شماره 33


       

   ..............     گفت و شنفت

   ..............     نقد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مصاحبه با  كارشناس جنگل

 

فرهاد رستمي

  

استاد، ضمن خير مقدم به شما از اينكه دعوت ما را پذيرفتيد و در اين مصاحبه شركت كرديد كمال امتنان را دارم. خواهش مي كنم در ابتدا قدري از خودتان بگوييد.

 

در آغاز تذكر يك نكته را ضروري مي دانم و آن اينكه من قصد ندارم در اين گفت و گو از خودم بگويم، بلكه مي خواهم به تاريخ و وقايع آن بپردازم. درنتيجه يكراست مي روم سر اصل مطلب، اما پيش از آنكه بروم سر اصل مطلب به جمله اي از تولستوي مي پردازم كه مي گويد: زندگي براي همه كس عزيز است ولي براي مرد بزرگ، شرف از آن برتر است. ميرزا تنديس شرف و انسانيت بود. اين آدم بايد شاعر مي شد نه چريك. روحيه بسيار حساسي داشت. گاهي كه از واقعه ناگواري دلتنگ مي شد، سواره به گردش مي رفت يا به قريه اشكلن كه يكي از خواهرانش در آنجا سكونت داشت سر مي زد و يا به آهنگ "هدي" يا "رهاب" اشعار سوزناكي مي خواند. اين شعر را كه نمي دانم از كيست چند بار از زبانش شنيده ام:

اگرچه فرش من از بورياست، طعنه مزن

چرا كه خوابگه شير در نيستان است

 

لطفا درباره سوابق مبارزاتي ميرزا بفرماييد.

 

اولين مكاني كه ميرزا در آنجا مبارزه مسلحانه كرد "علي شاه عوض" بود. در آنجا با مجاهدين گيلاني به فاتحان تهران پيوست و در جنگ با قواي استبداد مأمور جبهه قزاقخانه بود.

 

در شورش شاهسونها همراه يفرم و سردار اسعد به كمك ستارخان شتافت ليكن بيمار شد و به تهران بازگشت و با طغيان تركمن ها كه به تحريك شاه مخلوع روي داده بود داوطلب جنگ شد و به گاميش تپه رفت اما در يكي از جنگها گلوله خورد. ميرزا را به روسيه فرستادند  از محمدعلي شاه دستور داشتند او را به دريا بيندازند. كپتن كشتي كه مردي سليم النفس بود زير بار اين عمل ناجوانمردانه نرفت زيرا اگر ميرزا را به دريا مي انداختند، ماهيان زهره ترك مي شدند.

 

چرا؟

 

چون ميرزا و يارانش عهد بسته بودند تا پايان نهضت حمام نروند، سر و روي خود را اصلاح نكنند و شانه هم نزنند. مثلا يكي از ياران ميرزا چنان هيبتي داشت كه مي گفتند از دريا ماهي مي گيرد و آن را در كوره خورشيد برشته مي كند و مي خورد.

 

آيا اين مطلب حقيقت داشت؟

 

من خودم شخصا نديده بودم ولي شنيده بود.

شنيدن كي بود مانند ديدن

زليخا گفت و يوسف شنيدن

 

در تواريخ آمده است اولين بار كه هواپيما در آسمان ايران ديده شد، هواپيماي انگليسي بود آن هم براي سركوب نهضت جنگل.

 

بله. اصولا انسان به هواپيما شبيه است، هرچه بيشتر اوج مي گيرد چشم اندازش وسيعتر مي شود.

 

لطفا نظرتان را در مورد جنگ بفرماييد.

 

آن وقت كه افراد بشر يكديگر را مي درند "جنگ" نام دارد وقتي امكان زندگي را از يكديگر مي گيرند "صلح".

 

آيا ميرزا با سردار و سالار ملي ارتباط داشته؟

 

بله. همانطور كه گفتم ميرزا در فتح تهران حضور داشته واز نزديك مصاحب ستارخان و باقرخان بوده. ميرزا از ستارخان زياد تعريف مي كرد، اما نسبت به باقرخان خوشبين نبود. يادم مي آيد يك بار درباره باقرخان مي گفت: باقر خيلي نوميد بود و مي گفت تو اين كشور هيچ كس قدرشناس نيست؛ رستم با آن همه زحماتي كه در راه ايران كشيد عكسش را روي در و ديوار حمام ها مي كشند ما كه ديگه ول معطليم.

 

به نظر شما علت شكست نهضت چه بود؟

 

هركس به فكر خودش بود. پيش از آنكه منافع ملي را ببينند منافع شخصي را مدنظر داشتند.

كچل كچل مدينه

هر كه خو صرفه اينه

(هركه نقش خويشتن بيند در آب)

به قول شاعر آزاده گيلاني، خليل دانش پژوه:

اي وطن تو آزاد نمي شي

ملت تو آباد نمي شي

ايدل دگر شاد نمي شي

چرا كه ما ملوليم جهوليم

بي دانش و فضوليم

بي دانش و فضوليم

 

ارتباط حيدرخان عمو اوغلي را با ميرزا چگونه مي بينيد؟

 

حيدرخان مشهور به چراغ برقي يا بمبيست كه اسم اصليش تاريورديف بود يكي از رؤسا و اركان مجاهدين خارجي يعني غيرايراني بوده مثل قفقازيان و گرجيان و ارامنه كه از اول تأسيس مشروطه ايران داوطلبانه به اين مملكت آمده بودند. وي در پاييز 1300شمسي از طرف بكشويكهاي باكو به گيلان آمد و با اتباع ميرزا كوچك خان جنگلي مخلوط گرديد اما چون وجود او از طرف اتباع ميرزا مشكوك تشخيص داده شد ايشان او را در آنجا كشتند:

در آن تاريكي شب هيئتي وارد به زندان شد

سپس برقي بزد كبريتي و شعمي فروزان شد

سخن كوتاه حيدر با رفيقان تيرباران شد.

 

نهضت جنگل چند سال طول كشيد؟

 

دقيقا يادم نيست اما هفت هشت سالي طول كشيد. اوايل همه به به و چه چه مي كردند. شعري ساخته بودند كه آن اوايل نقل مجالس بود بر وزن مفعول مفاعلٌ مفاعيل:

اي جان و تنم فداي جنگل

جان تازه شد از نداي جنگل

 

اما كم كم خسته شده بودند. شايد هم حق داشتند. كار و بار مردم كساد شده بود. شما ادبيات آن موقع گيلان را ببينيد:

مشتي اسمال به علي كار و بارا زار شده

تو بميري پاطوق ما بچه بازار شده

هر كسي وايسه خود يكه ميان دار شده

علي زهتاب در اين ملك پاطوقدار شده

 

همچنين كم كم بوي بيوفايي و خيانت به مشام مي آيد:

 

مشتي اسمال به آن جفت سبيلات قسمه

لوطي حق و حساب دون به خدا خيلي كمه

هر كسي را كه تو بحرش بروي اهل نمه

مار به اينجا بزنه ولّاهه بر مار ستمه

 

يادم مي آيد دكتر حشمت كه مي خواست تسليم شود با او خيلي صحبت كردم. نااميدي در صحبتش موج مي زد، خسته شده بود. تصور بفرماييد هفت سال حمام نرفته بود. اصلاح نكرده بود. ساس بيداد مي كرد، ميرزا بارها مي گفت:

لعنت خدا بر سو كس (سه كس)

ساس و سوبول و عسله مگس

(ساس و كك و زنبورعسل)

اين همان آش داغي بود كه آخر سر كاسه اش را شكست.

 

همه مردم خسته شده بودند مردم درباره دكتر حشمت مي گفتند:

ده خو هفت خاجه بوشو

(ديگه هفت خاج خودشو رفته و پير شده)

 

كم كم نظرها از ميرزا برگشت و اميدها به يأس بدل گشت:

ملت ايران به اميد تو و تو توي جنگل

عار نايد چون تويي را روز و شب آسوده خفتن

 

ميرزا سيزده به در كه نرفته بود. به هرحال چنين حرفهايي براي او درآوردند. آخرين لحظات عمر ميرزا با شخصي به نام هوشنگ آلماني سپري شد؛ يك آلماني آزاديخواه كه تا آخر از ميرزا جدا نشد. آنها طعمه برف شدند.

 

بيگانه اگر وفا كند خويش من است

وان گرگ اگر شير دهد ميش من است

 

اصولا علت شكست را چه مي دانيد؟

 

صنّار داري سبزي خايي، مهمون داري خيلي خايي. براي پيروز شدن بايد هزينه كرد. ميرزا جيبش خالي بود. كبوتر صنّاري هم بغبغو نمي خواند.

 

خبر فوت ميرزا در يك زمان كوتاه در همه جا منتشر شد و از آن جمله به گوش محمدخان سالار شجاع برادر اميرمقتدرطالش رسيد. آنها چه كردند؟

 

اصولا گيلان چهار آفت دارد. آلش، وارش، خارش و طالش. يكي از اين آفتها همين اميرمقتدرطاش بود. اميرمقتدر به اتفاق يكي از منسوبانش به نام عبدالله عده اي تفنگچي به خانقاه فرستاد و اهالي را از دفن اجساد منع كرد و سپس به منظور انتقامجويي و كينه ديرينه اي كه با جنگلي ها داشت دستور داد يكي از طالشي هاي همراه وي سر ميرزا را از بدنش جدا كند. رضا اسكستاني به اشاره او سر ميرزا را بريد و تحويل خان طالش داد. نامبرده سر را از ابتدا نزد برادرش اميرمقتدر به ماسال برد و سپس فاتحانه به رشت برد و تسليم فرماندهان نظامي كرد. مردمي كه يك وقت زير مقدم صاحب همين سر، دسته هاي گل نثار مي كردند اينك بسان مورچگان كه آب جوش به لانه شان سرازير شده باشد بيرون ريخته سه پشته به تماشا ايستاده بودند. در كاوشي كه از جيب ميرزا از طرف سالار شجاع به عمل آمد يك سكه نقره يك ريالي يافت شد. به ضميمه يك مهر مسجع كوچك و ديگر هيچ به قول محمود خياط رشتي:اره خونه يه باده

چراغ روشن نبونه

(اينجا خانه باد است

چراغ روشن نمي شود)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نت هايي براي بلبل چوبي

 

 

فرهاد رستمی

 

نت هايي براي بلبل چوبي

 شمس لنگرودي

نشر سالي

پاييز 1379

 

شمس لنگرودي از خيل شاعراني است كه ديرزماني «بي وزني» رابرگزيده اند واز قافله «قافيه پردازان» كوچ كرده اند و در «هجوم رنگها» به «شعر سپيد» گريخته اند. شايد بتوان امتزاج «انديشه شاعرانه» و «نگاه جامعه گرايانه» را، «نشانه سبكي» شعر سپيد دانست. شعري كه اگرچه به لحاظ «ساختار بيروني» از شعر «نيما» فاصله گرفته اما هنوز وامدارِ شالوده و «ساختار دروني» شعر نيماست، و خاصه با «بامداد» افق هاي روشني را پيموده است. دراين رهگذر نت هايي براي بلبل چوبي تجربه اي است تأمل برانگيز:

بگذار قلب مان چون پاره سنگي

در اين شب مهتابي

روشن شود. (ص22)

 

شمس لنگرودي با اشرافي كه بر "شعر امروز" دارد، توانسته ارتباطي نزديك و ملموس با آن برقرار كند:

آفتاب به شكل پروانه اي از مس

گرد صدايم

بال مي زند،

و مي دانم سكوت

فقط به خاطر من سكوت است.

اما من دلتنگ توام

شعر مي نويسم

و واژه هايم را كنار مي زنم

كه تو را ببينم (ص122)

 

لنگرودي از واژگان ساده ومتداول، مفاهيمي صميمي و مأنوس ارائه مي كند؛ واژگاني كه در كنار هم خوش مي نشينند:

دو زخم كهنه بر دو گونه آسمان است

آفتاب و ماه

وقتي تو نباشي. (ص106)

اما اين واژگان با همه سادگي، گاه دربردارنده مضاميني پيچيده اند:

باد

همه چيزي را

به هيئت خود درآورده

نگاه مي كند

نگاه مي كند

و به بي شكلي خود

حيران مي ماند. (ص118)

 

به رغم سادگي زبان ِ شعرِ اين دفتر، گه گاه كه "سجع" و "قافيه" شاعر را وسوسه مي كند، معاني از برابر ما مي گريزند و شعرِ «بحر طويل» به خاطر، خطور مي كند:

غزالۀ بيقرار!

كه عمرت را در پايت بستي و از يارانت گسستي

ما مانديم و

تو رستي (ص 68)

گويي قوافي «بستي»، «گسستي» و «رستي» مفاهيم را در وراي خود پنهان مي كنند.

 

(پرواضح است كه اگر قافيه، ذهن را از معني غافل نكند بر لطف سخن نيز خواهد افزود:

برف نو برف نو سلام سلام

خوش نشسته اي بنشين بر بام

شادي آوردي اي اميد سپيد

همه آلودگي است اين ايام «1. بامداد»

اما گاه شاعري چون «م. اميد» با تمام ويژگيهاي ارزشمند شعرش، از اين نكته غافل مي ماند:

شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد

و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد)

 

«مفاهيم انتزاعي» تعداد اندكي از اشعار اين مجموعه را به شيوه بيان ِ «كاريكلماتور» نزديك ساخته:

چه كودكانه انتظار ميهمان مرا مي كشي گلابي معصوم!

تو كه ساعتي ديگر

در زيردستي ِ كوچكي

پاره پاره به جا خواهي ماند. (ص 75)

و اين از آن روست كه شاعر گرايش آشكاري به «طنز» دارد؛ «طنز اجتماعي» برجسته ترين ويژگي نت هايي براي بلبل چوبي است. طنزي خيال انگيز كه به اقليم واقعيت قدم مي گذارد:

اين پرنده بيقرار

با نت زنگزده در گلو

دنباله آوازش را چگونه بخواند! (ص87)

و حكايت از انديشه حساس و نگاه وسيع شاعر دارد:

پچپچه ها

آكنده از كافور و سدر

در خيابانها

مردگان

به جست و جوي كسي مي گردند.

نه

من هيچ كس را نمي شناسم

و اگر رخصت فرماييد

نامم را نيز

از ياد مي برم، ... (ص45)

 

باري اين زبان طنزآلود آيينه اي است كه در آن از زاويه هاي گوناگون مي توان نظر كرد:

تنها منم

و سليمان

كه بر مداد مورخوردۀ خود تكيه داده ايم

و پيغمبرانه

رهايي خود را

انتظار مي كشيم. (ص136)

 

در اوراق دفتر حاضر ردپاي «تاريكي» حضوري سايه وار و گسترده دارد:

بسيار شاعران

در جست و جوي كفي نور

تاريكي را ورق مي زنند

و به انتها مي رسند. (ص 123)

 

اما شاعر همواره در پي «هواي تازه» به جست و جوي "نت" هايي است؛ نه براي «بلبل چوبي»:

مي خواهم

بلبلان نفس بريده را گرد آرم

و از نسيم گلوي شان

براي تو

آوازي برآرم. (ص38)

 

 














 
 
www.iichs.org