ماهنامه شماره 88 - صفحه 8
 

 

» دار و دسته مجلسيها
 
جلال فرهمند

 

اولين مجلسي که مردم دردمند ايران آرزومند آن بودند به سال 1324ق پس از مدتها تلاش و مجاهده تأسيس شد. چنان عزيز بود که از آن به نام مقدس ياد مي‌کردند. مجلس ملي مقدس ايران! و امان از اين لفظ مقدس که چنان ريشه دوانيد که نقض آن غرض‌آلود مي‌نمود و پايه‌هاي نقد واقعي بر اين مقدسات من درآوردي را سست کرد. اين مجالس مقدس کم و بيش تا دورۀ ششم آن نسبتاً آزاد بود. شروع دورۀ پهلوي شروع ضعيف شدن و البته فرمايشي شدن اين مجلس مقدس شد. شايد نام مجلس نامقدس بيشتر زيبنده آن بود. چون فرمايش اعليحضرت به داخل آن مي‌رفت و همان فرمايش بدون تغيير از داخلش صادر مي‌گرديد چنانکه گفته‌اند: «نشستند و گفتند و برخاستند».

 

انتخابات اين مجالس هم ديدني و شنيدني است. تلگرافها از تهران و دربار به ولايات مي‌رفت و حسن و حسين و تقي و نقي براي مناطق خوار و دزدآب و کرمان و يزد ...تعيين مي‌شدند. نمايندگاني که گاه حتي اين شهرها را نديده بودند. مجلسي کاملاً فرمايشي و درباري و مطيع.

 

حسن کامشاد نويسنده کتاب خواندني حديث نفس خاطره جالبي از انتخابات دورۀ دوازدهم مجلس دارد که در زمان رضاشاه انجام گرفته بود که بسيار جالب است. وي که همراه پدرش جهت «آموزش دموکراسي» به حوزه‌اي از حوزه‌هاي انتخاباتي اصفهان رفته بود مي‌نويسد:

 

               دايي جان در انتخابات دورۀ دوازدهم، در روزنامه‌اش نوعي نظرخواهي گذاشت. از خوانندگان پرسيد: «در انتخابات مجلس به کي رأي مي‌دهيد و چرا؟» خودش هر شب مي‌نشست و مطالبي براي درج در آن ستون به امضاي اشخاص من درآوردي مي‌نوشت. شگفتا! شگفتا همۀ آنان يک نامزد داشتند: شخص دايي جان من، و در مدح او گزافه‌ها مي‌گفتند. نامزد پدرم براي نمايندگي اصفهان هم طبعاً کسي جز دايي جان نبود. روز انتخابات من و پدر از دروازه دولت اصفهان مي‌گذشتيم. مقابل مدرسه صارميه چند پاسبان جلو ما را گرفتند و به داخل هدايتمان کردند. پدرم گفت: من تاجرم و مي‌خواهم در حوزۀ بازار رأي دهم. گفتند: فرق نمي‌کند. وقتي وارد سالن شديم، مأموري يک برگ رأي دست پدرم داد. ورقه را که خواند، گفت نامزد من کس ديگري است و نام دايي جان را آورد. مأمور صندوق به تندي گفت: فضولي موقوف. و برگ رأي را از دست پدر گرفت و در صندوق انداخت. اين نخستين تجربه من از «دموکراسي» بود.

 

البته بايد اضافه کرد که در دوره‌هاي بعد آنقدر تابلوبازي در نمي‌آوردند و آراء را خودشان بازسازي مي‌کردند و به مردم اجازه مي‌دادند افراد معرفي شده را خود انتخاب کنند! به قول عارف‌ قزويني که مي‌گويد:

ز اول بناي مجلس آزادي جهان        شرمنده‌تر از مجلس ما، پارلمان نبود

 

آخرين مجلس رضاخاني همين دورۀ دوازدهم کذايي بود که دوره‌اش در ايام آخر حکومت رضاخان به پايان رسيد. انتخابات دورۀ سيزدهم به پايان رسيده بود که حوادث شهريور 1320 حکم به تبعيد رضاشاه داد.

 

به علت ناامنيها و عدم امکان انتخابات جديد همان مجلس فرمايشي دورۀ سيزدهم دورۀ دو ساله‌اش را پس از شهريور 1320 گذراند و عجيب آن بود که بسياري از وکلاي درباري اين دوره به انقلابيوني دو آتشه تبديل شدند و در غياب وي بر او تاختند . انتخابات بعدي با توجه به فضاي نسبتاً باز ايجاد شده چندان بد نبود. هر چند افراد ذي‌نفوذ و قدرتمند و دربار ضيعف محمدرضا پهلوي دستي در آن مي‌بردند ولي لااقل انسانهاي آزاد و واقعي نيز به آن راه پيدا مي‌کردند.

 

 

 

 

[3071-11ع]

سخنراني احمد قوام نخست‌وزير در جلسه علني دورۀ پانزدهم مجلس شوراي ملي

[2637-124ط]

محمدرضا پهلوي در حال ايراد نطق افتتاحيه دورۀ پانزدهم مجلس شوراي ملي

 
[718-8ع]

سردار فاخر حکمت در مسند رياست دورۀ پانزدهم

 

 

 

 

 

 

 

[1554-1ع]
عده‌اي از وکلاي مجلس پانزدهم و مديران جرايد در فرودگاه؛ عبدالحسين اعتبار، صادق رضازاده ‌شفق، جلال عبده، عباس مسعودي، مصطفي مصباح‌زاده و مجيد موقر

 

 

مشکل اساسي مجالس ايران هم چيزي نبود بجز نبودِ احزاب واقعي. در واقع نبود احزاب ريشه‌دار که واقعاً کار سياسي مد نظرشان باشد و فقط نام حزب را يدک نکشند مشکل اساسي بود و گرنه احزاب خلق‌الساعه که پيش از انتخابات صدها از آن شکل مي‌گرفت کم نبودند و به قول معروف آمار آن نيز کاملاً در کتب موجود است! رضازاده شفق که خود از بازيگران دورۀ‌هاي مختلف مجلس شوراي ملي است مي‌نويسد: «در کشوري که هم حزب ندارد و هم انتخابات مي‌کند يعني هم کوسه است هم مي‌خواهد ريش پهن داشته باشد ناچار دسته و دسته‌بندي راه مي‌افتد و دليل ندارد اگر دسته‌‌اي کار را از پيش برد باطل باشد و دسته ديگر که نبرد حق باشد و وکلايي که انتخاب شدند و به مجلس رفتند حتماً بد و نالايق و قلابي و آنان که موفق نشدند و به مجلـس نرفتند آسماني و ملي و آزاديخواه و محبوب و مطبوع باشند».

 

مجلس پانزدهم اوج حزب بازيهاي سياسي و بي‌ريشه است. قوام که از خلاف آمد عرف آن زمان مدتي حدود دو سال بود که نخست‌وزير مانده بود به فکر ايجاد حزبي فراگير و قدرتمند برآمد. حزبي به تقليد از فرقه دموکرات آذربايجان که مرام کمونيستي داشت، حزبي به همان نام ولي با مرام ملي‌گرايي و وطني. ترکيبي از آدمهاي نامتجانس به دور هم و في‌الواقع به دور قدرت که همان قوام بود گرد آمدند. آنان بر زير نامه‌هاي حزبي چه قسمها و چه امضاها که نکردند که به رهبر حزب يعني قوام وفادار بمانند. انتخابات پانزدهم برگزار شد و اکثريت با دخالت دولت به نفع قوام به پايان رسيد.

 

اتفاقات از فرداي اعلام اسامي پيروزشدگان آغاز شد. هنوز قوام وزيران خود را به مجلس معرفي نکرده بود که پنج نفر از اعضاي فراکسيون دموکرات يعني حسين مکي، مظفر بقايي، غلامحسين رحيميان، حائري‌زاد و عبدالقدير آزاد استعفاي خود را رسماً اعلام کردند. حتي عبدالقدير آزاد پاي فراتر نهاد و بر عليه قوام اعلام جرم سياسي کرد!

 

مجلسي که از روز اول بر عليه پدرخوانده خود قيام کند معلوم است که روز آخر چه مي‌شود. سردار فاخر حکمت ضربه آخر را به حزب دموکرات زد. وي که رئيس مجلس و از قواميّون بود با بريدن از قوام فراکسيون، دموکرات را عملاً دو شقه کرد. اتفاقي عجيب که دولت قوام را به سراشيبي سقوط فرستاد.

 

همه اين اختلافات از دربار منشا مي‌گرفت. محمدرضا پهلوي که اندک‌ اندک روحيه از دست رفتۀ خود را باز مي‌يافت وارد بازي بزرگان شده بود. پول دربار بسياري از مسائل را حل مي‌کرد. نمايندگان مي‌دانستند که شاه ريگ ته رودخانه است. آب رودخانه که همان نخست‌وزيران باشند مي‌آيند و مي‌روند ولي ريگها مي‌مانند. پس چه بهتر که آينده خود را به ريگها پيوند دهند نه به آب رونده. شاه هم که دل خوشي از قدرت فزاينده قوام نداشت. قوام هم که اعتناي چنداني به شاه نمي‌کرد اين امر را بيشتر مي‌پروراند که شاه قوام را از اين کرسي قدرت فرو بيندازد. سوگندخوردگان قلابي سوگند شکستند و قوام که جهت ترميم کابينه وزيران خود را به مجلس معرفي کرده بود خودش هم رأي نياورد. وي در مجلسي رأي نياورد که اکثريت حزبي از آن خودش بود! و اين از شاهکارهاي عالم سياست ايران است.

 

در اين شماره بهارستان گزارش جالب و خواندني از مجلس پانزدهم داريم. گزارشي که نشان‌دهنده خط و خطوط تک ‌تک نمايندگان مجلس پانزدهم و گرايشهاي آنان نسبت به قوام و ساير جناحها است. گاه نمايندگاني ديده مي‌شدند که از حزب دموکرات بودند ولي گرايش و علاقه قلبي آنان با دربار و جاي ديگري بود.

 

29139ـ ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29140- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29141- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29142- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29143- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29144- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29145- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29146- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29147- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

29148- ق (برای مشاهده سند کليک کنيد)

 

________________________________

 

منابع:

کامشاد، حسن. حديث نفس.

رضازاده شفق، صادق. خاطرات مجلس و دمکراسي چيست؟ 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org