ماهنامه شماره 93 - صفحه 4
 

» نقدي بر تلخ خوردن قهوه‌جات!

 

محمدرضا بهزادي

 

اولين بار که نام انگليسي قهوه را شنيدم، احساس کردم که خُب، اين کلمه يک اسم خاصه و ربطي به موضوع خاصي نداره و دليل خاصي هم نداره که من به دنبال اين بگردم که چرا اسم قهوه را کافي[کَفي ـ coffee] گذاشتن! بله، کافي! اين مايع سياه تيره که به صورت داغ مصرف مي‌شه و بوي مطبوع و دلپذيرش بسته به سليقه و محل تهّيه آن متفاوته!

 

امّا خُب انگار زياد هم بيراهه نرفته بودم و واقعاً اين کلمه خاص بود و سؤال من خاص‌تر! امروزه اگر کسي قهوه يا مشتقات آن رو ميل کند، احتمالاً عدّه‌اي مي‌گن، اُ ! عجب آدم با کلاس و اروپايي هستن ايشون و احتمالاً تصور مي‌کنن که در کنار فنجان قهو‌ه اين شخص توي يک زير سيگاري کريستال بوهمي، سيگار برگ رومئو و ژوليت هم وجود داره که به آرامي در حال دود کردنه!

 

اين طرز تفکر خيلي از ماهاست ! عجب اسم با کلاسي داره قهوه که اينقدر اذهان رو منّور مي‌کنه! امّا اين تمام قضيه نيست! قهوه را اولين بار درويشهاي مصري و عرب مصرف کردند تا بتونن براي عبادتهاي شبانه بيدار بمونن و قهوه اوّلين بار در يکي از ايالات سودان در آفريقا به نام «کافا» به دست آمده که نام لاتين آن از اين ايالت گرفته شده !حدس مي‌زنم احتمالاً هر کدومتون، دستتون يک ليوان يا فنجان قهوه بود سريع گذاشتينش زمين که به کلاس جمع برنخوره !

 

بسيار عالي اما چيزي که براي من از اين حرفهاي مفتي که زدم واجب‌تره، اينه که آيا کسي تا به حال قهوه‌ تلخ خورده؟ قهوه تلخ شايد مزه بدي داشته باشه امّا به محض پايين رفتن از گلو آدم رو ساعتها بيدار نگه مي‌داره تا بتونه اون چيزهايي که حتي خوابشو هم نمي‌ديد، درک کنه! واقعاً اينطوره! 

 

هر روز صبح از خواب بيدار مي‌شيم، صبحانه مي‌خوريم و مي‌ريم سرکار و هزار جور کار تکراري بي سروته انجام مي‌ديم! و اصلاً به اطراف توجه هم نداريم که چقدر به يک قهوه تلخ احتياج داريم تا مارو از اين خواب غفلت خرگوشي هر روز بيدار کنه و کمک کنه تا بتونيم دوروبرمون رو بهتر درک کنيم.  سرکار اکثر اوقات آنقدر غرق کار مي‌شيم که يادمون ميره اصلاً چي کار داشتيم مي‌کرديم و بعضي وقتها آنقدر غرق بعضيها مي‌شيم که به کلي فراموشمون مي‌شه آدمهاي ديگر هم وجود خارجي دارن!

 

اگر از يک پسر بچه شيطون 5 يا 6 ساله بپرسن، خُب پسر گلم مي‌خواي در آينده چکاره بشي؟ با يک نگاه عاقلانه مي‌گه دکتر، مي‌خوام دکتر بشم! اين اول راه دکتر شدنه! دکتر شدن که به اين آسونيها نيست! دکتر شدن لم داره و هزار جور داستان که جاي بيشترش اينجا نيست! ولي اگر پسر کمي بزرگتر بشه و بگه مي‌خوام شعر بخونم يا ادبيات يا اگر اسم تاريخ به گوشش خورده باشه، بگه تاريخ، کل تير و طايفه جمع مي‌شن تا اين بچه رو از نظر حواس پنج‌گانه بررسي کنن! مادر هزار جور نذر و نياز مي‌کنه تا مخ بچه از تعطيلي در بياد و پدر مدام جلوش رژه ميره و ميگه: تاريخ؟ آخه تاريخ هم شد درس؟ مي‌خواي بري شنگول و منگول بخوني؟ تاريخ واسه تو نون، آب، و گوشت، تخم‌مرغ، قبض آب ‌و برق ... و البته صدها هزار تا چيز ديگه مي‌شه؟ آخه پسر با تاريخ به تو چي مي‌دن؟ بري نانوايي بگي تاريخ خوندم، نانوا محض رضاي خدا به تو يک نون سنگک بي کنجد مي‌ده؟ نه که نمي‌ده! انگار اگر شما دکتر شدين رفتين نانوايي بگين دکترم قبالۀ نانوايي رو مي‌زنن به نامتون!

 

و بالاخره پسر بزرگ و بزرگتر مي‌شه، کنکور مي‌ده و در دانشگاه علوم پزشکي پذيرفته مي‌شه! دوره‌ها رو طي مي‌کنه و دست آخر يک پزشک از اون در دانشگاه که به خيابان ايتاليا باز ميشه مياد بيرون! آيا واقعاً تاريخ اينطوره؟! چرا بايد اين طرز تفکر در جامعه ما وجود داشته باشد؟ چرا بايد تاريخ رو در انبارهاي گرد گرفته و نمور جستجو کرد و اوراق کتب تاريخ رو داد به لبويي و باقلافروش؟ پس اينجا بايد قهوه‌اي تلخ خورد تا فهميد که هر چيزي به جاي خويش نيکوست!

 

روزها مي‌گذره و فنجانهاي قهوه پرو خالي مي‌شن امّا هرگز کسي انديشه نکرده که امروز روز تغييره! تغيير در فکر و کار! تغيير در زاويۀ ديد به اطراف و بالاخره تحول در شناخت تاريخ! باور کنيم تاريخ جزو لاينفکي از عمر و زندگي ماست! تاريخ رمان نيست که بعضيها اون را با اسمهاي خنده‌دار پشت ويترينها مي‌گذارن. درک تاريخ و فهم اون هنره و اين چيزيه که مي‌تونه انسان رو به کمال برسونه! اگر من بدونم هزار سال يا سيصد سال پيش اين اتفاق منجر به اون ضايعه شده، سعي مي‌کنم بفهمم چطور خيليها موفق شدن و خيليها شکست سختي خوردن! آيا اين نادرسته؟

 

اصول هر تحقيق، درس گرفتن و مطالعه کار گذشتگان ماست و چه تحقيق و بررسي از زندگي مهمتر و واجب‌تره آيا زندگي تحقيقي قابل تکراره؟ خير يک بار انجام مي‌شه و يک بار دفاع مي‌شه و پيش دفاعي هم براش وجود نداره!

 

کوتاه سخن آنکه ارزش يک استاد تاريخ با يک جراح برابره و آنچه شرط سرکشيدن قهوۀ تلخ و ديدن بهتر اطرافه! شايد ما هم با چشم باز بتونيم يک قسمت از مقدرات زندگي شخصي و کاري‌مون رو که در اختيار ماست تغيير بديم و از بروز  ضايعه جلوگيري کنيم. «و تو خود حديث مفصل بخوان از اين حرفا».

 

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org