1- تذكرهالسلاطين
امير
را شبي خوش گشت و...
2-
ضربالمثل بادنجان دور قاب چين
3-
ذوق لطيف ايراني قسمت (4)
تذكرةالسلاطين
امير را شبي وقت خوش گشت و زبانِ پند گشود با سلطان صاحبقران: « سه حجاب
بايد كه از پيش دلِ سالك برخيزد تا درِ دولت بر او گشاده شود. يكي آنكه
اگر مملكت هر دو عالم، به عطاي ابد بدو دهند، شاد نگردد، از براي آنكه به
موجود مخلوق شاد گشته باشد! او هنوز مردي حريص است و الحريصُ محرومُ. دوم
حجاب آن است كه اگر مملكت هر دو عالم او را بود و از او بستانند، به
افلاس اندوهگين نگردد، سيوم آنكه به هيچ مدح و نواخت فريفته نشود».
امير همين گفت و گوشهاي ناصر يكي در بود و يكي دروازه چون شتر
نقارهخانه.
امير را كه عزم كاشان بود، عزتالدوله نعل در آتش داشت. نيك بدانست كه
اين سفر، سفر عدم است هر چه الحاح كرد فايدت نداشت. وي را گفت: بيابرويم
از اين ولايت من و تو. امير همچنان از خر شيطان پايين نيامدي. وي را
بگفت: اگه بري نفرين ميكنم. و نفرين كرد نفرين كردني.
مهد عليا آن قاتل داماد، آن ضعيفه زور زياد، بر آن شد تا ستاره به روز
امير بنماياند. حكم قتلش به توشيح سلطانِ سياه مست نهاد و حاجي عليخان،
پيشخدمت خاصة فراشان به ملازمتِ گماشتگان و مباشران از تهران تا كاشان
پيتيكو پيتيكوكنان يك نفس، چهار نعل قاچ زين چسبيده تاختند براي بريدن
خِفت امير. امير در حمام بود سرزده وارد شدند چون گاو حاج ميرزا آقاسي.
عليخان با همه قساوت، مردانگي كرد و گفت: چيزي بخواه. گفت: مرا نكشيد من
ميميرم. گفت: چيزي ديگر بخواه. گفت: بدين ازار ايچ (1) خوبيت ندارد؛
بگذاريد جامه بر تن كنم تا سترِ من باشد. گفت: نه. گفت: رخصت دهيد تا
عزتالدوله ديدار كنم. گفت: نه. گفت: پس لطفاً مرا بكشيد فقط يواش بكشيد.
گفت: اطاعت؛ يواشكي ميكشيم.
فصّاد رگِ امير بزد. خون بر جبين بماليد. گفت: مرد آن بود كه روز بلا
تازهرو بود و امير تازهرو بود. حاجي عليخان كه چون ازرق شامي نظاّره
ميكرد، گفت: خبهاش كنيد.
بعد از امير دروغزنان و تاريخنگاران، اوراق سپيد سياه كردند به اباطيلي
چند اعتمادالسلطنه (فرزند قاتل) قتل امير «مرگ مفاجا» خواند.
ميرزا آقاخان نوري (جانشين امير) گفت: امير چاپيد: «بيچاره ميرزا تقيخان
در فين كاشان به ناخوشيِ سينه پهلو وفات كرد و مرحوم شد. خدا بيامرزد! تف
بر دنيا و اين عمرهاي ...»
نويسنده ناسخالتواريخ (كه يك تنه همه تواريخ را نسخ همي كند)
خشتمالتر از ايشان بود: «پس از يك اربعين، ميرزا تقيخان در قريه فين
از اقتحام خون و ملال، مزاجش از اعتدال بگشت. سقيم و عليل افتاد و از
فرودِ انگشتان پاي تا فراز شكم، رهينِ ورم گشت و شب شنبه هجدهم
ربيعالاول درگذشت».
ميرزا آقاخان نوري كه جامة صدارت بر تن كرد، هرات به انگلستان بخشيد و
مواجب دربار برقرار كرد، به رغم امير بسيار گشادهدست بود و رفيقنواز.
از اين زمان اندك اندك جنگ آبي و قرمز درگرفت. دربار را دو دسته بود و
نيز مردمان را. هواداران روس و سينهچاكان انگليس، اگر «هرات» به
انگلستان مرحمت فرمودند، سي و چهار پارچه آبادي نيز به روسيه بهل (2)
كردند، مباد موازنه بر هم خورد.
چند كلمه نيز بشنويم از مادر عروس. مهد عليا چون اندوه شاه بديد اشارتي
كرد تا به اندرونيش ببرند. افادت نكرد. دستور داد مزقانچيگري و بالابان
بازي راه انداختند. افاقت نكرد.
روزي سلطان صاحبقران بيمار بود و در رختخواب خسبان بود. گربهاي گريبان
بچهاش را گرفته بود، بياورد در زيل اورنگ شاهي. درباريان گفتند: گربه
بچه را آورده در راه سلامت ذات اقدس همايون، تصدق كند. از قضا شاه بهبود
يافته، لقب «ببريخان» به گربه اعطا فرمود.
تنها كسي كه توانست خلأ امير پر بگرداند همين گربه بود كه در سفر و حضر
با وي بود و از مقربان و ملتزمان ركاب شاهانه بود. نقل است در شكار، يك
كالسكه ببريخان را نقل مينمود.
خوشا آن عريضه كه بر گردن ببريخان افكنده بودي. شاه همه ايران در وجود
شخص گربه ميديد، زان پس ايران به شكل گربه درآمد. آن زمان هزار تومان
خرج ببريخان بود، كه با بيست و پنج تومان خانهاي در الهيه ستدي. مختصر
آنكه شاه بر اين گربه عاشق آمده بود. ببريخان، هووي سه زن اصلي شاه؛
فروغالسلطنه، اتيسالسلطنه و فاطمه سلطان و دويست و سي و پنج زن ذخيره
گشت.
شاه براي ايام پيريش مستمري سالانه 400 ليره مقرر فرموده بود و بدينسان
ببريخان رشك همه مستمريبگيران عالم شد.
با اين همة ببريخان جاي خود به مليجك سپرد. تا ببينيم سرانجام چه خواهد
بودن. مليجك خود چه لعبتي بوده كه ببريخان در برابرش رنگ باخته و لنگ
بينداخته. تو خود چه لعبتي اي مليجك شيرين كار
كه توسني چو ببريخان زير تازيانه توست.
ادامه دارد
م. ابيانه
1. هيج
2. بر وزن «خجل»
-----------------------------------------------------------
بادنجان دور قابچين
شايد ريشه تاريخي اين مثل به دوران قاجار بازگردد. در
ضيافتهاي شاهان، آشپزان بسياري شركت ميجستند و هر كس بر آن بود تا به
نوعي هنرنمايي خود را به شاه بنمايند، اما در اين ميان جمعي نهايت دقت
خود را در چيدن بادنجان به دور قابها و بشقابها ميكردند و اين كار را به
ترتيبي انجام ميدادند كه چيدن بادنجانها به دور بشقاب مصادف شود با ورود
شاه به آشپزخانه؛ تا خاطر شاه با ديدن بادنجانهاي تزيين شده منبسط شود و
اشتهايش برانگيخته شود و در ضمن، بادنجان دور قابچينها هم خودي نمايانده
باشند. باشند. باشند.
يكي از بادنجان دور قابچينهاي معروف و مهم، طبيب مخصوص ناصرالدين شاه
ـــ دكتر فووريه ــ بود كه شرح شغل شريف بادنجان دور قابچيني را از زبان
وي پي ميگيريم:
«اعليحضرت مرا هم دعوت كرد كه در اين آشپزان شركت كنم. من هم اطاعت كردم
و در جلوي مقداري بادنجان نشستم و مشغول شدم كه اين شغل جديد خود را تا
آنجا كه ميتوانم به خوبي انجام دهم. در همين موقع مليجك به شاه گفت:
بادنجانهايي كه به دست يك نفر فرنگي پوست كنده شود نجس است. شاه امر را
به شوخي گذراند و محمدخان، پدر مليجك تمام بادنجانهايي را كه من پوست
كنده بودم جمع كرده و عمدتاً آنها را با نوك كارد بر ميچيد تا دستش به
بادنجانهايي كه دست من به آنها خورده بود نخورد. بعد بادنجانها و سيني
كارد را با خود بيرون برد».
-------------------------------------------
ذوق لطيف
ايراني
علي ابوالحسني (منذر)
ابوالقاسم
اسماعيلبنحسن بن عباد طالقاني ــ معروف به صاحب بنعباد ــ وزير
دانشور، سياس، دادخواه و صاحب نام آلبويه، و از چهرههاي درخشان
تاريخ ايران اسلامي است كه دوست و دشمن به فضل و فضيلت او
معترفاند. كتابخانه عظيم صاحب در تاريخ شهرتي بنام دارد و از خود
او نقل كردهاند كه ميگفت: در كتابخانه من 217 هزار جلد كتاب موجود
است و حملو ن
به هفتصد شتر دارد.(1) در عظمت مقام آن
بزرگوار همين بس، كه پس از وي، از وزراي بزرگ با عنوان ”صاحب“
ياد ميكردند. حتي نام سفرا و وزيران مختار انگليس در هند و ايران
را، به روزگار قاجار، با لقب ” صاحب“ ميآوردند: تامپسون صاحب، شيل
صاحب و... . در معني، صاحب بنعباد، با شخصيت سترگ خويش، مايه
آبروي مقام وزارت شد و وزيران را ــ به افتخار نشستن بر مسندي كه
او چند صباحي، بر آن تكيه زده بود ــ صاحب يا صاحب ديوان
ميخواندند.
آرامگاه صاحب در شهر اصفهان، همچون مزار امامان و امامزادگان
عليهمالسلام حرم و ضريح و گنبد دارد و زيارتگاه دوستان اهل
بيت عليهمالسلام است. چه او در ترويج تشيع، خاصه بر مردم
اصفهان، حقي عظيم دارد و در اينباره داستان عجيبي نقل ميكنند
كه شنيدني است. (2) صاحب بنعباد، علاوه بر تصدي مهمترين مقام
سياسي در دستگاه فخرالدوله ديلمي، در فضل و ادب نيز دستي بلند
داشت و داستانهاي زيادي از ذوق و قريحه سرشار ادبي او نقل
كردهاند كه به چند مورد آن ذيلا اشاره ميكنيم:
1. از قاضي شهر قم ـ كه صاحب، به صلاح و تقواي او اعتقادي راسخ
داشت ــ پيوسته نزد صاحب شكايت ميشد كه: عدالت را رعايت نميكند
و از مراجعان رشوه ميگيرد. صاحب، باور نميكرد، تا آنكه روزي دو تن
از رجال موثق قم ــ كه مقبولالقول بودند ــ شهادت دادند قاضي
مزبور، در دعواي بين فلاني و فلاني، 500 دينار رشوه گرفته است.
صاحب بسيار ناراحت شد، نخست به علت زيادي مبلغ رشوه، و ديگر، از
بيديني و سستي ايمان قاضي. فورا قلم برگرفت و فرمان عزل قاضي
را با اين جمله اديبانه صادر كرد: ايها القاضي بقم، قد عزلناك
فقم! (3) ميگويند: قاضي دماغ سوخته! در برابر فرمان قاطع صاحب،
از جايبرخاسته و در حالي كه بسيار ناراحت بود، براي آنكه مثلا
بگويند ”لوطي نباخته“!، اين جمله را بهزبان آورد: لعنالله القافي.
ما عزلني الا هذه القافي! خداوند، قافيه و قافيهپردازي را لعنت كند.
مرا چيزي جز اين قافيه عزل نكرد! كه البته سستي كلام و مغلطه
قاضي مزبور، پيداست. چرا كه عزل وي از سوي صاحبــ كه قبلا به وي
حسن اعتقاد داشت ــ معلول ناشايستگي و خبط و خلاف خود وي بود، نه
اقتضاي طبع قافيهپرداز شخص صاحب; آن هم شخصيتي كه استاد سخن
بود و به اصطلاح قافيهها در خدمت او بود، نه او در تسخير قوافي.
اما البته، اين هست كه صاحب، سجع و قافيه را در كلام خويش
اهميت بسيار ميداد و جاي جاي، هنرمندانه، آن را بهكار ميبست. از
استاد و مخدوم صاحب، ابن عميد قمي، كه خود از وزراي اديب و
دانشمند آلبويه بود و در فضل و ادب يگانه دهر محسوب ميگشت (4)،
نقل كردهاند كه يك روز، در تعريض بهسجعپردازي صاحب گفت: صاحب
بنعباد، از شهر ري به قصد اصفهان بيرون آمد و از ورامينكه دهي
آباد است درگذشت و بهقريه نوبهار كه آبي شور دارد فرود آمد، تنها
بدين منظور كه به من، كلام موزون و مقفاي زير را بنويسد: كتابي
هذا من النوبهار، يوم السبت نصفالنهار. (5)
2. مرحوم شيخ بهائي در ” كشكول“ خويش مينويسد: صاحب بنعباد، حرف
” را“ را به شيوايي و فصاحت تلفظ نميكرد، و اينعيب را از ديگران
پنهان ميساخت. فخرالدوله ديلمي ــ كه صاحب، وزير اعظم او بود
ــ يك روز به يكي از منشيان امر كرد متني را تهيه كند تا بر سنگي
بنويسند و حوالي چاهي كه از براي عابران حفر شده بود نصبكنند. از
آنجا كه خواندن و تصحيح نوشتجات دولتي بر عهده صاحب بود و منشي
نيز بر جاه و جلال صاحب نزد فخرالدوله رشك ميبرد، شيطنتي كرد و
در نوشته خود كلماتي را گنجاند كه تماماً داراي حرف را بود، تا شاه
از عيب صاحب اطلاع يابد و صاحب، نزد ديگران بور و خفيف شود! لذا
چنين نوشت: امر اميرالامرا ان يحفر فيالطريق بئر ليشرب منه
الصادر و الوارد، حرر في شهر رمضان.(6).
نوشتهرا نزد صاحب آوردند تا در حضور فخرالدوله و روساي دولت، با
صداي بلند قرائت كند و در صورتلزوم، عبارات آن را حك و اصلاحكند.
صاحب، تا نگاه به نوشته انداخت، با تيزهوشي خود، شيطنت منشي را
دريافت و فهميد كه ويدر باب او حيلهاي انديشيده است. لذا،
بالبداهه، تمام كلمات نوشته را به كلماتي مرادف ــ كه بدون حرف”را“
بود ــ برگرداند و چنين خواند:
حكم حاكم الحكام ان يعمل فيالسبيل قليب لينفع منه الغادي و
البادي. كتب في ايام الصيام! منشي بيچاره، خجل شد و اقدام وي،
افتخاري نو براي صاحب آفريد!
3. نوشتهاند گروهي از مردم اصفهان كه پيرو مذهب ”اشاعره“ بودند و
به اصطلاح قرآن را قديم و ازلي ميدانستند، به صاحب ــ كه از
”عدليه“ بود ــ اشكال كردند كه: اگر قرآن، مخلوق و حادث باشد، ممكن
است روزي هم بميرد. و در اين صورت، چنانچه در ماه شعبان قرآن
بميرد، نماز تراويح (7) را در ماه رمضان به چه دليل بخوانيم؟!
صاحب گفت: اگر قرآن بميرد ماه رمضان هم خواهد مرد، و شما از نماز
تراويح راحت خواهيد شد!
4. ابوحفص وراق اصفهاني شكايتي شيوا و مسجع به صاحب نوشت كه در
آن آمده بود: مدتي است گندم ما تمام شده است، به گونهاي كه
حتي موشها از خانه ما فراري شدهاند. صاحب نيز پاسخي موزون و مقفا،
و اميدواركننده، به ويداد: احسنت اباحفص قولا و سيحسن فعلا فبشر جر
ذان دارك بالخصب و آمنها من الجدب، فالحنط تاتيك فيالاسبوع و
لست عن غيرها من النفق بممنوع، انشاالله تعالي.(8)
5. سكهزنها، نزد صاحب از شخصي شكايت كردند و در پاي طومار شكايت
نوشتند: ضرابون (9). صاحب، كه شكايت آنان را بيجا و ناروا ميانگاشت،
در زير كلمه ”ضرابون“ نوشت: في حديد بارد. يعني، شما آهن سرد ميكوبيد
و شكايتتان بيهوده است! (10)
6. ثعالبي در ”يتيمالدهر“ آورده است كه: ابومنصور در مجلس صاحب،
پرگويي كرد و پس از آن، براي عذرخواهي گفت: طولت (زيادهگويي
كردم). صاحب جواب داد: بل تطولت! (خير، كرم كردي).
7. ابوجعفر دهقان گويد: هديهاي براي صاحب برده و در حضور وي به
دست خزانهدارش، ابوعليمحمد بنمحمد، سپردم و به
رسمعذرخواهيگفتم: اذا نقلت الي حضرته من خراسانكانت كالتمر
ينتقل الي كرمان. يعني، هديهاي كه به محضر صاحب از خراسان
آوردهام مانند تمري است كه به كرمان برند.
صاحب، با توجه به اينكه هديه او سوغات خراسان ـ مشهد مقدس رضوي
عليهالسلام ـ بود، پاسخ گفت: قد ينقل التمر من المدين الي البصر
علي جه التبرك و هذه سبيل ما يصحبك.
يعني، گاه از مدينه به بصره تمر ميبرند براي ميمنت و مباركي، و
هديه تو نيز چنين است!
1. درباره صاحب و كتابخانه مهم او ر.ك، مدينالادب، عبرت نائيني،
305/3 به بعد; نقض عبدالجليل قزويني، تصحيح و تعليق محدث ارموي،
بخش تعليقات، 665/2ـ672; علما معاصرين، واعظ خياباني، ص119.
2. ميگويند، صاحب چهل روز متوالي در يكي از مساجد اصفهان، در علم
و حلم و شجاعت و عبادت وجود و ايثار و .. .ساير فضايل يكي از اصحاب
پيامبر (ص) سخن گفت و تصريح به نام آن صحابي را هر روز به
سخنراني فردا موكول كرد. تا اينكه روز چهلم فرا رسيد و آن را فاش
ساخت كه صاحب همه اين فضايل، مولاي متقيان علي(ع) بوده است
و با اين تدبير مردم اصفهان را ــ كه آنروزگار بهدشمني با امير
مومنان شهره بودند ــ با شخصيت و فضايل مولا آشنا ساخت.
3. چهارمقاله، عروضي سمرقندي.
4. در باب وي بنگريد به: رساله شرح احوال و آثار ابنعميد، تاليف
دكتر سيد ضياالدين سجادي.
5. يعني، اين نامه را، روز شنبه هنگام ظهر، از قريه نوبهار مينويسم
(ياقوت حموي، 817/4)
6. يعني، پادشاه فرمان داد چاهي در اين مسير حفر شود تا عابران از
آن آب بنوشند. اينمطلب در ماه رمضان قلمي شد.
7. قصود، نماز شب است كه سنيان به جماعت ميخوانند و شيعيان
به
جماعت خواندن آن را بدعت و حرام ميدانند.
8. يعني اي اباحفص، نيكو گفتي و به همين زودي از احسان ما
برخوردار خواهي شد. پس موشهاي خانهات را به فراواني بشارت ده و
خيالشان را از گراني آسوده دار! در اين هفته منتظر گندم باش و از
نفقات و خواهشهاي ديگر نيز مايوس مباش، انشاالله تعالي.
9. زنندگان (سكهها).
10. تضرب في حديد بارد: يعنيآهنسرد ميكوبي
|