» نصيحتالملوک
جلال فرهمند
نصيحتالملوک در اصل متني است در نصيحت حاکمان که خون مردمان بر گردن آنان است، جهت اندرز دادنشان در حفظ خون و حرمت و آبروي مردم و رحم و شفقت نسبت به آنان.
غزالي و خواجه نظامالملک طوسي و ساير بزرگان با اطلاع از طينت «آدميزاد شير خام خورده» باز سعي و تلاششان را ميکردند که با اندرز و نصيحت اين حاکمان را به راه آوردند. اين بزرگان در پير سالي اين نصيحتالملوکها و سياستنامهها را نوشتند بر حسب ضربالمثل «آنچه در آينه جوان بيند پير در خشت خام آن بيند» و ميخواستند جوانان حاکم که گاه حتي در پيري خامي ميکردند در خشت خام هم نظري بيفکنند شايد که از ترس آجر شدن نانشان اندک خوشي به خلق خدا کنند. ولي چه سود که آثارش بر ما نمايان نشد مردم کار خود کردند و حاکمان هم کار خود.
شما نامي از خلق خدايي ببريد که زماني از خوشحالي و رضايت از حاکمانشان سجده شکر کنند. معمولاً از مردم آيه شريفه امن يجيب المضطر... بيشتر شنيده ميشد تا چيزي ديگر.
غربيان کار خودشان را راحت کردند. جناب ماکياولي سياستمدار و فيلسوف نامي قرون وسطي کار عاقلانهاي کرد. روش حکومتداري مدرن را در کتاب شهريار نوشت و ديگر جاي رياکاري و تظاهر را براي حاکمان راه چاره ندانست. يعني باش آنچه هستي و قدرت حرف آخر را ميزند. لازم هم نيست اداي قديسان و حواريون را در آورد، خودت باش و آنچه را که يک شهريار را ميبايد آن کن!
ولي ما گويا در همان گذشته و نصيحتالملوک خودمان ماندهايم. سال 57 هم اگر غزالي بود باز همان کار قبلي خود را ميکرد. محمدرضا پهلوي از سال 42 به بعد ديگر آن جوان خام عقل دهه بيست و اوايل سلطنتش نبود. وي امواج سهمگين و آدمهاي گردن کلفت و استخوانداري را پشت سر گذاشت. قوام و مصدق و رزمآرا و حتي فضلالله زاهدي. اينان هر کدام در حد خود حرفي براي خودشان داشتند حال هر چند که با هم به شدت متضاد بودند. به اصطلاح امروز آدم کمي نبودند. يکي مثل مصدق، به پشتيباني ملت و يکي هم مثل زاهدي بر نيروي نظامي تکيه داشتند.
ولي به هر حال يک خصلت همسان داشتند و آن عدم تمکينشان به مقام سلطنت بود. پس از سال 42 شاه به 44 سالگي پاي گذاشته بود اواخر آن دهه از ملک و سلطنت چيزي کم نداشت تاجگذاري کرد، مسئله وليعهدي و نداشتن فرزند ذکور حل شده بود، جشنهاي 2500 ساله در پيش داشت و نهايتاً شاهنشاه آريامهر گرديد شاهي که حتي به کوروش تحکّم ميکرد.
قشري متوسطالحال و ضعيف از نظر سياسي به گردش جمع کرده بود. قشري که بجز چاکر و غلام درگاه در پايان نامههايشان امضا نميکردند و چه شاه دلخوش بود.
منوچهر اقبال، شريف امامي، اسدالله علم، هويدا، داريوش همايون، اردشير زاهدي و صدها نفر ديگر چاپلوسي محمدرضا پهلوي را ميکردند بدون اينکه در نظر بگيرند با اين کار چه بلايي سر حاکم کشور ميآورند.
مصاحبههاي شاه نشان از پيشرفت و عظمت ايران داشت. ايراني که فقط بخشي از تهرانش به ظاهر روي پيشرفت را ميديد. درصد زيادي از مردمش در فقر و فلاکت به سر ميبردند. روستاييان فراموش شده بودند. اطرافيان شاه نه اينکه نميدانستند (چون همهشان تحصيلکرده و مطلع بودند) بلکه نميخواستند عيش شاهانه را منقض کنند چه ميدانستند که شاه ديگر عادت به شنيدن نقد و خبر ناخوش و راست ندارد.
آرامش قبل از طوفان هم عجيب است. در عين اينکه احساس آرامش ميدهد بسيار هولانگيز و انتظارآور است. سال 56 هم همان سال آرامش پيش از طوفان بود. ديگر حتي اطرافيان هم نميتوانستند حقايق را کتمان کنند. فيالواقع ماه با چشمان غير مسلح هم ديده ميشد!
بيمار شروع به نشان دادن عوارض خود کرد به تورم ناشي از تزريق پول بيحساب، اقتصاد ناکارآمد، معضلات اداري و سياسي، مديريت ناتوان و مبني بر ارتباطات دوستانه و حضور افراد بيصلاحيت. انباشته شدن زندانها از مخالفان نشان ميداد که مخالفان هم رو به تزايدند. اندکاندک بانک رحيل برميخاست.
در اين بين برخي عقلاي رده پايين جهت نصيحت سلطان وارد گود شدند. هر چند آنان هم براي زدن حرفهاي خود مجبور بودند سخنان حقشان را در لفافه گويند ولي چه سود ظاهراً هم دير شده بود و هم در خانه کس نبود که حرفي بشنود. از جمله اين اشخاص دکتر محمدامين فکرت بود.
وي ليسانس را از دانشگاه آمريکايي بيروت گرفت. سپس به سال 1963 فوق ليسانس و سپس دکترايش را از دانشگاه ايندياناي آمريکا کسب کرد. وي طي تحصيلاتش در آمريکا به گفته خودش از فعالان طرفدار حکومت ايران بود و با مخالفان به بحث و گفتوگو ميپرداخت. در سال 1350 به ايران بازگشت. وي از جمله بنيانگذاران نوين علوم تربيتي و روانشناسي دانشگاه فردوسي مشهد است. دانشکده علوم تربيتي مشهد هفتمين دانشکده دانشگاه فردوسي است که در تاريخ 25 مهر 1352 با تعداد 200 دانشجوي شاغل به تحصيل در گروه روانشناسي و 5 نفر عضو هئيت علمي تأسيس شد. هدف از تأسيس اين دانشکده تربيت نيروي انساني متخصص و کارآزموده در مقاطع مختلف تحصيلي و براي اشتغال در آموزش و پرورش، دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي و ساير مراکز بود.
محمدامين فکرت با رتبه علمي دانشياري، از همان اوان تأسيس رئيس اين دانشکده بود. وي در سال 1354 به عنوان نماينده فرح پهلوي عازم آمريکا شد و دليل عمده آن هم توجيه طرف آمريکايي نسبت به برنامههاي پيشرفت ايران بود.
سال 1355 بنابه عللي که بر ما معلوم نيست و براي خود امين فکرت هم سنگين و ناگوار بود از رياست دانشکده برکنار شد و به عنوان نماينده ايران مأمور رسيدگي به وضعيت دانشجويان ايران مقيم هند گرديد. وي اين مسئله را امري نابخردانه ميدانست و در گزارشش هم که در اين شماره خواهيم ديد از اين امر گله ميکند.
|
|
|
|
|
|
[913- 8ع]
گوشهاي از تظاهرات مردم
|
|
[902- 8ع]
گوشهاي از تظاهرات مردم
|
|
|
|
در نيمه دوم دهه پنجاه شمسي که زنگهاي خطر براي رژيم پهلوي به صدا در آمده بود در ملاقاتي که اشرف پهلوي با امين فکرت در دهلي داشت از وي ميخواهد با توجه به اطلاعات جامعهشناسانه و روانشناسانهاي که دارد تحليلي از اوضاع ايران و دليل عصيان جوانان را بررسي کند. محصول اين ملاقات گزارشي است که امين فکرت براي اشرف پهلوي فرستاد که از سوي دفتر اشرف براي جمشيد آموزگار نخستوزير وقت ارسال شد و چقدر دير، يعني دقيقاً شش روز پيش از برکناري آموزگار؛ 29/5/57.
مملکت چنان در آتش التهاب ميسوخت که بعيد است هئيت حاکم فرصت ديدن اين گزارش را داشته باشد. لُب کلام امين فکرت در اين گزارش مسئله مهمي است که کمتر ديده شده است و آن هم بحران بي اعتمادي ملت ايران به هئيت حاکم است. البته گزارش مانند نوشداروي پس از مرگ سهراب است. جلب اعتماد عمومي يک شبه و چند ماهه امکانپذير نيست. شايد اگر امين فکرت يا امين فکرتهاي ديگر جرئت آن را داشتند که سالها قبل چنين گزارشهايي مينوشتند هئيت حاکمه تصميمي جهت اصلاح حداقل امور به کار ميبرد. ولي چه سود که ديکتاتوري فرصت فکر را از همه ميگيرد و اطرافيان ديکتاتور ناخودآگاه حقير و کوچک ميشوند به قول هرتا مولر در کتاب سرزمين گوجههاي سبز: «هيچ شهري در سايۀ ديکتاتوري رشد نميکند، چون هر چيزي که زير نظر گرفته شود حقير و کوچک ميماند».
گزارش روانشناسانه امين فکرت چنين است:
قسمت اول (براي مشاهده سند کليک کنيد)
قسمت دوم (براي مشاهده سند کليک کنيد)
قسمت سوم (براي مشاهده سند کليک کنيد)
|