونه‌ اذل علي‌المومنين‌ اعز علي‌الكافرين‌ يجاهدون‌ في‌ سبيل‌الله و لا يخافون‌ لوم لائم‌ ذلك‌ ففضل‏الله يوتيه

من‌ يشا و الله واسع‌ عليم‌ (قرآن‌مجيد، سوره‌ مائده‌، آيه‌ 53 2.اين‌ حديث‌، با تعابير گوناگون‌، در كتب‌ حديثي‌ و تفسيري‌ شيعه ‌و سني‌ فراوان‌ آمده ‌است‌، همچون‌: مجمع‌البيان‌، تصحيح‌ و تعليق‌ سيد هاشم ‌رسولي‌ محلاتي‌ (مكتب الاسلامي، تهران‌، بي‌تا) 208/3 و 108/9; نور الثقلين (مط‌بعه‌ حكمت‌، قم‌1383 ق‌) 532/1; تفسير كشاف‌، زمخشري‌، (دارالمعرف، بيروت‌، بي‌تا)345/1 ; تفسير فخر رازي‌ (دارالكتب‌ العلمي، چ‌، تهران‌، بي‌تا) 19/12 و 20; بحارالانوار، علامه ‌مجلسي‌، ط‌بع ‌ايران‌، 195/1، و... 3. .ر.ك‌، مجله‌ اط‌لاعات‌ هفتگي‌، ش‌1441، جمعه 27 تير 1348، مجله‌ يغما، سال‌22، ش 5، صص 246-247 4. روزگار و انديشه‌ها، مشفق‌ كاظ‌مي‌، 243/2-.244 5. .از اظ‌هارات ‌جناب ‌دكتر غلامعلي‌ حداد عادل‌، رئيس‌ فرهنگستان ‌زبان ‌و ادب‌ فارسي‌، كه‌ در بهار 1381شمسي‌ از سيماي ‌جمهوري‌ اسلامي‌ ايران ‌پخش‌ شد. 6. هزاره‌ شيخ‌ ط‌وسي‌، تهيه ‌و تنظ‌يم‌: علي‌ دواني‌، 74/1-.75

 

 







 










 
 
www.iichs.org