ماهنامه شماره 77 - صفحه 2
 

 

 

 » کوهپيمايي از دربند تا آهار

 

اکبر مشعوف

 

اين جمله بين مردم شهر دهان به دهان مي‌چرخد که روستاييان به دليل زندگي در دل طبيعت، فعاليتهاي بدني، دوري از آلودگي هوا و استرس، اعصابي آرام دارند و دچار افسردگي و بيماريهاي روحي و رواني نمي‌شوند. اين حرفها درست است اما چاره چيست. خوشبختانه اکثر شهرهاي ايران در دل طبيعت واقع شده‌اند اگر کمي از تنبلي دوري کنيم مي‌توان آخر هفته را به طبيعت پناه برد. ورزش کوهنوردي تاثيرات شگرفي بر انسان دارد علاوه بر اينکه عضلات قلب، عروق، ششها، ماهيچه‌هاي پا و... را تقويت مي‌کند، گوش سپردن به نوازش صداي آب رودخانه‌ها و پرندگان و ديدن گياهان و گلهاي وحشي مي‌تواند هفته‌اي سرشار از انرژي براي ما به ارمغان بياورد و هرگز دچار بيماريهاي روحي و رواني و جسمي مانند چربي خون و اوره نشويم.

 

براي همين گروه کوهنوردي مهر چهارشنبه‌هاي آخر هفته، خود را به طبيعتي مي‌سپارد که گفتني و تعريف نمودني نيست بلکه بايد به کوه زد و لذت آن را برد.

 

روز چهارشنبه بيست و سوم ارديبهشت ماه هشتاد و هشت ساعت 14 به اتفاق آقايان: جلال فرهمند، حاج صراف‌نژاد، مختار حديدي، علي‌اکبر نجات غفار، احمد فاضلي‌پناه، غلامرضا شريفي، ناصر مهرگان و سعيد آزادي از مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران به سمت دربند به راه افتاديم. ساعت 45/14 با کوله‌هاي نيمه سنگين وارد مسير شيرپلا شديم و پس از عبور از پس قلعه که معروف است قرارداد خانمان برانداز 1919 وثوق‌الدوله در آن جا بسته شده به مسير خود ادامه داديم.

 

حدود ساعت 17 در نزديکي شيرپلا در کنار چشمه آبي دقايقي استراحت کرده ميوه خورده چاي نوشيديم. آزادي و مهرگان به خاطر کارهايي که داشتند به تهران برگشتند و ما پس از نيم ساعت وارد پناهگاه شيرپلا شديم. نزديک به يک دهه که از کوهنوردي در گروه مي‌گذرد تا به حال آبي با اين حجم که از آبشار دوقلو سرازير مي‌شد نديده بوديم. فشار آب طوري بود که به ياد آبشار يخي دماوند افتاديم.

 

در پشت بام پناهگاه وقتي به تهران نگاه مي‌کني عظمت شهر تهران با ميليونها تن فولاد و بتن به عنوان چندمين شهر بزرگ جهان خودنمايي مي کند، شهري که در عرض گسترش يافته. بگذريم ساعاتي به گشت و گذار و نوشيدن چاي و شکستن تخمه و صرف شام گذشت هرچه صبر کرديم از آمدن جوان گروه ايرج خان علمشاهي خبري نشد. با تلفن همراه هم امکان تماس با وي نبود.

 

نزديک ساعت 22 خوابيديم. حاج آقا صراف‌نژاد توصيه نمود که ساعتهاي موبايل را روي يکربع به پنج بگذاريد که نماز صبح را خواب نمانيم و البته ما آن را تبديل به ساعت پنج و نيم کرديم و خوابيديم.

 

در خواب ناز صبحگاهي بوديم که موبايل جلال زنگ زد. يادمان نبود که آقاي  مهرنوش مزداراني قرار است صبح زود به گروه ملحق شود. هرچند دور از انتظار بود که ساعت30/2 از خواب بيدار شده و ساعت 15/3 از دم مجسمه دربند راه بيفتد و ساعت 5 خود را به پناهگاه برساند. چون اعضاي گروه از من انتظار چنين کارهاي را دارند، اما نه از کسي ديگر، ولي مهرنوش ساعت 5 خود را به در پناهگاه رسانده و با در بسته روبه رو شده بود. براي همين به جلال زنگ زد که پشت در گير افتاده است.

 

به هرحال تمام نقشه‌هايمان که مي‌خواستيم ساعت 30/5 از خواب بيدار شويم سنگ روي يخ شد.

 

با ورود مهرنوش بقيه بچه‌ها هم وضو گرفته و با صوت زيبا و دلنشين حاج آقا صراف‌نژاد نماز صبح را خوانديم. با خوردن سيب و بيسکويت آماده جمع‌آوري وسايل مي‌شديم که موبايل نجات زنگ زد و صراف‌نژاد تازه به توطئه ما پي برد. خدا رحم کند براي صعودهاي بعدي.

 

ساعت شش پناهگاه شيرپلا را به سمت سنگ سياه همان پناهگاه اميري ترک کرديم. در مسير ديدن کوهنورداني که با نظم و گامهاي استوار جلوتر از ما در حرکت بودند خبر از آن داشت که سحرخيزتر از ما نيز زيادند چون بايستي حدود ساعت 30/3 راه افتاده باشند که نشان از همّت والاي آنان داشت.

 

ساعت 40/7 به پناهگاه اميري رسيديم. بعد از حدود يکربع استراحت و تجديد قوا به مسير خود به سمت توچال ادامه داديم. منطقه عجيبي است سرما و وزش باد دراين منطقه تمامي ندارد. برف بخشهاي زيادي از زمين را پوشانده بود آن هم در بيست و سوم ارديبهشت ماه براي همين است که شيخ علي استرآبادي معروف به شريعتمدار از مخترعين دوره ناصرالدين شاه گفته بود «مي تواند دستگاهي اختراع کند که آب تهران را تا قله توچال بالا ببرد و از آنجا يخ به تهران منتقل کند».

 

بگذريم نجات، جلال و مهرنوش هم به تناوب مشغول ثبت و ضبط وقايع از دريچه دوربين هستند. ساعت 5/10 به پناهگاه توچال رسيديم و به سرعت لباسهاي گرم به تن کرده خود را به خوردن بيسکويت و چاي مهمان کرديم.

 

 ديدن کوهنورداني که بعضي نزديک 70 سال داشتند ولي سرحال و قبراق، آدمي را به تعجب وا  مي‌داشت. هرچند اين از اعجاز کوهستان است.

 

ساعت 30/10 پناهگاه توچال را ترک کرده به سمت غرب حرکت کرديم البته برف زيادي روي زمين بود ناگزير به بستن يخ‌شکن بوديم. در مسير  اسکي‌بازها هم مشغول ورزش بودند.

 

بعد از گذشت نيم ساعت از فاصله دور باغات شکراب ديده شد. با بررسيهاي اوليه مسير پاکوب را پيدا نکرديم و مجبور شديم از دره‌اي با شيب بيش از 60 درجه به سمت پايين حرکت کنيم. سرتان را درد نياورم اين دره تمام نشده دره بعدي و بعدي حدود ساعت 30/13 بود که به شکراب رسيديم. در يک کلام مي‌توان گفت اعضاي گروه خسته و کوفته بودند البته بجز خودم هرچند با ديدن باغات شکراب و جويهاي روان از آب و هواي خنک و البته ديدن گلهاي وحشي که بعضا به اندازه يک بند انگشت بودند که متأسفانه اسمشان را نمي‌دانستيم خستگيهايمان را تقريبا به فراموشي سپرده و بعد از گذشت يک ساعت و نيم وارد روستاي آهار شديم و توسط حديدي البته به هزينه خودمان مهمان يک «اسنک» شديم آن هم ساعت 15 به جاي ناهار.

 

روستاييان که ما را با آن هيبت کوهنوردي مي‌ديدند سؤال مي‌کردند در مسير شکار ديديد که البته پاسخ ما منفي بود. ظاهراً انسان بلايي سرحيوانات بيچاره منطقه آورده که هيچ موجود زنده‌اي احساس امنيت نداشته و فرار را بر قرار ترجيح داده يا به وسيله شکارچيان در دهه‌هاي گذشته نابود شده‌اند. ساعت، 16 را نشان مي‌داد که سوار ماشين شده به سمت تهران حرکت کرديم.

 

     

     

 

 

 

     

     

     

     

 

     

 

 

 

     

 

 

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org