![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() ![]() |
![]() |
![]() |
1- تذكرهالسلاطين زهره چشمي كه رضا از همگان... 2- ضربالمثل كلهاش بوي قورمه سبزي ميدهد
زهره چشمي که رضا از همگان گرفته بود بسنده مي کرد تا عبدالحسين خان فرمانفرما (هزاردستان) که روزي رضا گماشته در ِ خانه اش بود، اُتُل فرزند مستفرنگش، نصرت الدوله را پيشکش وي نمايد. آن زمان رضا با ملبوس نظامي با رولز رويس نصرتالدوله عکس يادگاري همي گرفت؛ کز بد قمار هر چه ستاني شيتيل بود. رضا پيشتر زانکه بر خر مراد سوار شود، مورچه سواري همي کرد و قاپ بسياري را دزديد و چنان عابدنمايي کرد که مپرس؛ عابد و زاهد و مسلمانا. و جماعتي ساده لوح برايش شعار سر دادند: اگر در کربلا قزاق بودي حسين بي ياور و تنها نبودي ليک پس از آنکه به مشروطه اش رسيد که همانا سلطنت مطلقه بود، در وصفش چنين مي سرودند: اگر در کربلا قزاق بودي چادر را از سر زينب ربودي و اين بدان سبب بود که مي خواست از دنيا، خاصه فرنگ عقب نماند به جهت پيشرفت آن بلاد در صناعات و اختراعات و اکتشافات، پس همزمان با اختراع هواپيماي جت در ينگه دنيا او نيز کشف حجاب فرمود. و ما ادريک مالکشف حجاب؟ گفت: عهد رضا را چگونه ديدي. آهي در داد و گفت: سست تر از عهدِ سپهدار رشتي. فروغي ذکاءالملک را گفتند ما را نصيحتي مي کن گفت: چه رفاقت با صاحب منصب چه انگشت در سوراخ عقرب. که هر کس دمش به دم گاو بسته است سفر قندهار هم بايد برود. و آن «زنِ ريش دار» سختي نغز گفتي در فوايد دست بوسي که : دستي را که نمي توان بريد بايد بوسيد. گفتند: از مردم که با صيانت تر؟ گفت: آنکه زبان خود نگه دارد. رضا روزي قرارداد دارسي در آتش بخاري افکند و چالشي با سفارت انگلستان درافتاد ليک کافه انام که بر سُخرگي آن آگاهيده بودند شعري خواندند بر اين نمط : مسترجون، مسترجون، ارواح خاله ات ! بسته شد، بسته شد درِ سفارت! از مهمتر پيشرفتهاي عهدِ رضا، در علوم پزشکي بود. پزشکي بود احمدي نام شهره آفاق. انژکسيون مي زد انژکسيون زدني. اطباء فرنگ در حذاقت او انگشت تعجب به دندانِ ملامت مي گزيدند. گفت: احمدي پزشک بود. گفت: نه. گفت: پس چه بود؟ گفت: آمپول زن. بالجمله بي هنجار مردي بود. آن روز که وزير با صلابت دربار عبدالحسين خان تيمورتاش با آن دبدبه و کبکبه مراسم ديدار رضا از دوستاق قصر را برگزار مي کرد. بيچاره نمي دانست که خود قرباني آن خواهد شد. رضا را اعتقادي تمام بود: تيمورتاش خرِ خويش دو سره کرايه داده، دو دستماله مي رقصيد. پس صابون زير پايش بماليد و وي را از قصر پهلوي به قصر قاجار آورد و مگس در شعله زردش انداخت. نقل است پزشک احمدي که درآمد بي تاب شد. آنگاه مثل آن موش که روي قالب صابون نشسته باشد پزشک احمدي را مي نگريست و مي گريست. نمرده عزا گرفته بود و پيش از مرگ واويلا مي کرد. پزشک احمدي آرامش کرد انژکسيون بزد و او را کُشاند. رضا فرزند ذکور عبدالحسين خان فرمانفرما را نيز کشاند اما بر قسمي ديگر در زندان سمنان او را حبس فرمود در و پنجره ها را گل گرفت و پس از يک هفته ديوار بشکافتند. از گرسنگي لنگه کفش خويش فرو بلعيده بود. و علياکبرخان داور وقتي دانست که بايد بميرد ترياق و مسکر ممزوج نمود و به نشئه از دنيا رفت. در کنار جنازه اش چند بيتي شعر يافتند: آخه قيامتي هم توي کارِ خدا پرده ز کارت بر مي داره يه روز در محضر عدل الهي بهت ثابت مي شه که روسياهي بسکه تو آزردي مرا هرگز نمي بخشم تو را گفت در سياست سه مردند که ايشان را چهار نيست. تيمورتاش به دربار، نصرتالدوله به دارايي، و علي اکبرخان داور به عدليه؛ که ايشان سه تفنگداران اند. پيشتر زانکه غوغاي جنگ جهانگير برپا شود، رضا نعل وارونه همي زد و بر آلمان گرايش يافت زيرجلٌکي. باز خلق را همهمه اي درافتاد: روس و انگليس تو سالون امريکا مي زد ويولون آلمان مي گفت زکيه شيکس با انگليسه از قضا، رضا را گفت وگويي درگرفته بود با فردي اجنبي؛ ژنرال ريگان نامي که فرانسويالاصل بود از پدر و مادري انگليسي که مستشار نظامي همي بود و جاسوس بود. رضا به گاه سان نمودن از ارتش وي را گفت: اين ارتش را در برابر تهاجم شوروي چگونه بيني؟ گفت : پنج دقيقه تاب مقاومت بيش نتواند. رضا برآشفت و آن جاسوس را اخراج همي کرد. ديگرانش تشنيع زدند که اي ريگان اين چه بود که گفتي. گفت: اين بدان گفتم که رضا را خوش آيد. دقيقتي هم نتواند که تاب آورد.
-----------------------------------
|
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |