» شرح احوالات مرحوم حاجي ميرزا محمدکاظم صبوري
محمدرضا بهزادي
زانسان که به دعبل شه دين چشم رضا داشت
اينک به صبوري به همان چشم تو بنگر 1
در سال 1259 پس از هجرت نبوي در يک خانواده صنعتگر کاشاني که به صنعت حريربافي اشتغال داشتند و از اين راه ارتزاق مينمودند و به تازگي از موطن اصلي خويش، کاشان به اراضي اقدس مشهد مقدس توطّن اختيار کرده بودند، کودکي پا به عرصه وجود گذاشت و به محمدکاظم موسوم گرديد. 2
حاجي ميرزا محمد باقر پدر محمدکاظم از مردان مجرّب و کدخدامنش کاشاني بود که پس از انتقال به خراسان و همجواري با حرم اقدس رضوي، به گستردن دستگاه خارابافي و تعليم و تربيت عدهاي کثير از جوانان مشهدي به فن حرير و قناويزبافي همت گمارد. ديري نپاييد که کارخانههاي قناويزبافي او توسعه يافت و جماعتي از تربيتيافتگان حاجي مزبور، دست در کار اين صنعت شدند و پارچههاي ابريشمي بسيار اعلا و نفيس به بازارهاي مشهد و ساير بلاد ايران روان ميساختند.
پس از رونق گرفتن کار حاج محمدباقر، وي رياست اين صنف را در مشهد احراز کرد. پسرانش که همگي از محمدکاظم بزرگتر بودند به شغل پدر مشغول شدند و هر يک دستگاههايي به همان سبک و روش پدر به وجود آوردند.
محمدکاظم که کوچکترين بود، پس از اتمام تحصيلات مقدماتي چون بيش از اخوين خويش به تکميل سواد و تحصيل علم رغبت داشت، به شغل و حرفه پدر علاقه نشان نداد و همچنان سرگرم تحصيل و تکميل ادبيات زبان فارسي و عربي، حکمت و فلسفه و منطق نزد اساتيد زمان خويش گرديد و چون به صورت فطري، ذوقي سرشار داشت به مطالعه ديوان اشعار شعراي نامدار و متقدم پرداخت و از خرمن طبع هر يک خوشهها چيد. از اوان جواني شاعري و شعر گفتن را آغاز نمود و در اين راه با تشويق اساتيد زمان و تأييد رجال سياسي خراسان، با تحمل مرارت بسيار دست آخر به مقام ملکالشعرايي بارگاه حضرت عليابن موسي عليه آلاف تحية و الثناء نائل شد و سرآمد زمان خويش گرديد.
اشخاص و افراد متعدّدي درباره اصل و نصب و ريشه خاندان محمدکاظم صبوري، تاريخنويسي کردهاند و بر طبق اين نوشتهها و اسناد به جاي ماند از مرحوم حاج نايبالصدر گنابادي در طرايقالحقايق يا کتاب شريف الذريعه الي تصانيف الشيعه به قلم حضرت جناب شيخ آقا بزرگ طهراني اعليالله مقامه و شخص فرزند ميرزا محمدکاظم يعني مرحوم محمدتقي بهار در کتاب گلشن، نسب صبوري به خانواده صبا و صبور کاشاني ميرسد و صباي معروف که ملکالشعراي دربار فتحعليشاه بود نيز عموي وي بوده است. 3
اين خاندان پس از سي و چند پشت به يحيي ابن خالد برمکي وزير هارونالرشيد عباسي ميرسد ولي نگارنده اين سطور اين بحث آخر را گزافهگويي و نادرست ميداند زيرا بر طبق مطالعات خويش و کتاب تاريخ برامکه 4 تمام اولاد برمک و برمکيان پس از قلع و قمع توسط هارون يا کشته و نابود شدند يا به حجاز هجرت کردند و اثبات اينکه حاليه کسي از اين خاندان سخن اصل و نسب به ميان آورد کذب محض است. اين مطلب به احتمال قريب به يقيين پرداخته ذهن افراد و بزرگان طمّاع اين طايفه است.
به هر روي ملکالشعرا صبوري در تحصيل علم بسيار ساعي بود و پس از کمال در ادبيات فارسي و تازي در نزد اساتيد زمان، زحمت بسيار کشيد و فن شعر و شاعري را از ميرزا شهرت شيرازي و خجسته نديمباشي فرا گرفت و با مطالعه و تتبّع در اشعار بزرگان دانش خويش به سر حد کمال رسانيد، روح يادگيري در نهاد وي آنچنان قدرتمند بود که در اواخر عمر اقدام به يادگيري و تحصيل زبان فرانسوي نمود و در آن نيز موفق شد. «سبک خاص صبوري و شيوايي کلام وي، از ديگر شعراي همعصرش متمايز و حتي ميتوان گفت اشعارش به انواع صنايع و بدايع و تشبيهات لطيفهها و جناسهاي ظريفه گوناگون آميخته و قرين است و اشاراتي که به رجال ادبي زبان عرب دارد، پيداست که در ادبيات تازي نيز به حد کمال غور کرده و بر آن مسلط ميبوده است». 5
رجال سياسي و ادبي و اولياي امور در ولايت خراسان در حل مشکلات و معضلات ادبي از صبوري مددجويي مي کردهاند و از اين جمله ميتوان به تصحيح نسخه خطي و مغلوط تفسير ابوالفتوح رازي اشاره نمود که در کتابخانه آستان قدس حضرت رضا بوده و والي خراسان، رکنالدوله برادر ناصرالدينشاه 6 در سال 1308 هجري قمري از صبوري تقاضا مينمايد تا آن را تصحيح و تنقيح و آماده طبع سازد. 7
صبوري نيز پس از تصحيح اين نسخه منحصر به فرد و پر غلط آن را به شاهزاده تقديم ميکند و الحق که چه نيکو از عهدۀ آن برميآيد. صبوري در بدو شاعري به سبک قاآني و نيمه عراقي شعر ميگفت، مرحوم فتحالله خان شيباني که در مشهد صبوري جوان را با ديوان اميرمعزي که در زير بغل داشت ديده بود، او را به سبک ترکستاني (خراساني) تشويق و ترغيب نمود. چنانکه صحبتش رفت ميرزا محمدکاظم زماني از شهرت شيرازي که همراه شاهزاده حسامالسلطنه به خراسان رفته بوده است، مقدمات شاعري را آموخته و سپس نديمباشي خجسته، برادر محمود خان ملکالشعرا صبا در خراسان به ترويج و تعليم سبک ترکستاني در محافل ادبي مشهد مشغول شده و صبوري جوان را با اين سبک آشنا و علاقهمند ساخت و سمت آموزگاري اين شاگرد با استعداد را بر عهده گرفت. چنانکه فرزندش بهار در بيتي ميسرايد:
شيوه شاعريش کرد «خجسته» تلقين
آنکه شعرش به جهان شهره به شيوايي بود 8
اما از چه روست آنچنان که شايسته است صبوري معروفيت و شهرت کسب نکرده است و سخني از وي به ميان نميآيد؟
حال که ما سعي بر آن داريم تاريخ را بي کم وکاست بنگاريم و از محاسن ميرزا کاظم گفتيم بايد به پرسش مطرح شده بالا از طرف مخالفين، و برخي ادعاها از طرف دوستان که به طرفداري مرحوم بهار سعي در روشن کردن چهره صبوري داشتهاند پاسخ دهيم. بيش از هر چيز ما سخنان اسناد را ميپذيريم اسنادي که روزگاري نه چندان دور نامهاي خصوصي و به دور از دروغ و کلک و دغل بوده و اکنون که سند شده است رازها را از پس پردهها آشکار ميکند، اسنادي که نه تنها فريفته زر و زور نميشوند بلکه بر آن هستند تا حقايق را روشن سازند و بي اين مهم هرگز خاموش نميگردند. در باب پدر مرحوم بهار، چه بسيارند کساني که وي را ستودهاند و عليه کساني که وي را نقد نموده خرده ميگيرند و ما اينجا بر خويش فرض ميداريم و ميدانيم تا اصل قضيه را فاش گوييم.
ميرزا کاظم خان در عين داشتن مهارت ذاتي در سرودن شعر، شخصي بود به غايت بي اعتنا به شرعيات و بي اعتقاد به شعائر مذهبي و بر عکس آنچه دوستدارانش ميگويند اعتقاد راسخي نداشته و به شراب و کباب و ... علاقه و دلبستگي داشته است و در جزو کلاشان و قلاشان در خراسان بوده که با همکاري عدهاي مشابه خودش چه خيانتها که در امور حرم مطهر صبوري نکرده است. اخلاق و رفتارش مغاير با احترام و عظمت بارگاه علي ابن موسيالرضا عليه و آلاف تحيه و الثناء بوده است و از خمس و سهم امام و رد مظالم و صدقات در راه نادرستش خرج کرده است و در خلوت و جلوت دست به اعمال شنيع ميزد که با همدستي همکاران نابکارش، شئون آستانه را مخدوش مينموده است.
اينان به استناد سابقه خدمت يا موروثي بودن آن يا انتصاب به فلان حاکم، خود را محقّ در امور آستانه ميدانستهاند و تالي مقام حکومت در اوامر دولت ميگذاشتهاند. در اين بين يکي از همدستان ميرزا کاظم، شاهزاده ابوالحسن ميرزا شيخالرئيس است که بيجا نيست مطالبي درباره اين شخص نابکار مرقوم نمايم. وي به زور شاعري ميخواست در خراسان دکاني بيارايد و اوضاع خراسان را با همدستي نابکاران در حرم امن رضوي، نظير ميرزاي صبوري به مراد خویش نائل آید. 9
وضعيت کلاشي اين افراد تا زمان حکومت ميرزا عبدالوهاب نصيرالدوله شيرازي که پس از احراز مقام حکومت خراسان آصفالدوله لقب گرفت، ادامه داشت ولي در زمان وي چون خود عبدالوهاب خان شخصي دانشمند و فاضل و بزرگزادهاي اصيل بود هرگز طبع بلندش بر آن نميگذشت که از آستانه مقدس رضوي وجهي يا مالي به سوء استفاده برگيرد دست اين اراذل را از آن ساحت مقدس پاک کرد و ميرزا محمدکاظم صبوري را از مواجب و مستمري ديواني و پولي آستان قدس محروم و خانهنشين نمود و ابوالحسن ميرزا شيخالرئيس را نيز مجبور به فرار به خارج ايران کرد.
آصفالدوله که مردي متديّن بود و هرگز در تمام عمرش لب بر حرامخواري نگشود و حتي کسي هرگز گزارشي در باب خيانت وي به دين و ايمانش نکرده و نديده است، به آستانه مقدس رضوي اعتقاد راسخ قلبي داشت و احترامي فراوان براي اين مضجح نوراني و شريف قائل بود، نگذاشت تا قصوري يا تقصيري در آن راه يابد. بسيار مواظب بود تا کلاشاني چون صبوري درهمي يا ديناري از حرم رضوي حقوق به ناحق دريافت نکنند و در نامهاي نوشته بود «اگر اصرار در مقرر کردن مجدد مقرري وي ميرزا کاظم صبوري داريد، از اين پولهاي دادني بسيار دارم که ظاهراً منظورش وجوه شرعيه بوده است». 10
جالب اينجاست که شيخالرئيس نيز که طرفدار صبوري بوده خود مردي به تمام مطلب دودوزه باز و بسيار دغل بوده و به جمالپرستي و طبع شيرخشتي معروفيت تام داشته، چنانکه پس از وفاتش چون خواستند نعش وي را به مشهدالرضا براي دفن ببرند، جناب حاجي ميرزا محمد معروف به آقازاده فرزند مجاهد و عالم بزرگوار آخوند ملا محمدکاظم خراساني که در خراسان مرجعيت و نفوذ کلام تام داشت در تلگرافي به تهران يادآور شد، اگر نعش اين خبيث به مشهد برسد دستور ميدهم که وي را بسوزانند!
بدين ترتيب کساني که صبوري را مردي نادرست انگاشتهاند آنچنان هم راه به خطا نرفتهاند و اين بخش از زندگاني وي با اشعار عالي و طبع نازکش مغايرت کثير دارد و اگر در حق آصفالدوله هجوياتي گفته است به اين خاطر بوده که اين فرد آزاده مانند رکنالدوله زير بار ننگ سوءاستفاده از مقام و شأن آستان قدس رضوي نرفته و بدين طريق نابکاران را نيز به سزاي خويش رسانيده است.
عدهاي قطعهاي از آثار صبوري را دليل مخالفت و سپس مشکل آصفالدوله با وي ميدانند و اينگونه تصريح ميکنند که اين قطعه حربهاي شد در دست مخالفان و آن را شهرت دادند و صبوري را به جرم ميخوارگي تکفير کردند و والي (آصفالدوله) را که با صبوري کينهاي ديرينه داشت به عزل او وادار ساختند. اين حرف گزاف که توسط کلاشان طرح شد جز مهملبافي و خيالپردازي چيزي نيست و به دلايل و شواهدي که توصيفش رفت، آصفالدوله فقط دست صبوري را از مفتخواري در آستانه رضوي کوتاه گردانيد.
به هر حال توهين صبوري به ساحت علماء دين و توصيف نادرست از اذکار و اوراد خدايي ايشان را من نميدانم چه بنامم و بهتر است بگويم: «تو خود حديث مفّصل بخوان از اين مجمل».
زر زر اوراد اينک گاه ميدرد صماخم
رشته تسبيح اينک گاه ميبندد به دامم
تا چه با ميخوارگان از من گشته صادر
کاينچنين در چنگ اينان در شکنج انتقامم
الغرض در عنبران با اين هواي عنبرافشان
پانـزده روزاست بوي باده نشنيده مشامم 11
به کساني که آصفالدوله مرحوم را مردي نادرست و بدطينت ميدانند و وي را يزيد زمان صبوري ميشمارند نيز بايد بگويم که وي مردي بود حقدوست و عدالتجو و علمخواه و به راستي گفتار و نيکي کردار شهره بود و تنها ناپاکان از گزند زبان تندش در امان نبودند. عبدالوهاب خان با پول و تملق و رشوه از حق نميگذشت، و رشوه نميپذيرفت عملي که صبوري و همکارانش براي فريب حکام پيشين به اين حربه تمسّک جسته بودند و شايد به دليل همين رشوهها بود که صبوري در مجلس محمدتقي ميرزا رکنالدوله جايگاه رفيعي داشته است. به حکم مثلي که ميگويد اگر قرار است از اين نمد کلاهي عايد شود چرا عايد خودمان نشود مگر ما بد ميخوريم؟ اينان پولها و رشوهها داده و آستانه را چپاول ميکردهاند. آصفالدوله تاب اين مسائل را در حرم امن رضوي نداشت در اجراي حق با کمال سختي ايستادگي ميکرد، در خراسان مثل ديگر نقاط ايران ارباب اقتداراز اعيان و ملاکين و اجزاي آستانه و خدام عادت کرده بودند که مبلغي به هر حاکمي داده با او ساخته به زيردستان تعدي بکنند و هر بلايي بر سر مردم بياورند ولي آصفالدوله از اين قبيل افراد نبود و پروندۀ کارگزاريش در آذربايجان مملو از حس وظيفهشناسي وي بوده و در خراسان نيز عادت سابقش را در نپذيرفتن اين قبيل وجوهات به اثبات رسانيد. در مدت حکمراني دست تعدي اين ارباب نفوذ را کوتاه و بر ضعفا رحم و مروّت ساري و جاري داشت.
«آصفالدوله چون بر اينان سخت گرفت و مردي به غايت نفوذناپذير و صريحاللهجه بود و بر خلاف ايمان و اعتقاد خويش حتي در حضور شاه هم پروايي از گفتن حق و دوري از باطل نداشت، پر واضح است کسي که بر خلاف سيلي شنا کند و بر خلاف معمول زمان به صراحت و شهامت اخلاقي متصف باشد، مورد حسد قطب مخالف خواهد شد که به مداهنه و مجازگويي خو گرفته و اصل باري به هر جهت را نصب العين قرار داده بودند». 12
به هر حال سعايت بدخواهان و به راه انداختن بلوا و شورش در مشهد به تحريک دول خارجي و به دست شيخالرئيس خبيث، و سپس بدگوييهاي امثال صبوري که نانشان آجر شده بود شاه را وادار ساخت تا آصفالدوله را از حکومت خراسان عزل و خانهنشين گرداند. اين طور شد که در عريضهاي به شاه نوشت؛ « چاکران صديق و درستکار بعد از قتل ميرزا تقي خان اميرکبير بايستي تکليف خود دانسته و از سرنوشت وي عبرت بگيريم و بدانيم دولت به خدمتگزاران صديق احتياجي ندارد، بدبختانه ما نيز اشتباه کرديم و اکنون ثمره تلخ آن را ميچشيم».13 پس از عزل آصفالدوله؛ صبوري و همدستانش مجدد بر خوان نعمت گسترده آستان رضوي دستاندازيها کردند و پولها چپاول کردند که جاي بحثش موجب اطاله کلام است.
برخي از اشعار صبوري جزو شاهکارهاي زمانش به حساب ميآمد ولي طبع پر نخوت و غرور و مال حرامخواري صبوري شايد دليل بزرگي بر اين بوده باشد که در زمان حياتش يا پس از آن تا سالهاي متمادي کسي رغبت به چاپ ديوان اشعارش نداشته است. غرور و خودپسندي که وي را واداشت از شاه تقاضا کند وي را دعبلالعجم لقب دهد، ولي غافل از آنکه دعبل، عتبه بوس خاندان رسالت بود نه سواستفادهکننده از نام و مقامات معنوي و روحي ايشان.
به هر حال وي يکي از شعراي بزرگ عصر قاجار است و اشعارش بيشتر رنگ و بوي اشعار ملکالشعرايي دربخانه را دارد. خط شکستهاش خوش بود و نسخ و نستعليق را به راحتي مينگاشت ولي اين طبع شعري و اين فضايل ادبي دليلي بر هجوسرايي وي دربارۀ آصفالدوله نميتواند بود و معلوم ميسازد که وي در اين جريانها محق نبوده و به حق توسط آصفالدوله خانهنشين شده است.
صبوري در بذلهگويي و مجلسآرايي ذوقي سرشار داشت و به همين جهت نزد دوستان و رجال خراساني داراي محبوبيتي خاص بوده است. مجلسآرايي که چون خود را با دستاندازي حاکمان جابر به عرض و ناموس ملت و آستان مقدس رضوي همسو و همراه ميدانست، بعيد نيست در اين مجالس لهو و لعب دست به اعمال شنيع نيز زده باشد. حالا ميتوان دريافت که چرا آصفالدوله در نامههاي خويش مکرر مينگارد که دست صبوري و ديگر افراد مشابه وي بايستي از اموال آستان قدس دور بماند. چون معلوم نيست که ايشان ملکالشعراي آستانهاند يا مجلسآراي مجالس لهو و لعب رجال بيلياقت خراسان.
به هر روي از جايي که اجل دست خويش را بي کم و کاست بر تمام بنيآدم دراز ميکند و جان ايشان را به طرفهالعيني ميستاند، صبوري پس از عمري شاعري و قصيدهسرايي و اتفاقات خوش و ناخوشي که تفسيرش رفت در سال 1322 قمري به مرض وبا گرفتار شد و در سن 63 سالگي در همان سال، مقارن با سلطنت مظفرالدينشاه قاجار درگذشت و در زاويه جنوب شرقي مسجد زنانه قديم (معبر کشيکخانه مبارکه رضوي) به خاک سپرده شد. خدايش بيامرزد و از گناهان بيشمارش در گذرد.
_____________________________
منابع و ماخذ
1. ميرزا محمدکاظم صبوري، ديوان حاج ميرزا محمدکاظم صبوري، به تصحيح و تحشيه محمد ملکزاده، کتابخانه ابنسينا، 1342ش، صفحه ط از مقدمه.
2. همان، صفحه الف مقدمه.
3. همان، صفحه ب ـ د مقدمه.
4. ميرزا عبدالعظيم خان گرگاني، تاريخ برامکه، مطبعه مجلس، 1313 خورشيدي.
5. ميرزا محمدکاظم صبوري، صفحه ک و گ از مقدمه.
6. محمدتقي ميرزا رکنالدوله فرزند محمدشاه که از سال 1293هـ .ق به مدت 5 سال والي خراسان بوده است. کريم سليماني، القاب رجال دوره قاجاريه، نشرني، 1379، ص 70.
7. همانجا، ص و از مقدمه.
8. همان، صفحه ل از مقدمه.
9. عبدالحسين نوايي؛ نيلوفر کسري، اسناد ميرزا عبدالوهاب خان آصفالدوله، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، مقدمه ج اول اسناد خراسان و ج سوم اسناد آذربايجان.
10. همانجا.
11. ميرزا محمدکاظم صبوري، متن اشعار.
12. حسين سعادت نوري، آصفالدولههاي قاجار، ميرزا عبدالوهاب خان آصفالدوله (3) مجله يغما، صص 522 و 523 .
13. همان، ميرزا عبدالوهاب خان آصفالدوله (4)، صص 561 و 563.
|