موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران  (مصاحبه)           WWW.IICHS.ORG

فراز و فرود مشروطيت ايران در گفت و گوي مظفر شاهدي با عبدالله شهبازي (مورخ)

 

 جناب آقاي شهبازي با تشکر از اين که در اين مصاحبه شرکت کرديد، در ابتدا بفرماييد تلقي و برداشت گروههاي مختلف سياسي ـ اجتماعي کشور در عصر مشروطه از مفهوم و ماهيت مشروطه چه بود؟

در جريان انقلاب مشروطه، تلقيهايي که از واژۀ «مشروطه» مي‌شد به کلي متفاوت بود و هر گروهي آرمان خود را در نظر داشت و تصور مي‌کرد پيروزي مشروطه يعني تحقق اين آرمان. مثلاً، علماي شيراز در يکي از تلگرافهاي خود از مفهوم مشروطه «جمهوري اسلامي» را مدّنظر داشتند و نوشتند: «ايران جمهوري اسلامي است. چه، از عهد سلف تا حال خلف، علماي هر شهري به حکومت شورش کردند، دولت با مصلحت جمهور حاکم را عزل فرمود.» تعريف واحد و دقيقي از مفهوم نظام مشروطه وجود نداشت.مردم خواستار تغيير و تحول بودند و اين تغيير و تحول و مطلوب خود را در مفهوم «مشروطه» جستجو مي‌کردند. آن چيزي که در مرحلۀ اول مشروطيت مورد نظر مردم و علما بود عدالتخانه است. عدالتخانه نهادي است که مرجع تظلمات مردم باشد و منحصر به تهران هم نباشد. علما و مردم متحصن در حضرت عبدالعظيم در زمان «مهاجرات صغري» در يکي از مواد خواستهاي خويش تأسيس اين عدالتخانه را خواسته بودند و در ماده ديگر «اجراي قانون اسلام دربارۀ آحاد و افراد بدون ملاحظه احدي». يعني تأسيس يک نهاد قانونگذاري به نام قوه مقننه اصلاً مدّنظر نبود. در دستخط دوّم مظفرالدين شاه اين نهاد به «مجلس شوراي اسلامي» تبديل شد که هدف از آن اجراي «قوانين شرع مقدس» بود. بلافاصله تلاش براي تغيير اين نام آغاز شد. نمايندگان متحصنين در سفارت انگليس به همراه يکي از اعضاي بلند پايۀ سفارت انگليس به نام گرانت داف به خانه مشيرالدوله صدراعظم رفتند و در آنجا قرار شد که دستخط جديدي از شاه اخذ شود و در آن عبارت «مجلس شوراي اسلامي» به «مجلس شوراي ملي» تغيير يابد. توجه کنيم که هدايت متحصنين در سفارت انگليس با ديوان سالاران غرب‌گرا و کمپرادورها بود و هدف تحرکات ايشان سلب اقتداري است که علما در جريان تحصن حضرت عبدالعظيم کسب کرده بودند.

 

چه اقشار و گروههايي از جامعه ايراني آن روزگار در روند شکل گيري و پيروزي انقلاب مشروطيت نقش داشتند؟

گروههاي اجتماعي فعال در انقلاب مشرطه را مي‌توانيم به شش طيف تقسيم کنيم: اوّل، آن بخش از جامعه است که بدنه و بستر عمومي انقلاب مشروطه را تشکيل مي‌داد و از آن مي‌توانيم با عنوان «توده مردم» ياد کنيم. اين توده مردم به طور عمده شامل طبقات متوسط و فقير شهري مي‌شد و مهم‌ترين و فعال‌ترين بخش آن را کسبه و بازاريان و اهل حرف و صنعت تشکيل مي‌دادند.

 

دومين گروه اجتماعي علما و وعاظ و طلاب هستند که با توده مردم و کسبه بازاريان پيوند نزديک داشتند و نقش مهمي در برانگيختن توده مردم ايفا نمودند. در آن دوران علما به عنوان سخنگوي مردم در برابر حکومت شناخته مي‌شدند و اصطلاح «علماي ملت» در مقابل «اولياي دولت» کاربرد فراوان داشت. در ميان علما، نقش مراجع ثلاث مقيم عتبات (آخوند ملا محمدکاظم خراساني، شيخ عبدالله مازندراني و ميرزا خليل تهراني) بسيار مؤثر بود و وعاظ بزرگي چون شيخ مهدي سلطان المتکلمين و شيخ محمد سلطان المحققين نقش مهمي در برانگيختن مردم داشتند.

 

سومين گروه اجتماعي که در انقلاب مشروطه شرکت فعال دارد، بخشي از کارگزاران دولتي هستند که آنها را «ديوان سالاران غرب گرا» مي‌نامم. هستۀ اصلي اين بخش از رجال و دولتمردان را کساني تشکيل مي‌دادند که در وزارت خارجه شاغل بودند و يا با اروپاي غربي آشنايي داشتند.

 

اين گروه اولين مناديان تجددگرايي به سبک غربي در ايران بودند و به عبارت ديگر استخوان‌بندي اصلي و اوليه جرياني را تشکيل مي‌دادند که غرب گرايي مي‌ناميم. از عهد ناصري وزارت خارجه تا حدودي از يک ساختار اليگارشيک برخوردار شد يعني در انحصار يک شبکه بسته و خويشاوند قرار گرفت. اعضاي خانواده‌هاي معيني طي چند نسل مناصب حساس اين دستگاه را به دست داشتند و از درون همين خاندانها بود که کارگزاران غرب گراي عهد قاجار بيرون آمدند و مقامات مهمي را در سطح ملّي اشغال کردند. اين طبقه جديد کارگزاران دولتي «سرشت دوزيستي» داشتند يعني هم در حکومت بودند و از مزاياي مادي و اقتدار سياسي ناشي از تصدّي منصب حکومتي بهره مي‌بردند و داراي جايگاه خاصي در ساختار سياسي، اجتماعي ايران بودند و تحول اين جامعه به سوي يک الگوي مطلوب و خاص را جستجو مي‌کردند. اين الگو آرماني و اتوپيک نبود بلکه همان الگوي موجودي بود که در اروپاي غربي وجود داشت.

 

چهارمين گروه اجتماعي فعال در مشروطه گروهي است که بهترين واژه براي طبقه بندي آن «کمپرادور» است. کمپرادور واژۀ پرتغالي و به معني واسطه است.

 

در ايران اين نظام کمپرادوري در دورۀ قاجاريه تکوين يافت و گروه اجتماعي مقتدري از تجار بزرگ ايجاد کرد. اين گروه را از کسبه و بازاريان تفکيک مي‌کنيم زيرا تجار بزرگ کمپرادور هم از نظر پيوند با کانونهاي استعماري غرب و هم از نظر بافت فرهنگي و اهداف سياسي با تودۀ کسبه و بازاريان تفاوت ماهوي داشتند. در واقع کسبه و بازاريان مهم‌ترين بخش طبقه متوسط را تشکيل مي‌دادند ولي تجار بزرگ کمپرادور از پيوند نزديک و همدلي با ديوان سالاران غرب گرا برخوردار بودند. اين گروه اجتماعي از حوالي نيمه قرن نوزدهم و در دوران محمد شاه قاجار و اوايل عهد ناصري در ايران شکل گرفت.

 

پنجمين گروه اجتماعي مؤثر در انقلاب مشروطه سران ايلات و عشاير هستند. اين گروه که تقريباً تمامي توده مردم عشاير نيز از آنها پيروي مي‌کردند، نقش مهمي در حوادث مشروطه داشتند. توجه کنيم که در آن زمان ايلات و عشاير حدود 5/2 ميليون نفر از جمعيت ده ميليوني ايران را دربرمي‌گرفتند. يعني حدود 25 درصد کل جمعيت. اين گروه به دليل وضع خاص شيوۀ زيست عشايري مهم‌ترين نيروي نظامي مؤثر در جامعه به شمار مي‌رفت و تنها با مشارکت آن بود که پيروزي مشروطه خواهان مي‌توانست تحقق يابد.

 

ششمين گروه اجتماعي مؤثر در انقلاب مشروطه روشنفکران هستند. البته روشنفکران جديد به عنوان يک گروه اجتماعي قابل اعتنا در زمان مشروطه هنوز در جامعۀ ايران پديد نيامده بود. ظهور اين گروه اجتماعي، يعني کساني که از طريق حرفه‌هاي جديد فکري ارتزاق مي‌کنند، در جامعۀ ايراني بيشتر متعلق به تحولات دهۀ 1340 شمسي وگسترش شهرنشيني و پيدايش امکان اشتغال در حرفه‌هاي جديد روشنفکري (مانند روزنامه‌نگاري و نويسندگي و پژوهش علمي و غيره) است. منظور من حلقه‌هاي اوليۀ روشنفکري ايران است که هنوز وزن و اهميت اجتماعي قابل اعتنا نداشت. فضلا و نويسندگان و کساني را که در پيرامون مطبوعات و محافل فکري عصر مشروطه گرد آمدند مي‌توان در قالب اين گروه اجتماعي تقسيم بندي کرد.

 

نقش کانونهاي دسيسه‌گر استعماري را تا چه انداره در وقايع و حوادث دوران مشروطيت دخيل مي‌دانيد؟

عامل ديگري که در بررسي انقلاب مشروطه بايد همواره مدّنظر باشد و به هيچ وجه نمي‌توان تأثير بزرگ آن را ناديده گرفت، نقش کانونهاي دسيسه‌گر استعماري است. عناصري در ميان تمامي گروههاي مشروطه خواه حضور دارند که به وسيله انجمنهاي سري هدايت مي‌شدند و عملکرد آنها در جهت انتقال قدرت به ديوان سالاران غرب‌ گرا و کمپرادورها بود. امروزه ما بر اساس اسناد مي‌توانيم دربارۀ اين انجمنهاي سرّي در مقايسه با تاريخنگاري گذشته شناخت بالنسبه جامع‌تري داشته باشيم. مهم‌ترين اين انجمنهاي سرّي سازمان ماسوني بيداري ايران است. اعضاي اين شبکه‌هاي مخفي از طريق اقداماتي چون به دار کشيدن شيخ فضل الله نوري، ترور سيد عبدالله بهبهاني، اقدامات زننده و توهين آميز عليه آخوند خراساني، ترور و حذف رجال سياسي سالم، تشکيل کميتۀ مجازات و اقدامات مشابه ديگري به تدريج راه را براي تحقق آرمانهاي خود هموار کردند. اين آرمانها در نهايت در ديکتاتوري رضا خان تجلي يافت. انديشه ديکتاتوري مصلح، که بنيان نظري صعودي سلطنت پهلوي را تشکيل داد، نه تنها از بدو انقلاب مشروطه بلکه از آغاز تکوين طبقۀ جديدي به نام ديوان سالاران غرب گرا در دورۀ ناصري وجود داشت. توجه کنيم که ميرزا فتحعلي آخوندزاده، يکي از برجسته ترين نظريه پردازان اوليه اين گروه، مروج تمرکز قدرت دولتي در ايران بود و کسب «استقلال باطني و ظاهري سلطنت» و تبديل آن به «تنها مرجع ملت» را گام نخست براي «سيويليزه کردن ايران» مي‌دانست.

 

رويکرد و موضعگيري علما و روحانيون نسبت به وقايع و تحولات دوران مشروطيت چگونه بود؟

بعد از پيروزي مشروطه اوّل، و در جريان مبارزه جديدي که عليه محمد علي شاه آغاز شد، علماي فعال در مشروطه نيز به دو گروه اصلي تقسيم شدند. يگ گروه از خلع محمدعلي شاه دفاع مي‌کرد و گروه ديگر خطر اصلي را از جانب غرب گرايان افراطي مي‌ديد و نه تنها دليلي براي مبارزه و خلع محمدعلي شاه نمي‌يافت بلکه حتي حفظ او را ضروري مي‌دانست. معروف‌ترين چهره گروه اخير شيخ فضل الله نوري است که يکي از علماي درجه اوّل تهران بود و بر خلاف تبليغات شديدي که در آن زمان و بعدها عليه او صورت گرفت در ميان مردم محبوب و خوشنام بود. توجه کنيم که کلنل پيکوت، وابستۀ نظامي سفارت انگليس، در گزارش بيوگرافيکي که در سال 1316 ق به لندن ارسال کرده، شيخ فضل الله نوري را چنين توصيف مي‌کند: «بسيار باسواد است. زندگي منزه و فقيرانه‌اي دارد. بسيار مورد احترام است».

 

در ميان علما، کمتر، و وعاظ و طلاب بيشتر، گروهي نيز وجود داشت که بايد از ساير اقشار روحانيت تفکيک شود. اين گروه شامل افرادي است که در کسوت روحانيت بودند ولي يا از نظر فکري در صف تجدد گرايان غرب گرا جاي داشتند و يا با اين گروه همکاري مي‌کردند و عملکرد ايشان عليه کل روحانيت بود. از اين افراد در کسوت علما بايد به سيد اسدالله خرقاني و شيخ ابراهيم زنجاني اشاره کرد. خرقاني مدتها در بيت آخوند خراساني از نفوذ فراوان برخوردار بود و از اين طريق تأثير بزرگي بر تحولات مشروطه نهاد. زنجاني در دوران مشروطه اوّل شخصيت مهمي نبود و در زنجان اقامت داشت. او به عنوان نمايندۀ مجلس اول وارد حوادث مشروطه شد و از آن پس به يکي از شخصيتهاي مؤثر فکري و سياسي تجددگرايان غرب گرا بدل شد. در ميان وعاظ ملک المتکلمين و سيد جمال واعظ از اين گروه بودند و در ميان طلاب افراد سرشناس متعددي به اين طيف تعلق داشتند که شاخص ترين آنها سيد حسن تقي زاده است.

 

مي‌دانيم که علماي ثلاثه نجف در روند شکل گيري انقلاب مشروطه ايران و تحولات بعدي آن نقش قابل توجهي بر عهده داشند؛ با اين احوال در تاريخنگاري عصر مشروطيت به طور جدي در اين باره حق مطلب ادا نشده است. حضرت عالي دليل اين امر را چه مي‌دانيد؟

اين غفلت هم ناشي از ضعف تاريخنگاري مشروطه است و هم عامدانه. اصولاً ما در حوزۀ مشروطه نيز، مانند ساير عرصه‌هاي تاريخنگاري معاصر، بسيار ضعيف هستيم و کارهايي که انجام شده ناکافي است. مثلاً، تاريخ کسروي را  در نظر بگيريد که معروف ترين تاريخ مشروطه است. اين کتاب دربارۀ برخي مقاطع مهم انقلاب مشروطه به کلي ساکت است. يا درتاريخ بيداري ايرانيان ناظم الاسلام کرماني بخش مهمي از حوادث مشروطه اصلاً بيان نشده است. مثلاً در کتاب فوق دربارۀ ماجراي اتابک، که از گره‌هاي کور تاريخ مشروطه است، مطلب قابل اعتنايي مندرج نيست. موارد متعددي را مي‌توانم ذکر کنم که بخشهايي از يادداشتهاي ناظم الاسلام، در همان چاپ اوّل آن، سانسور شده و دلايلي وجود دارد که اين اقدام را تعمدي نشان مي‌دهد نه تصادفي. انبوه اسناد و خاطرات و منابع داخلي و خارجي که در طول سالهاي اخير منتشر شده، انجام پژوهشهاي جديد در زمينۀ انقلاب مشروطه را کاملاً ضرور ساخته است. در زمينۀ نقش مراجع ثلاث نيز اين فقر تاريخنگاري مشاهده مي‌شود. براي مثال، ما هيچ گونه بيوگرافي مستند علمي از زندگي آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني و ميرزا خليل تهراني و سيد کاظم يزدي در دست نداريم همان طور که تک نگاري دربارۀ ساير رجال و حوادث مشروطه بسيار نادر است. حتي اسناد مهم آرشيوهاي انگليس و روسيه دربارۀ حوادث مشروطه در تاريخنگاري ايران بازتاب بسيار اندک داشته است. دو مجموعه که به نام کتاب آبي و کتاب نارنجي به فارسي ترجمه  و منتشر شده، تنها گزيده‌اي است از کوهي از اسناد خارجي در زمينۀ حوادث مشروطه ايران، غرض ورزي نيز در کار بوده است، يعني در برخي از کتابهاي منتشر شده تعمدي در کار است که نقش و جايگاه مراجع ثلاث کمتر از واقع نشان داده شود و نقش گروههايي که در واقع امر تأثير اندک يا محدودي داشتند بزرگ شود که دور از واقعيت بوده است و تحريفهاي آشکاري کرده‌اند.

 

جنابعالي در تقسيم بندي رجال و دست اندرکاران عصر مشروطه از بوروکراتها و دولتمردان دوزيست نام مي‌بريد. لطفاً ماهيت و عملکرد اين گروه را با ذکر نمونه‌هايي، روشن تر بيان بفرماييد:

اين گروه، يعني نخبگان سياسي دوزيستي، خارج از حاکميت قبل از مشروطه قرار نداشتند. آنها زاييدۀ حکومت قاجار و در متن دستگاه ديواني آن بودند و اهرمهاي بسيار متنفذ سياسي و فرهنگي و اقتصادي را در دست داشتند. مثلاً ضرابخانه و ماليۀ کشور در دست حاج حسين امين الضرب بود. نصرالله خان مشيرالدوله، که اولين صدراعظم مشروطه است، قبلاً نيز وزير خارجه و صدراعظم و از رجال سياسي درجۀ اول بود. مشيرالدوله و پسرانش، حسن مشيرالملک و حسين مؤتمن الملک که بعداً نام خانوادگي پيرنيا را بر خود نهادند، نقش مهمي در اخذ فرمان مشروطيت داشتند. منابع معتبر و متعدد تصريح دارند که ثروت مشيرالدوله از طريق رشوه به دست آمده و او در آغاز کارش چيزي نداشت. مثلاً گفته مي‌شود که در اخذ امتياز نفت دارسي، مشيرالدوله پانصد سهم بابت دلايلي دريافت کرد و در زمان مرگ 25 ميليون تومان آن زمان ارث باقي گذاشت که ميان دو پسر و يک دخترش تقسيم شد. کسي که فرمان مشروطه را از مظفرالدين شاه گرفت، ميرزا مهدي خان غفاري کاشي (وزير همايون) است. وزير همايون پسر فرخ خان امين الدوله کاشي است که معاهدۀ ننگين 1857 پاريس را منعقد کرد و انتزاع هرات از ايران را سبب شد. مخبرالسلطنه هدايت مي‌نويسد: «گرفتن امضا را به وزير همايون واگذار کرديم که به مزاح قانون را به عرض برساند». در عثماني نيز همين طور بود و مشروطه عثماني نقش فائقه را در قدرت سياسي به ديوان سالاران غرب گرا واگذار کرد که قبلاً نيز در حکومت بودند و به اين ترتيب اهرمهاي کافي را براي انحلال نظام عثماني و استقرار ديکتاتوري آتاتورک به دست آوردند. ديوان سالاران غرب گراي ايران نيز پس از مشروطه اين اهرمها را به طور کامل به دست آوردند و سرانجام حکومت مورد نظر خود را در قالب ديکتاتوري پهلوي بر ايران تحميل کردند.

 

در تاريخ معاصر ايران بسياري از جنبشها و نهضتهاي سياسي - اجتماعي و از جمله نهضت مشروطيت ايران خيلي زود دچار مشکلات عديده شده با ناکامي روبه‌رو شدند؛ به عنوان آخرين پرسش حضرتعالي دليل اين ناکاميها را چگونه ارزيابي مي‌فرماييد؟

به گمان من، در يک کلام، ريشۀ همۀ ناکاميهاي جامعۀ ايران در فقر انديشۀ سياسي و اجتماعي نهفته است. تا زماني که بنيانهاي واقعي روشنفکري در ايران شکل نگيرد، يعني گروه قابل اعتنايي از نخبگان فکري واقعاً مولد انديشه در عرصه‌هاي مختلف علوم اجتماعي در مديريت سياسي جامعۀ ما نقش مؤثر نداشته باشند، برنامه‌هاي اصلاحي و حرکتهاي اجتماعي همواره باناکامي مواجه خواهد بود.

 

 از حضور حضرتعالي در اين گفت و گو و ديدگاههاي نوين و جالب توجهي که درباره حوادث و رخدادهاي دوران انقلاب مشروطيت ايران مطرح فرموديد کمال تشکر و قدرداني را دارم.   


چاپچاپ
www.iichs.org