» آخرين ساعات زندگي داور
علياکبر داور فرزند خازنالملک در سال ۱۲٦٤ هجري شمسي متولد شد. او پس از اينکه مدرک ديپلم خود را ازمدرسه دارالفنون گرفت، به سرپرستي يکي از فرزندان حاجيآقا پناهي که يکي از ثروتمندان آذربايجان بود، به سويس رفت. وي چند سالي در آنجا زندگي کرد و پس از گرفتن مدرک ليسانس به ايران برگشت. وي از همان بدو ورود به ايران به کار وکالت دادگستري پرداخت و در همان زمان هم روزنامه مرد آزاد را منتشر نمود. او در دوره پنجم مجلس شوراي ملي از طرف مردم ورامين به نمايندگي مجلس شوراي ملي منصوب گشت و در جريان تغيير سلطنت و خلع احمدشاه قاجار نقش اصلي را در چرخش امور به دست داشت. در سال ۱۳۰٤ شمسي در سن٤۰ سالگي نمايندة مجلس مؤسسان شد و پس از اينکه رضاشاه به قدرت رسيد، ابتدا وزير عدليه و سپس به وزارت ماليه منصوب شد.
علياکبر داور بعد از به قدرت رسيدن شاه مدتي در سمت وزير عدليه بود و بعد به وزارت ماليه منصوب شد. درسال ۱۳۰۹ وي روزي به نيرالملک رئيس ديوان تميز دادگستري گفت که نصرتالدوله بايد محکوم شود، والا همه محکوميم، با اين حرف دادگستري نوبنياد ايران نصرتالدوله را محکوم کرد. داور بيچاره نميدانست که اين اتفاق روزي براي او خواهد افتاد. شش سال بعد نوبت به او رسيد. داور يکي از کساني بود که تلاشهاي زيادي را براي به قدرت رسيدن رضاشاه انجام داده بود. اما زماني که او احساس کرد، ديکتاتور قصد نابود کردن وي را دارد، تصميم به خودکشي گرفت.
نويسنده روزنامه قيام ايران آخرين ساعات زندگي داور را اين چنين شرح داد: در سال ۱۳۱٥ شمسي کليه امور کشور در کف با کفايت داور وزير ماليه وقت بود. هيچ نقشه و طرحي عملي نميشد و هيچ چرخي از ساير وزارتخانهها نميگرديد، مگر با اجازه و صوابديد داور. آن مرد فعال، پناه همه بود. هر کس کاري و گرفتاري داشت با خود ميانديشيد که خوب است راه منزل وزير ماليه را پيش گيرد. اين مرد شريف و توانا نيز تا حدود امکان از مساعدت با مردم دريغ نميکرد. درآن ايام رفتار و مردانگي او نقل مجالس شده بود.
افراد مآلانديش و دنيا ديده، بخصوص مردماني که از خودخواهي شاه سابق مستحضر بودند، از آينده شهرت و نفوذ داور اظهار نگراني کرده و عواقب وخيمي را براي او پيشبيني ميکردند. عجب آن است که خود داور نيز از پايان کار خويش نگران بود و اين تشويق هميشه او را در انتظار نگاه ميداشت و از آن جمله پس از مرگ تيمورتاش، خبر فوت اسرارآميز تيمورتاش به داور رسيد، او را از آينده خويش سخت بيمناک کرد.
او هنگام مراجعت از جامعه بينالمللي که براي دعواي نفت و ظاهراً حفظ منافع ايران رفته بود، موقع ورود به بغداد با يکي از دوستان قديمي و صميمي خود راز خويش را در ميان گذاشت و هر دو مصمم شدند که از آمدن به ايران خودداري کنند. شب آن روز نه داور در اتاق مهمانخانه خوابيد و نه خواب به چشمان دوستش رفت. فردا که مهلت مقرر فرا رسيد تا به ايران برگردند. داور به دوستش از عدم توانايي خود به نرفتن به ايران صحبت کرد، اما آن شخص همچنان در تصميم خود باقي ماند و تا پايان سلطنت رضاشاه از بازگشت به ميهن سرباز زد. داور در هنگام وداع در ايستگاه راهآهن بغداد به رفيقش گفت: چه کنم که مهر فرزندم مرا وادار به مراجعت ميکند و ميدانم با پاي خود به گور ميروم.
در ايام اقتدار، داور هر لحظه انتظار مرگ و دستگيري خود را داشت. وي در همان هنگام وسايلي براي خودکشي فراهم ميکرد و حتي هنگام مسافرت به خراسان، ضمن بازديد از مؤسسه مرفينسازي سبزوار چند عدد آمپول مرفين از آنجا برداشت. مسعود بهنود هم در کتاب از سيدضياء تا بختيار درباره داور نوشت: افول بخت داور زماني بود که لايحه دادن امتياز نفت به آمريکاييان را به مجلس برد و مجلس آن را تصويب کرد.
|