ماهنامه شماره 89 - صفحه 5
 

 

» پيشکاري وليعهد

 

جلال فرهمند

 

محمدحسن ميرزا با اينکه هميشه وليعهد بود ولي بيش از احمدشاه پادشاهي کرد. و البته منظور از پادشاهي نه طول زمان بلکه منظور از آن طول حضور در لحظه‌هاي بحراني و کیفيت آن است. در اوج بحرانهاي داخلي ايران که همزمان با آخر حکومت قاجار بود، احمدشاه در فرنگ و محمدحسن ميرزا در طهران بودند. محمدحسن ميرزا وليعهد به تبع برادر دربار کوچکي براي خودش چه هنگامي که به‌طور سنتي در تبريز بود و چه هنگامي که در دارالخلافه حضور داشت براي خود تدارک ديده بود. مثلاً هنگام سفر به تبريز براي گذراندن دوران ولايتعهدي با جمعيتي از ابوابجمعي‌اش که شامل دوستان و سران دولتي و نظامي بودند راهي آن صوب مي‌شد.

 

در سال 1333 ق در اين کاروان مي‌توان اين اسامي را ديد: مجدالملک پيشکار وليعهد، معززالملک ناظر، احتشام‌الدوله کشيکچي‌باشي، مجلل‌الملک ميرآخور و کالسکه‌چي‌باشي، اعتماد حضرت آبدارباشي و قهوه‌چي‌باشي، غلامحسين ‌خان ميرشکار، اعلم‌الملک حکيم ‌مخصوص، ميرزا حسين‌خان ايشيک‌ آقاسي‌باشي و عزيزالسلطان يا همان مليجک در نقش صندوقدار‌باشي. حال با اين گروه خدمتکاران و نظاميان همراه و عمله و اکره را هم اضافه کنيم، درباري دويست سيصد نفري را در نظر بگيريم که با چه گرد و خاک و اهن و تـُلپي به شهر تبريز نزول اجلال مي‌کرد و آن هم درست در زماني که آه در بساط خزانه کشور باقي نمانده بود.

 

اين همه مخارج نقل و انتقال و سپس بودجه ساليانه وليعهد در تبريز براي چه بود؟ طبيعتاً براي اين بود که حضرت وليعهد در شهر با عظمت تبريز آداب سلطنت بياموزد که اگر احياناً شاه پسر دار نشد ايشان شاه شود و مملکت را از پيچ‌و‌خم سياستهاي جهاني به سلامت به دربرد. اگر نگاهي به خاطرات ارزشمند مليجک يا همان عزيزالسلطان معروف بيندازيم و حدود سه سال همزيستي وي را با وليعهد در نظر بگيريم چيزي از اين آموزش آداب کشور داري نمي‌بينيم. ولي البته شکار و خواب و خور و ... به فراواني ديده مي‌شود! اگر قبول نمي‌کنيد دو روز از روزهاي وي را در تبريز دراين خاطرات مي‌خوانيم:

 

             سه‌شنبه 17 شهر ذيقعده 1333

              والاحضرت بيدار شد. لباس پوشيده قدري در باغ گردش فرمودند. بعد تشريف فرماي اندرون شدند. بعد از نماز شب به رسم معمول رفقا جمع شده صحبت مي‌کردند، بعد والاحضرت بيرون تشريف آوردند، آمدند چادر من نشسته صحبت و بازي مي‌فرمودند. شام را هم در چادر من ميل فرمودند تا ساعت شش بيدار بودند.

 

             پنجشنبه 19 شهر ذيقعده 1333

              والاحضرت نزديک ظهر بيدار شده، لباس پوشيده تشريف‌فرماي چادر من شده صرف نهار فرموده مشغول بازي شدند تا الي عصر. بعد سوار شده رو به شهر حرکت کردند. تقريباً يک ساعت از شب گذشته وارد منزل شديم. شرفيابي حاصل کرده تا موقع استراحت در حضور بودم.

 

              و البته بقيه روزهاي هفته و ماههاي ذيقعده و ذي‌حجه و محرم و صفر الي آخر را هم فرصت نيست بياوريم چون تقريباً تکرار مکررات است. ولي بي‌انصافي هم نبايد کرد که به هر حال آذربايجان هم ايالتي استراتژيک و سرزمين پر دردسري بود که يک سرش همسايه روسيه و سر ديگرش عثماني بود و اين يعني گرفتاري پشت سر هم.

 

              حال و روز وليعهد يا همان والاحضرت در طهران هم چندان تفاوتي از لحاظ دربار ولايتعهدي با تبريز نداشت. همان گروه و دوستان و هم مشربان و البته به علت حضور در دارالخلافه وسيع‌تر و همه پاچه‌خواران و کاسه‌ليسان به دور کانون قدرت گرد مي‌آمدند.

 

              احمدشاه که در فرنگ بود اين دربار کوچک به طهران منتقل مي‌شد. گاه در قصر گلستان که قصر شهري به حساب مي‌آمد و گاه در صاحبقرانيه و نياوران که ييلاقي بود گذران مي‌کرد. در کتب تاريخي بسيار کم به احوال شخصي و روزگار وليعهد پرداخته شده است. بيشتر آثار ذکر شده از وليعهد مسائل سياسي جاري پس از کودتاي 1299 و اختلافهاي رضاخان و دربار بود. و حال آنکه گروه مشاوران و اين دوستان  بودند که در بسياري از مسائل دخيل بودند. از اين افراد و گروهها هر چند که گفتيم اطلاع دقيقي نداريم مگر در مکاتبات دوستانه و خصوصي‌شان.

 

 

 

[801 -1ع]
 محمدحسن‌ ميرزا وليعهد در ميان دوستان و درباريانش
[1574-1ع]

اعضاي خانواده ناصرالملک در لباس بالماسکه در اواخر دوره قاجار حسين علاء، حسينعلي قراگزلو، فاطمه قراگزلو و محسن قراگزلو

[6601 -1ع]

چند تن از اعضاي خانواده قراگزلو در اوايل حکومت پهلوي حسينعلي قراگزلو، عبدالله قراگزلو، محسن قراگزلو، غلامحسين قراگزلو

نامه‌اي که در اين شماره بهارستان در معرض ديد گذاشته مي‌شود از شخصي به نام عباس پيشکار وليعهد است که نحوه نامه‌نگاري نشان از آن دارد که شخصي نزديک و از دوستان بوده است. گيرنده نامه محسن قرگوزلو است. وي فرزند ارشد ناصرالملک نايب‌السلطنه است. محسن خان قريب چهارده سال با پدرش در اروپا زندگي مي‌کرد و بيشتر تحصيلاتش را در آنجا گذراند. نماينده دوره‌هاي هفتم تا نهم همدان بود که همين امر نشان از نزديکي وي به دربار پهلوي دارد هر چند که شازده‌اي قجري است. از سوي ديگر وي برادر زن حسين علاء و از کارگزاران قديمي و با نفوذ حکومتهاي قاجار و پهلوي است. در اين نامه دوستانه، گوشه‌اي از چگونگي روابط بين درباريان در آخر سلطنت قاجار ديده مي‌شود.

 

  رياست تشريفات ولايت‌عهد
طهران ـ شميران
قصر صاحبقرانيه 26 اوت
قربانت و تصدق دوست عزيزم محسن‌ جان بروم،
چند روزي است کاغذ 10 ژوئيه محسن‌جانم رسيده است و امروز روز دهم است که او را مي‌خوانم و يک قدري تصور مي‌کنم که با دوست عزيزم هستم و با من مشغول صحبت است. السّاعه ساعت نه صبح است و در صاحبقرانيه در اطاق خودم نشسته‌ام و اين کاغذ را براي محسن‌جانم مي‌نويسم و نمي‌دونم به چه شکل خوشحالي خودم را از آمدن شما شرح دهم. متصل پيش خود ياد زمستان آينده را مي‌کنم که با دوست عزيزم خواهم بود. اين خبر خوش را همه جا جار زده‌ام. والاحضرت اقدس که کاغذ شما را گرفته خواندند فرمودند من که باور نمي‌کنم. آقاي ‌بهاء‌الملک و عبدالله ‌خان که آمدنتان را به ايشان بشارت دادم قبول نکردند. دکتر موسي‌خان چندي است رفته است به رشت گويا رئيس صحيه قشون آنجا شده است. ولي نمي‌دانم چطور است که خودم باور نمي‌کنم و از حالا روحم خوشحال است.
 
از زندگاني من بخواهي مي‌گذرد. نمي‌دانم خبر داريد که والده از آقاي قوام‌الدوله به کلي سوا شده‌اند و امسال با خانواده شميران نرفتيم چون شيخ خزعل باغ شميرانمان را گرفته است ولي خود بنده آمده‌ام در رکاب والاحضرت در خود صاحبقرانيه منزل کرده‌ام و فوق‌العاده جاي محسن‌جان عزيزم را خالي مي‌کنم. هدايت هم چندي است وارد دربار والاحضرت شده است در نزديکي اينجا منزل دارد و هر روز مي‌آيد دربار و سلام دوستانۀ شما را به  او رسانيدم. مظفر هم که منزلش در فرمانيه است و هر روز اينجاست و اغلب تنيس‌بازي مي‌کنيم. پسر آقاي مستوفي‌الممالک ميرزا‌علي‌خان هم جزو دربار است. بد نمي‌گذرد و فقط دوري يگانه دوست عزيزم است که عيش را کامل نمي‌کند او هم که به زودي خواهد آمد. محسن‌جان کارهايمان را قدري روبراه کرده‌ام و اگر نيايي به طهران يک مرتبه خواهي ديد که من آنجا خواهم بود.
 
ان‌شاالله تا به حال مزاجتان خوب شده است و ديگر هيچ‌گونه زحمتي نداريد. چرا اين قدر بي‌احتياطي مي‌کنيد؟ محسن ‌جان خدا مي‌داند چقدر مايل بودم من هم با محسن ‌جان و آقاي تقي‌ خان در [ناخوانا] باشم مثل آن مي‌بود که در بهشت باشم.
 
از اينکه ليليان خيلي خوب و خوش‌قلبي دارد حرفي نيست حقيقتاً کم زني در اروپا به اين پاک فطرتي پيدا مي‌شود و خيلي خوشحالم که [ناخوانا] و روزگارش خوب شده است اگر او را ديديد خيلي از قول من سلام برسانيد و چون من برايش کاغذ نمي‌نويسم به او بگوييد که هيچ وقت در عمرم فراموشش نخواهم کرد.
 
محسن‌ جان مي‌گوييد هيچ‌وقت به آن خوشي نيستيد که ايامي را که با هم مي‌گذرانديم، اين يک قضيه روحي است مثل اينکه چندين هزار سال بوده است که من محسن‌جان را دوست مي‌داشته‌ام و هنوز در عمرم هيچکس را نتوانستم حتي خيلي کم به شما تشبيه کنم. نمي‌دانم اين چه محبتي است که پروردگار در قلب من نسبت به شما گذاشته‌ است که مي‌دانم که در بدترين جاهاي دنيا باشي باشم خوش خواهم بود. خدا گواه است که هيچ فرقي بين شما و اسحاق نمي‌گذارم و حتي بالاتر از يک برادري محسن‌ جان را دوست مي‌دارم. اين است که خوشحالي و مژدۀ بالاتر از اين براي من نيست که بدانم محسن‌جان مي‌آيد طهران و اگر تقي‌خان و اسد‌خان هم بيايند طهران ديگر حقيقتاً خيلي خوب خواهد شد و خيلي خوش خواهيم بود که در پاريس باشيم.
 
دکتر علي ‌خان هم در طهران هستند ولي کمتر خدمتشان مي‌رسم. بلي محسن ‌جان البته بياييد طهران بهتر است. چقدر مي‌شود در غربت ماند همان‌جور که مي‌گوييد البته وقتي خودتان باشيد کارهاي شما بهتر اداره خواهند شد. مثلاً چندي پيش از آقاي عبدالله خان شنيدم که نوکرهاي شما در حقه‌بازي و دزدي معرکه مي‌کنند.
 
محسن ‌جان نوشته‌ايد چه مي‌خواهم برايم بياوريد. البته از  شما خجالتي ندارم و آنچه بخواهم مي‌گويم و آن اين است که يکviolon  زنانه اگر برايم بتواني بياوريد و جا داشته‌ باشيد فوق‌العاده ممنون مي‌شوم و ده دوازده جفت جوراب derby خاکستري همان جوري که مي‌دانيد دوست مي‌داشتيم.
 
از قول بنده خيلي عرض بندگي خدمت آقاي تقي‌خان بدهيد و بگوييد اگر کاغذي نمي‌نويسم  جهت نداشتن آدرس است و الّا يک اخلاص و درستي مخصوص خدمتشان دارم که حاجتي به کاغذ نيست و از قول بنده تبريک زيادي براي پسرشان بگوييد.
 
والاحضرت اقدس چندين دفعه يادآوري فرمودند که از قول مبارکشان سلام به شما مي‌رسانم. ديگر محسن‌جان غير از آمدن شما به طهران انتظار ديگري ندارم. اين پاييز هم ديگر هوا فوق‌العاده مساعد با آمدنتان خواهد بود. ديگر حتماً تشريف بياوريد که چشم به زيارتت روشن شود.    
                                                                           تصدقت مي‌روم
                                                                               عباس
 ________________________________

منابع :

عزيزالسلطان. روزنامه خاطرات غلامعلي‌خان عزيزالسلطان (مليجک). تهران، زرياب، 1376. ج 4.
ويليام بولارد، ریدر. خاطرات سر ريدر ويليام بولارد سفير کبير انگلستان در ايران. تهران، طرح‌ نو، 1378.

ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org