» آغايان (3)
محمدرضا بهزادي
اما در اين ميان گاهي هم تمام حسابها به هم مييخت و خواجگان مورد وثوق توزرد از آب درميآمدند. اين افراد گرچه از داشتن نيرو و محرک قواي مردانگي عاجز و درمانده بودند ولي ديو پليد زيادهخواهي و طمع به جهت جبران اين مسئله سخت ايشان را در تنگنا قرار ميداد. اصولاً هر قدر انسان بيشتر تحت فشار باشد دست به کارهاي خلاف عادت ميزند تا به خيال خويش دمي در سايه آن تسکين يابد. گروهي سيگار دود ميدهند و عدهاي لب بر لب ساغر مينهند. که به هر حال هيچکدام نه راهحل درستي هستند و نه انسان را به سرمنزل مقصود و رهايي از چنگال استرس و فشار رهنمون ميشوند، حکايت خواجگان نيز چنين است و ايشان از روي حرص و ناراحتي ذاتي که گرفتار آنند بيشتر از ديگر افراد به قابهاي پلو و چلو و سيخهاي کباب رغبت دارند که البته از حد تعادل خارج است، اما برخي نيز مانند خواجه تختنشين قاجار براي حفظ تعادل و سلامت عقل و جسم ناقص خويش از خوردن بيش از حد امساک کرده هميشه يک فرم قد و بالا را يدک کشيده عقده خويش را با سر بريدن و درآوردن چشم و شکم دريدن خالي کرده است.
به هر حال چون خواجگان نه فرزندي دارند و نه عيال و صيغه و کنيزي بايد عليالقاعده از تحصيل مال دوري جويند ولي بالعکس برق طلا و صداي برهم خوردن و سايش سکهها ايشان را هوايي ميکرده است. بيشتر اين عده مواجب خوبي دريافت ميکردند و علاوه بر آلاف و الوفي که به جهت گذران روزگار به ايشان مرحمت ميگرديد، داراي برخي مداخل هم بودند که خاص ايشان بود، نظير تعريف از زنان از مد افتاده نزد شاه و وساطت در امور درباريان مغضوب شده همايوني و خبرچيني در داخل و خارج دربخانه و قس عليهذا. اما اين طمع و جمعآوري بيش از حد مال ايشان را دچار پريشاني ميکرد و اسباب گرفتاري خويش و اولياي دولت را فراهم ميآوردند. نمونه بارز اين مورد قضيه آغا يعقوب خان خواجه، يکي از خواجگان مقرب حرمسراي فتحعلي شاه بود که سمت مهم و کليدي ناظر حرمخانه شاهي را بر ذمه خويش داشت.
پس از انعقاد قرارداد ترکمانچاي و خاتمه جنگهاي خفتبار ايران و روس، هر دو طرف اقدام به مبادله سفير کرده، در اين هنگام سفارت روسيه در ايران را الکساندر گريبايدوف برعهده گرفت و عازم تهران گرديد و به حضور فتحعلي شاه بار يافت، حالا از آنکه چه کرد و چه نکرد و چگونه اسباب مرگ خويش را فراهم آورد بگذريم که البته در مقالهاي مفصل مشغول به پرداختن جزئيات آن ماموريت و آن وقايع از روي متون ترجمه نشده روسي هستم، پس از شرفيابي به حضور شاه بناي ناراحتي و مزاحمت گذاشته و زنان گرجي و ارمني را از خانههاي ايرانيان به عنف بيرون ميکشيد و به روسيه ميفرستاد. در اين ميان و پس از يک سلسله از اين رفتارهاي نادرست هنگامي که خود را آماده رفتن به تبريز مينمود و به حضور شاه رسيده و از ايشان اجازه مرخصي گرفته بود، غائله اين خواجه نابکار آغاز شد و چيزي جز مرگ سفير و همراهانش را نويد نميداد.
و اما ماجرا: !
آغا يعقوب که پيشتر گفتيم از متنفذين حرمخانه بود به واسطه اختلاف حسابي که با دولت پيدا کرده و بدهکار شده بود، حاضر به پس دادن پولهايي که بالا کشيده بود نشد و فرار کرد و به نزد گريبايدوف پناهنده شد. اين آقا يعقوب اصالتاً از اهالي گرجستان بود که بيست سي سال قبل در زمان حمله آقا محمد خان به آن سامان به اسارت درآمده و به تهران آورده شده و پس از اخته شدن جزو خواجههاي حرمخانه شاهي درآمده بود. وي از وجوه سپرده شده به دستش نزديک به چهل پنجاه هزار تومان کسري آورده بود و وقتي خواستند به حسابهايش رسيدگي کنند به عنوان اينکه گرجستاني است و از اتباع دولت روسيه تزاري به شمار ميرود به نزد گريبايدوف رفت و متحصن شد و درخواست کرد او را به روسيه گسيل دارند غافل از اينکه چه بلوايي را برپا کرده و اين غائله ناخواسته چه خيل کثيري از شاه تا گدا را گرفتار خواهد کرد!
داستان از آنجا آغاز شد که يعقوب خواجه زبان باز کرد و اطلاعات محرمانه حرمسراي سلطان و برخي مقامات قاجار را روي دايره ريخت، به جهت خودشيريني و خوشخدمتي به گريبايدوف اقدام به تهيه صورتي از زنان گرجي داخل اين اماکن پرداخت تا سفير بينواي بد فرجام ايشان را نيز به چنگ آورده به روسيه بفرستد، اما ... .