» تاکسي دربست !
جلال فرهمند
مرام آدمهاي ديکتاتور بر اين است که هر چيزي را تک بعدي و از نگاه خود ميبينند. فکر ميکنند که هر چه را ميخواهند رعيت هم بر آن خواسته پا ميفشارد. حال اين ديکتاتور و مستبد ممکن است آدمي از سطح پايين جامعه و يا .... اگر از سطح پايين اجتماعي باشد که مورد تمسخر و تحقير همه قرار ميگيرد و همه به ريشش ميخندند. ولي واي به روزي که اين مستبد صاحب قدرت باشد. آن روزي که با تصميماتش دمار از روزگار مردم در ميآورد. فيالمثل به هشتاد سال پيش باز ميگرديم. روزگار رضاشاه. شاهي که ميخواست به سبک خود ملت ايران را به مدنيّت برساند. مدنيّتي که ميبايستي با کار فرهنگي و ريشهاي به سرانجام ميرسيد و از دل مردم نشئت ميگرفت و ميجوشيد، از دل شاه جوشيد!
با فرمان همايوني مردم ايران ميبايستي به لباس اروپايي زيبنده گردند و متمدن شوند. راحتترين کار هم دادن قيچي به دست مشتي آژان بود. آژانها با قيچي تمدنساز خود شروع به کوتاه کردن قباي مردم شهري و روستايي کردند. قبايي که کت شد. کساني که دستشان به دهانشان ميرسيد کتي خريدند و کساني هم که بيش از پول نان و پياز نداشتند به همان قباي مينيژوپ شده اکتفا کردند و مايه خنده انظار دنيا!
دستور چون دستور شاه بود لاجرم بايد اجرا ميشد هر چند که کل جامعه هم ممکن بود توافقي با آن نداشته باشند. نمونه بعدي فرزند همان شاه بود. محمدرضا پهلوي هم نشان از همان پدر داشت ولي با قيافه متمدنانهتر. البته شلکن سفتکن وي هم مانند پدرش بود. يک روز ميگفت حزب لازم نيست، يک روز تعدّد احزاب را ميپذيرفت، يک روز سيستم دو حزبي ميشد و يک روز هم يک حزب فراگير! همه هم از سياسيون بادمجان دور قابچين تا ديگران سمعاَ و طاعتاَ بدون اينکه مضرات اين را به گوش شاهنشاه برسانند از بادمجان تعريف ميکردند.
مدل جديد آن هم که تازگيها رونمايي شد. جناب آقاي کيم ايل جونگ رهبر عظيم کره شمالي. رهبر بزرگشان تا قبل از مرگ با ابلاغ اوامر بوقيانه ! بر مردم حکومت ميکرد. سر ساعت بوق در کشور نواخته ميشد و مردم ميخوابيدند و سر ساعت خاصي با نواختن بوقي ديگر مردم بيدار شده سر کار ميرفتند. جالب اينجاست که اين جناب حتي پس از مرگ هم به اوامر خود ادامه داد و وصيت کرد که پس از مرگش مردم کره شمالي با گرفتن «ماهي» از دولت دلي از عزاي رهبرشان در آورند! باز خدا خيرش دهد مردم پس از مدتها به نوايي رسيدند!
رسم روزگار هم که سر ناايستادن دارد و اين مستبدان و ظالمين با اين رسم چندان بيگانه نيستند ولي کو حواس جمع و بيدار! بازخواني داستان و حکايتي از گلستان سعدي که گاه با بي دقتي ميخوانيم براي تنبيه خودمان حداقل بد نيست. جناب سعدي عليهالرحمه در باب سيرت پادشاهان با ظرافت ميگويد:
يکي از ملوک عجم حکايت کنند که دست تطاول به مال رعيت دراز کرده بود و جور و اذيت آغاز کرده تا به جايي که خلق از مکايد ظلمش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت کم شد ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزينه تهي ماند و دشمنان زور آوردند.
هر که فريادرس روز مصيبت خواهد
گو در ايام سلامت به جوانمردي کوش
بنده حلقه بگوش ار ننوازي برود
لطف کن لطف که بيگانه شود حلقه بگوش
باري در مجلس او کتاب شاهنامه ميخواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فريدون. وزير، مالک را پرسيد: هيچ توان دانست فريدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر وي مملکت مقرر شد؟ گفت: چنان که شنيدي خلقي بر او به تعصب گرد آمدند و تقويت کردند و پادشاهي يافت. پس گفت: اي ملک، چون گرد آمدن خلقي موجب پادشاهي است تو مر خلق را پريشان براي چه ميکني؟ مگر سر پادشاهي کردن نداري؟
همان به که لشکر بجان پروري که سلطان به لشکر کند سروري
ملک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت: پادشه را کرم بايد تا بر او رعيت گرد آيند و رحمت تا در پناه دولتش ايمن نشيند و تو را اين هر دو نيست.
نکند جور پيشه سلطاني که نيايد ز گرگ سلطاني
پادشاهي که طرح ظلم افکند پاي ديوار ملک خويش بکند
ملک را اين پند وزير ناصح موافق طبع نيامد. روي از اين سخن درهم کشيد و به زندانش فرستاد. بسي برنيامد که بني عمش به منازعت برخاستند و ملک پدر خواستند. قومي که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پريشان شده برايشان گرد آمدند و تقويت کردند تا ملک از تصرف اين بدر رفت و بر آنان مقرر شد.
پادشاهي کو روا دارد ستم بر زيردست
دوستدارش روز سختي دشمن زورآورست
با رعيت صلح کن وز جنگ خصم ايمننشين
زان که شاهنشاه عادل را رعيت لشکر است
|
|
|
[5101- 4 ع]
جلسه هئيت نظارت بنياد
پهلوي؛ عبدالله رياضي،
اميرعباس هويدا، جعفر
شريف امامي، شمسالملوک
مصاحب، علي اشرف
احمدي، عماد تربتي، فاطمه
خزيمه علم
|
[3795- 121 پ]
محمدرضا پهلوي، عباس
آرام و جعفر شريف امامي
|
[875- 121پ]
نصرتالله معينيان، محمدرضا پهلوي
|
|
|
|
|
|
|
[34- 215م]
فريدون مهدوي، ملک سيما
اخوان، علينقي عاليخاني
|
|
شورلت ايران
|
البته ادامه داستان را نميدانيم که آيا بنياعمام اين سلطان بعدها چه کردند ولي ظاهراَ اين قصه سر دراز دارد. اين سرک کشيدن و دست تطاول ظالمانه در زندگي مردم گاه هيچ محدويتي نداشت. گاه برخي جزئيترين مسائل زندگي که لزوماَ حکام سياسي و بزرگان نبايد به طور طبيعي در آن دست ببرند دست ميبردند. البته با اندکي تفحص ميشد فهميد که بسياري از اين کارهاي ريز و بي اهميت دخالتهاي حکومتي، سر در سوءاستفادههاي شخصي خود يا اطرافيان داشت. سوءاستفادههايي که برخي را به آلاف و الوفي آنچناني ميرساند.
سند معرفي شده در اين قسمت هم از جمله اين جزئيات است. دخالت اعليحضرت همايوني در شرکت تاکسيراني تهران! ديگر واقعاَ مسئلهاي مهمتر از اين بود که ايشان دخالت نکنند!
تاکسيراني تهران ظاهراَ پس از دهه بيست شمسي شکل گرفته بود. اين شرکت طي اين سالها معمولاَ زير نظر بلديه و يا شهرداري بعدي فعاليت ميکرد و البته اصل کارش به بخش خصوصي وابسته بود. اين شرکت براي هماهنگي از تعدادي ماشين يک شکل و يک مارک استفاده مينمود که به چندين مدل تقسيم ميشد. اتومبيلهاي اوليه اتومبيلهايي از مارک آستين A16 ، A21، A10 با نام مستعار آستين گاوي و گوسفندي (بر حسب شکل) و نيز واکسهال VAUXHALL، بنز 170 که به وسيله خانم فخرالدوله مادر علي اميني وارد شده بود ياد کرد. بعدها در دهه پنجاه از پيکان که اولين اتومبيل ملي ايراني به حساب ميآمد در خطوط تاکسيراني شهري استفاده شد که الان نيز تعداد اندکي از پيکانها در حال فعاليت هستند.
چيزي که معلوم است اين است که هر شرکتي که ميتوانست خود را به شرکت تاکسيراني تحميل کند و ماشينهاي ساخت خود را بفروشد نانش در روغن بود. چون تعداد تاکسيها زياد بود و بالطبع فروش انحصاري به شرکت توليدي سود ميرساند و در آينده هم با فروش لوازم يدکي بر اين سود افزوده ميشد. شرکت جنرال موتورز امريکا هم از آن دسته شرکتها بود. شرکتي که خط توليدي مونتاژش را در ايران افتتاح کرده بود و شورلت ايران را توليد ميکرد. اين شرکت علاوه بر اينکه به فکر سود دهي خود بود به علت ارتباط با بعضي جايها! در فکر حل مشکلات و استفاده از رانتهاي غير قانوني بود.
در اين سند جالب ميبينيم که شاه شخصاَ از طريق دربار امر ميکند که ماشينهاي توليدي باد کرده اين شرکت به تاکسيراني فروخته شود که شرکت جنرال موتورز بتواند ساير ماشينهاي خود را در ايران توليد کند و بفروشد و چه ميکند اين شاه! و چه عجلهاي دارد که حتي به قيمت واقعي فروخته شود و دولت حق قيمتگذاري مثل قند و شکر را نداشته باشد. به هر حال با اين رشوه اين شرکت به سود خوبي ميرسيد. هر چند که نميدانيم به چه علت اين امر ممکن نشد و شورلتهاي ايراني به تاکسيراني تعلق نگرفت. عين نامههاي متبادله را با هم ميخوانيم:
|
[64375]
|
|
|
|
|
|
[75 -18- 2- 4513 ش]
|
|