موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران  (نکته ها وناگفته ها)           WWW.IICHS.ORG

سروها در باد ، آخرين روزهاي شاه در تهران
سروها در باد
آخرین روزهای شاه در تهران
به تقریر امیراصلان افشار      
تهیه و تنظیم محمود ستایش
نشر البرز، 1378
 

 

فرهاد قلیزاده 
gholizadeh@www.iichs.org

 

شهريور 1357

وقتي پس از چاپ عکس آيت‌الله خميني دامنۀ تظاهرات بالا گرفت، شاه متوجه آيت‌الله شريعتمداري شد و دستور داد من و بهبهانيان، رئيس ادارۀ املاک سلطنتي، نزد شريعتمداري برويم و وي را براي مخالفت با آيت‌الله خميني تهييج کنيم! روز بعد به قم رفتيم و شرحي کلي از آنچه را در کشور مي‌گذشت براي آيت‌الله شريعتمداري بيان کرديم. ايشان به لهجۀ آذري گفت: «به شاه بگوئيد خيالتان راحت باشد، تا آخر تابستان تشنجات فروکش مي‌کند.» به او گفتيم، اعلاميه‌اي بدهد. او گفت، حالا زود است، و ادامه داد، فعلاً اين اسامي را که مي‌دهم از زندان آزاد کنيد و از شاه بخواهيد که دستور آزاديشان را بدهد. اين رفت و آمدها نوعي سرگرمي و دلگرمي براي شاه بود که تظاهرات مخالفان به آخر تابستان نخواهد کشيد.
 
از سوي ديگر، ملکه فرح هم به بغداد نزد آيت‌الله خوئي رفت. هدف از اين تماسها اين بود که از اين دو آيات عظام رقيبي براي آيت‌الله خميني بتراشند، ولي سودي نداشت و اوضاع به زيان شاه پيش مي‌رفت. با آنکه کارتر، رئيس جمهور آمريکا، نخست‌وزير، سران نظامي و اردشير زاهدي به شاه اميدواري مي‌دادند که سرانجام با زور مي‌توان از گسترش تظاهرات جلوگيري کرد، شاه نمي‌توانست حرفهاي آنان را باور کند. 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سرو در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير امير اصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص11ـ12.

 1357

 

 

 

مرداد 1357

دامنه تظاهرات هر روز گسترده‌تر مي‌شد و از تهران و شهرستانها خبرهاي ناگوار مي‌رسيد. صفحات روزنامه‌ها پر شده بود از خبر تظاهرات مردم تهران و شهرستانها. در همين روزها روزنامۀ کيهان عکسي از آيت‌الله خميني در صفحۀ اول درج کرد. مدّت پانزدهسال مي‌شد که اسمي و خبري از ايشان به چاپ نرسيده بود. ديدن عکس آيت‌الله خميني در روزنامۀ کيهان، شاه را بي‌اندازه خشمگين ساخت. پس از آنکه عصبانيت شاه فروکش کرد، گفت: «به مصباح‌زاده بگو حالا ديگر کارت به جايي رسيده که عکس خميني را چاپ مي‌کني و مردم را رو در روي من قرار مي‌دهي.» سپس با عصبانيت افزود: «من بودم که با وساطت فردوست يک ميليون تومان براي راه‌اندازي کيهان دادم.» پيغام شاه را به مصباح‌زاده دادم. او گفت: «حقيقت اين است که من هم نمي‌دانم با اين بچه‌هاي پُرشرّ و شور چه کنم؟»1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سرو در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير امير اصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص 9ـ10.

  

 

 

 

 

22 شهريور 1357، ديدار علي دشتي با شاه

روزي شاه از من خواست که به علي دشتي، سناتور و نويسندۀ معروف، اجازه شرفيابي دهم. دشتي پرسيد، آيا لازم است لباس رسمي بپوشم؟ من گفتم لباس تيره بپوشيد بهتر است. دشتي در ساعتي که براي شرفيابي تعيين شده بود آمد و چون کسي حضور نداشت او را به اتاق شاه راهنمايي کردم تا شاه به طور خصوصي با وي گفت‌و‌گو کند.
 
دشتي، پس از شرفيابي، نزد من آمد. گفتم، انشاء‌ا... موفق شديد به اعليحضرتين روحيه و آرامش بدهيد؟ گفت، راستش نتوانستم اعليحضرتين را با نظرخودم موافق سازم.
 
او گفت، پس از واقعۀ خرداد 1342، وقتي سفير ايران در بيروت بودم، بعد از آن سخنراني کذايي اعليحضرت در قم و توهين به روحانيت شيعه، نامه‌اي در 13 صفحه نوشتم و توسط حسين علاء که در آن زمان وزير دربار بود به شاه دادم. وقتي نتيجه را از علاء پرسيدم، گفت، شاه نامه را خوانده و نوشته‌اند: «باز اين پيران اندرزگو دست از اندرزگويي بر نمي‌دارند.» بعد اجازۀ شرفيابي خواستم و به تهران آمدم. روز ملاقات با شاه، از سر اندرز به شاه گفتم، سخنراني اعليحضرت در قم توهين به روحانيت شيعه بود که مورد احترام مردم هستند. شاه در پاسخ گفت: «کاري که پدرم نتوانست با اينها انجام دهد، مي‌خواهم من انجام دهم و تکليفم را براي هميشه با اينها روشن کنم، اينها مانع اصلاحاتي هستند که من مي‌خواهم در کشورم انجام دهم.» ديگر من سخني براي گفتن نداشتم.
 
علي دشتي سپس به ماجراي شرفيابي امروز خودش پرداخت و گفت: «پس از آنکه شرفياب شدم، اعليحضرت و ملکه نشسته بودند. هر دو رنگ پريده و مضطرب و نگران از آنچه روي داده است و از آنچه در آينده رخ خواهد داد. ملکه مرتب سيگار مي‌کشيد. شاه، براي نخستين‌بار، به من اجازۀ نشستن داد. شاه را بسيار افسرده و پريشان ديدم. فرح رو به من کرد و گفت: «شما دقيقاً ناظر وضعي که در مملکت مي‌گذرد هستيد و مي‌دانيد چه مي‌گذرد. به نظر شما که از رجال با تجربۀ کشوريد چه بايد کرد؟» پس از مدتي گفتم: «علياحضرتا چند راه به نظر من مي‌رسد.» شاه گفتند بگو. و من گفتم: «نخست آنکه، اعليحضرت مدتي از تهران خارج شوند و در جزيرۀ کيش يا شمال اقامت کنند تا آبها از آسياب بيفتد.» در اين هنگام شاه گفت: «آقاي دشتي اين ممکن نيست... من بايد در تهران بمانم و ناظر اوضاع باشم.» علياحضرت، پس از سخنان شاه، گفت: «ديگر چه به نظرتان مي‌رسد؟» گفتم: «بايستيد و مقاومت کنيد... چاره‌اي نيست، اگر سلطنت را دوست داريد بايد چنين کاري بکنيد.» شاه گفت: «خشونت دامنۀ تظاهرات را گسترده‌تر مي‌کند، آن وقت ديگر مهار کردنش ممکن نيست.»
 
گفتم: «ان‌شاءا... اعليحضرت گستاخي مرا خواهند بخشيد. اما پس از واقعۀ خرداد 1342 که من سفير ايران در بيروت بودم، نامه‌اي در سيزده صفحه تقديم حضورتان کردم و در آن نوشتم سخنراني اعليحضرت در قم شايسته نبود. در آن سخنراني به روحانيت شيعه توهين کرديد، روحانيت شيعه در ايران مقدس است و مردم با ديدۀ احترام به آنان مي‌نگرند. ولي اطرافيان نادان شما هر روز فاصلۀ شما را با روحانيت بيشتر کردند. نظر مبارکتان مي‌آيد وقتي با اسدالله علم، نخست‌وزير و پاکروان، رئيس سازمان امنيت و اطلاعات کشور، شرفياب شديم، علم با اصرار مي‌خواست که آيت‌الله خميني را نابود سازيد تا مملکت آرام بگيرد. آن مرد با آن کار ساده‌لوحانه‌اش مي‌خواست رژيم را نابود کند. در اين هنگام بود که پاکروان خود را روي پاي شما انداخت و گفت اعليحضرت شما را به خدا قسم اين کار را نکنيد.
 
شاه گفت: «حالا چه کنم؟» گفتم: «يکي از راه حلهاي ديگر اين است که باز به روحانيت نزديک شويد و از آنان دلجويي کنيد و نگذاريد شکاف عميق‌تر شود.» شاه گفت: «اطرفيان من با آيت‌الله شريعتمداري در تماس‌اند.» من گفتم: «من شريعتمداري را قبول ندارم. بهتر است با ديگر آيات عظام که مورد توجه مردم قرار دارند و به آنان اقتدا مي‌کنند تماس بگيريد.» شاه ديگر سخني نگفت.
 
دشتي ادامه داد: «آقاي افشار، الان زماني است که شاه بايد قاطعيت نشان دهد و راهي را براي نجات مملکت و سلطنت و رژيم خودش پيدا کند. ولي شاهي که من امروز ديدم آن محمدرضاشاه سابق نبود. چنان در زير فشار روحي و افسردگي قرار دارد که حاضر به نشان دادن هيچ واکنشي نيست.»1
 
اميراصلان افشار در پينوشت همين مطلب علي دشتي را اينگونه معرفي مي‌کند:
علي دشتي يکي از سرسپردگان رژيم پهلوي بود که به پدر و پسر خدمت کرد. وي صاحب‌امتياز روزنامۀ شفق سرخ بود و در اوايل سردار سپهي رضاشاه با او مخالفت مي‌ورزيد و با قلم آتشين خود مقالات تندي بر ضد وي نوشت، ولي بعداً جزو مشاوران رضاشاه شد، و عمامه از سر برنهاد و کلاه پهلوي را جايگزين آن کرد. او چنان مورد توجه قرار گرفت که هنگام سفر به خوزستان از طرف دربار به استاندار خوزستان توصيه شد که پذيرايي شايان از او به عمل آورد. دشتي شخصي تندخو و عصباني مزاج بود و در پايان عمر سناتور انتصابي شد. اين را نيز بگوئيم که علي دشتي يکي از نويسندگان پرمايۀ کشور بود. کتاب فتنه، ايام محبس و کتاب اعتماد به نفس از آثار اوست که براي نخستين‌بار به وسيلۀ وي از زبان فرانسه ترجمه شد. او همچنين در مورد حافظ، سعدي و خيام، تحقيقات ژرف و دانش‌پژوهانه‌اي انجام داده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سرو در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير امير اصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص13-15.

 

 

 

 

» آشنائي با چند تن از دوستان و نزديکان محمّدرضا پهلوي

 

تشکيلات دربار 1357

در دربار تعدادي آجودان کشوري و لشکري بودند که با رئيس کل تشريفات همکاري مي‌کردند. گفتني است که اين پست از آن پستهاي نان و آب‌داري بود که رجال برايش سر و دست مي‌شکستند. يکي ديگر از وظايفي که آجودانها داشتند، همراهي شاه در مسافرتهاي خارج بود. اين آجودانها و رؤساي تشريفات، بر اساس برنامه‌اي که تنظيم مي‌شد، در دربار به نوبت کشيک داشتند، بويژه آجودانهاي نظامي در روزهايي که در دربار کشيک داشتند، بي‌اندازه خوشحال بودند، زيرا در جوار شاه زندگي مي‌کردند و اين را براي خود افتخاري مي‌دانستند.

                        

شاه همچنين چند پيشخدمت مخصوص داشت که بعضي از آنان اجازه داشتند هر لحظه که لازم باشد به اتاق شاه بروند. جالب توجه اينکه عده‌اي از رجال انعامهاي کلاني به اين پيشخدمت‌ها مي‌دادند تا در جمع به آنان احترام بگذارند.

 

دوستان و نزديکان شاه، در قياس با دوستان علياحضرت فرح، کم بودند. تا آنجا که به خاطر دارم، از جملۀ کساني که با شاه بسيار صميمي بودند امير اسداله علم قرار داشت که حتي پس از پايان کارهاي رسمي در محافل خاص و خصوصي با شاه بود. تا علم زنده و عهده‌دار وزارت دربار بود، چندان سر موافقي با راه و رسم شهبانو نداشت. روحيۀ سنتي علم با شيوۀ زندگي مدرن و شبه روشنفکري افرادي که دورُبر شهبانو جمع شده بودند همخواني نداشت. تعداد دوستان خصوصي شاه بسيار معدود بودند و يکي از آنان دکتر ايادي بود که در آمريکا و در تنگدستي فوت کرد. محمود حاجبي هم يکي ديگر از دوستان نزديک شاه و يکي از همبازيها و پاي ثابت قمار شاه به شمار مي‌رفت. تقريباً در شبهايي که برنامه‌هاي تشريفاتي و مسافرت در کار نبود و اوقات در کاخ سلطنتي مي‌گذشت، شاه و کساني که معمولاً در فهرست همبازيهايش بودند با تلفن فرا خوانده مي‌شدند.

 

مجيد اعلم، مقاطعه‌کار، که از راه مقاطعه‌کاري و ساختمان‌سازي به ثروت کلاني دست يافته بود و از جمله ثروتمندان بزرگ ايران به شمار مي‌رفت، يکي از دوستان خصوصي شاه بود. پرفسور يحيي عدل، جراح معروف، هم همبازي شاه بود و جز در مواقع بازي، رفت و آمدي با وي نداشت.

 

امير هوشنگ دولو يکي از نزديکترين دوستان شاه بود که به علت همين نزديکيش به شاه، يکي از با نفوذترين آدمها به شمار مي‌رفت. او با آنکه شغل رسمي نداشت، از هر وزير و وکيل با نفوذتر بود و همۀ رجال مملکت هواي او را داشتند.

 

يکي ديگر از نزديکترين دوستان شاه اردشير زاهدي بود که مورد مشورت هم قرار مي‌گرفت. دکتر اقبال، شريف امامي، هويدا، جمشيد آموزگار و هوشنگ انصاري هم در اطراف شاه بودند، ولي جزو دوستان نزديک وي به شمار نمي‌آمدند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص 16ـ17.

 

» خداحافظ اعليحضرت

 

شهريور 1357

افراد خانوادۀ سلطنتي از شهريور ماه 1357 به تدريج ايران را ترک کردند. شاه تنها بود. جالب توجه اينکه، ثروتمنداني که از سوي اعليحضرت ثروت و قدرت به هم زده بودند، زودتر کشور را ترک گفته بودند و اگر اعليحضرت، بر حسب ضرورت، بعضي از رجال را احضار مي‌کردند، رئيس دفتر آنان مي‌گفت به خارج رفته‌اند. در مورد والاحضرت اشرف، خود اعليحضرت خواسته بودند به خارج بروند تا بلکه سر و صداها بخوابد.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378،ص21.

 

 

» اگر به ميل خودم بود تا 10 دقيقۀ ديگر مي‌رفتم

 

يکشنبه 19 مهر ماه 1357

شرفيابي سفير انگليس
سفير انگليس براي خداحافظي و استفاده از تعطيلات زمستاني تقاضاي شرفيابي کرد. که در هنگام شرفيابي من هم حضور داشتم. سفير پس از تعارفات معمول، گفت: از اين اوضاع دردناک به قدري ناراحتم که ترجيح مي‌دهم دربارۀ آن حرفي نزنم، در اين موقع آشکارا مي‌ديدم که زبان سفير به لکنت افتاده و اشک در چشمانش حلقه زده. اعليحضرت لبخندي غمگنانه زدند و فرمودند مهم نيست، اما بايد براي آخرين بار بگويم در مقابل سه انتخاب مشکل قرار گرفته‌ام: يکي اينکه بمانم و خشونت به خرج دهم، دوم اينکه به يک پايگاه دريايي بروم و بگذارم ارتش خودش با تظاهرکنندگان مبارزه و آنها را ساکت کند و سوم اينکه کشور را ترک کنم.
 
در اين هنگام اعليحضرت به آنتوني پارسونز، سفير انگليس، رو کردند و گفتند: «مي‌خواهم نظر شما را بدانم؟»
 
سفير گفت: «اعليحضرتا، ترجيح مي‌دهم به اين فرمايشها پاسخي نگويم.» اعليحضرت اصرار فرمودند و سفير انگليس با بي‌ميلي و تأکيد بر اينکه صرفاً نظر شخصي خود را اظهار مي‌کند و ارتباطي به دولت بريتانيا ندارد، ادامه داد: «سياست زور را توصيه نمي‌کنم، اگر به يک پايگاه دريائي تشريف ببريد، ديري نخواهد گذشت که ناچار خواهيد شد ايران را ترک گوئيد و با اين وصفي که مي‌بينم، احتمال بازگشت نيست.»
 
در اين هنگام اعليحضرت به ساعت مچي خود نگريستند و اظهار داشتند: «اگر به ميل خودم بود تا ده دقيقه ديگر ايران را ترک مي‌گفتم؛ اما ناچارم بمانم و ناظر اوضاع کشور باشم.»1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص21ـ22.

 

» آيا خطايي از ما سر زده؟

 

 

27 مهر ماه 1357

ديدار با سفير آمريکا
اعليحضرت نزديک به ساعت ده صبح بود که مرا احضار فرمودند و خواستند سوليوان را احضار کنم و به او اجازۀ شرفيابي دهم. سوليوان در ساعت مقرر به کاخ نياوران آمد و او را براي شرفيابي آماده ساختم. اعليحضرت، پس از شرفيابي سفير، با وي صميمانه برخورد کردند. با لحني گله‌آميز تمام ناآرامي‌هاي چند ماهه اخير و علت آن را برشمردند و اضافه کردند که همۀ اين عوامل به قدري پيچيده است که در وهلۀ اول دست توطئه‌اي خارجي را در اين تظاهرات در کار مي‌‌بينم. اعليحضرت فرمودند: «فقط ک.گ.ب قادر به هماهنگ ساختن چنين تظاهرات يکدست است. من بدرستي مي‌دانم که انگليسي‌ها به دليل مشکلاتي که با من دارند، نمي‌توانند ادامۀ سلطنت مرا تحمل کنند. اما مي‌پرسم چرا سازمان اطلاعات آمريکا (سيا) بر ضد ما دست به توطئه مي‌زند؛ آيا خطائي از ما سر زده؟ آيا ميان واشينگتن و مسکو توافق محرمانه‌اي صورت گرفته است؟» لحن اعليحضرت بسيار غم‌انگيز و شکوه‌آميز بود.
 
سوليوان، در پاسخ، ريشۀ نارضايي‌ها را بر شمرد و گفت: «مطمئن باشيد دست سازمان سيا در کار نيست و پول در ميان مردم پخش نمي‌کند.» اعليحضرت فرمودند: «فقط شما به من بگوييد واشينگتن از من چه مي‌خواهد؟» سوليوان گفت: «مطمئن باشيد واشينگتن از شما چيزي نمي‌خواهد.»
 
سوليوان پس از پايان مراسم شرفيابي، به اتاق من آمد و گفت: «شاه را هيچگاه چنين اندوهگين، افسرده و دلنگران نديده بودم... »1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، ص22-23.

 

صفحه

1

2

3

4

5

 6

 7

 8

 9

10

     
 

  


چاپچاپ
www.iichs.org