اکبر مشعوف
از چند هفته پيش زمزمههاي صعود به قله، به مناسبت سيوسومين سالگرد پيروزي انقلاب بين همنوردان پيچيده بود و مثل هميشه مسئوليت برنامهريزي به عهده آقاي حديدي بود حدود يک هفته قبل از صعود آقاي حديدي طي گزارشي اعلام کردند که به سايت «snow » مراجعه کردهاند و روزچهارشنبه 27 بهمن ماه از نظر شرايط جوي مناسب صعود ميباشد. بر اساس اطلاعات سايت، دما در روز 12- درجه سانتیگراد و سرعت باد 25-20 کيلومتر در ساعت پيشبيني شده بود.
روز سهشنبه 26 بهمن ماه ساعت 16 همراه اعضاي گروه شامل آقايان: مختار حديدي، ايرج علمشاهي، مهرنوش مزداراني، جلال فرهمند و غلامرضا شريفي با دو دستگاه پرايد به سمت دربند حرکت کرديم. البته قرار بود آقاي احمد فاضليپناه در اين صعود همراه گروه باشد اما به دليل مشکلي که در روز حرکت برايشان پيش آمد قرار شد به خاطر علاقهاي که به همراهي با گروه دارند روزچهارشنبه از طريق تله کابين در ايستگاه 7 به گروه ملحق شود.
ساعت 15/17 از مجسمه به سمت پناهگاه شيرپلا حرکت کرديم بعد از گذشت حدود يک ساعت، هوا تاريک شد شبي بسيار زيبا و صعودي لذتبخش هوا کاملاً آرام بود برگي روي درخت تکان نميخورد و اکثر دوستان در بهمن ماه با تيشرت در حال صعود بودند برف خوبي روي زمين نشسته بود احساس ميشد قدم روي پنبه ميگذاري ماه در آسمان پشت ابرها خودنمايي ميکرد و نور زيبايش را از پس ابرها بر کوهستان ارزاني ميداشت حدود ساعت 30/19 به پناهگاه شيرپلا رسيديم اين صعود آنقدر برايم لذتبخش بود که ياد شعر دوران کودکي افتادم که ميخوانديم رسيديم و رسيديم کاشکي نميرسيديم...
بعد از انجام امور شخصي شام را ساعت 21 (که از رستوران پناهگاه تهیه شده بود) خوردیم و تا ساعت 40/23 به گفتگو در زمينههاي مختلف با نوشيدن چاي و شکستن تخمه گذرانديم و جاي همه دوستاني که موفق به صعود با گروه نشده بودند را خالي کرديم. ساعت نزديک 24 بود که به خواب رفتيم. ساعت 6 از خواب بلند شديم و با خواندن نماز و خوردن مختصري صبحانه ساعت 15/7 پناهگاه را به سمت سنگ سياه ترک کرديم بر اساس اطلاعات هواشناسي و صعود شب قبل به شيرپلا، پيشبيني صعود راحتي را داشتيم و اينکه حدود ساعت 30/10 به قله ميرسيم. اما پيشبيني هواشناسي غلط از آب درآمد نيم ساعتي که از پناهگاه حرکت کرده بوديم وزش باد سرعت گرفت و در بسياري از نقاط نياز به برفکوبي بود. گروه به کندي به حرکت خود ادامه ميداد در دو محل به علت يخزدگي زمين با وجود بستن يخشکن احتمال سُر خوردن و سقوط به درهّ وجود داشت که مسير را تغيير داديم ساعت 57/9 به پناهگاه سنگ سياه يا همان اميري رسيديم بعد از عوض کردن لباسهاي خيس و آشاميدن چاي و خوردن تنقلات، با توجه به وضعيت سخت جوي به صحبت نشستیم که به صعود ادامه دهيم و يا از مسير شيرپلا يا هتل اسون برگرديم، رأي همه اعضاي گروه بر صعود قرار گرفت و ساعت 30/10 سنگسياه را به سمت قله توچال ترک کرديم برف زيادي باريده بود و مسير پاکوب نبود سرعت باد هم هر چه ميگذشت بيشتر ميشد و حرکت را مشکل ميکرد در طول مسير هيچ موجود زندهاي ديده نميشد نه خبري از کوهنوردان و نه موجودات زنده ديگر بود فقط يک ساعتي که مسير را طي کرده بوديم گنجشکي را ديدم که به علت سرما و وزش شديد باد قدرت پرواز را از دست داده بود از زمين برميخاست اما نزديک يک متر آن طرفتر بر زمين مينشست با خود فکر کردم که پرنده بيچاره را با خود ببرم تا وقتي به پايين رسيديم آزادش کنم اما ياراي گرفتن پرنده را نداشتم و ترس از در آوردن دستکش و يخزدن دست وجود داشت و هم اينکه نميدانستم پرنده را در کجا نگهدارم براي همين به خدايش سپردم و به حرکت خود ادامه دادم.
در این لحظات به 144 سال پیش به دوران ناصرالدین شاه سفر کردم آنجایی که محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در روزنامه مرآتالسفر و اردوی همایون مینویسد:
جمعه سیزدهم ربیعالاول 1288 صبح موکب همایون به توچال تشریففرما شد در کنار دریاچه توچال صرف ناهار فرمودند از وزارت جنگ بعضی عرایض به لحاظ مبارک رسید پس از آن به شکارگاه مرجک نو که یکی از شکارگاههای البرز است تشریففرما شدند شکارها رم خورده فرار کرده بودند به قله توچال که در نظر داشتند یک شب توقف شود تشریف قدوم داده قبول استراحت فرمودند يورت مزبور را مناسب توقف یک شبه ندیده قدغن کردند روز پانزدهم از شکراب یکسره به نیاوران تشریففرما شوند هنگام عصر به اردوی شکراب معاودت شد این بنده درگاه روزنامهنگار از خاکپای مبارک رخصت یافته به شمیران رفت.
حرکت به سختي و کندي ادامه داشت که از دور پناهگاه ديده شد سرعت وزش باد چنان بود که آدم را به اندازه نيم متر جابه جا ميکرد و خدا را شاکر بوديم که در اين وضعيت در لبه پرتگاه حرکت نميکنيم. با صحبتهايي که بعد از فرود با دوستان همنورد داشتيم همه در دلشان در آن دقايق سخت و طاقتفرسا از نداشتن امکانات حرفهاي مثل کاپشن پَر، لباسهاي پُلار، عينک ضد طوفان و ... صحبت داشتند که براي چنين صعودهايي لازم و واجب است.
به سمت قله حرکت ميکرديم اما مسير چند دقيقهاي تمام نميشد. سرعت باد چنان بود که بعضي اوقات دقايقي قادر به حرکت نبوديم و حتي يک متري خود را نميديديم به هر سختي بود ساعت 15/12 به پناهگاه رسيديم و با سختي (به علت وزش باد) در پناهگاه را باز کرديم و وارد پناهگاه شديم و خدا را شکرگزار بوديم که همه اعضاي گروه با سلامت به قله رسيدهايم.
بعد از گذشت بيست دقيقه با تعويض لباس و خوردن تنقلات، آقاي مزداراني ماموريت يافت که به بيرون پناهگاه برود و امکان حرکت به ايستگاه 7 را بررسي کند. بعد از دقايقي بازگشت و از شدت گرفتن سرعت باد و خطر حرکت گفت براي همين به خاطر اينکه بدنهايمان سرد نشود در داخل پناهگاه شروع به حرکت کرديم که از ابتکارات آقاي حديدي بود. آقاي مزداراني بعد از ده دقيقهاي دوباره به بيرون رفت و وقتي بازگشت همان حرفهاي قبلي را تکرار کرد. در داخل پناهگاه به شکل دايره حرکت ميکرديم که حداقل يخ نزنيم. دقايقي گذشت همه اعضاي گروه به اين نتيجه رسيديم که خطر ماندنمان در پناهگاه کمتر از حرکت به سمت ايستگاه 7 نيست زيرا ممکن است اين وضعيت جوي هوا ساعتها ادامه داشته باشد براي همين با توکل به خداي منّان آماده حرکت شديم. به علت سرعت زياد باد و نداشتن طناب قرار گذاشتيم از پشت، همديگر را بگيريم که خطر کمتري گروه را تهديد کند و به سمت ايستگاه 7 به راه افتاديم.
فراموش کردم بنويسم در طول مسير بارها موبايلم زنگ زد اما ياراي در آوردن دست از دستکش نبود. بعداً فهميدم که آقاي فاضليپناه با تله کابين به ايستگاه 7 آمده و تا 45/13 منتظر شده و بارها تماس گرفته بود که از حال اعضاي گروه با خبر شود اما با عدم جواب تلفن از سوي ما نگران شده و موضوع را با مسئولين تله کابين در ميان گذاشته بود و آنها گفته بودند که با توجه به وضعيت جوي دوستانتان حتماً از شيرپلا به پايين برگشتهاند براي همين شما هم به پايين برگرديد و با پناهگاه شيرپلا تماس بگيريد و ببينيد اصلاً با توجه به وضعيت جوي به سمت قله توچال حرکت کردهاند يا نه.
بگذريم کوهنورداني که از قله به سمت ايستگاه 7 رفتهاند ميدانند مسير کوتاهي است اما سرعت وزيدن باد چنان بود که ياراي حرکت را از گروه گرفته بود و انسان را مانند شاخههاي درخت به حرکت در ميآورد. بعد از دقايقي متوجه شدم جايي را نميتوانم خوب ببينم و ديدم خيلي محدود شده و پلکهايم باز نميشود. ابتدا فکر کردم بند بادگيرم روي چشمانم قرار گرفته اما هر چه دست روي صورتم کشيدم بندي نديدم براي همين از دوستان پرسيدم صورتم چه شده گفتند پلکهايت يخ زده با هر سختي بود بعد از گذشت نيم ساعتي خود را به تله کابين رسانديم.
برنامهريزيمان از قبل اين بود که در هتل ناهار را بخوريم و بعد به پايين برگرديم اما وضعيت جوي هوا چنان بود که مسئولين، پيست اسکي را تعطيل کرده بودند براي همين تصميم گرفتيم به سرعت با تله کابين به پايين حرکت کنيم. در تله کابين که به پايين ميرفتيم حس کردم پلکهايم خيس شده برفها آب شده و بعد از دقايقي دوباره ديدم خوب شد.
در راه با آقاي فاضليپناه تماس گرفتم، گفت من نزديک ايستگاه دو هستم و خدا را شکر ميکرد که اعضاي گروه به سلامت در حال بازگشت هستند و از نگرانيهايش گفت. حدود ساعت 45/13 به ايستگاه 5 رسيديم و حسرت آن را خورديم که به علت شرايط سخت جوّی نتوانستيم عکسهاي بيشتري بگيريم. در رستوران ايستگاه 5 با دوستان که صحبت ميکرديم آقاي حديدي از فيلم مستندي که درباره صعود به قله «کي2» دیده بود تعريف ميکرد که پلکهاي کوهنوردان يخ زده بود و ميگفت حالا شرايط آن کوهنوردان را ميتوانيم بهتر درک کنيم. هر چند کي2 کجا توچال کجا!