» اميرنظام گروسي و پندنامه يحيويه
ناهيد کشتمند
حسنعلي خان امير نظام گروسي يکي از رجال برجسته و با کفايت دوره قاجار در سال 1236 يا 1237ه. ق در گروس بيجار به دنيا آمد. نياکانش پشت در پشت از خانوادههاي بزرگ و حاکم گروس بودند. حسنعلي خان بر اثر استعداد و لياقت ذاتي علوم زمانه خود را فرا گرفت و پيوسته مصدر خدمات مهم کشوري بود. از جمله سال 1253 سرهنگي فوج گروس؛ 1275 وزير مختار ايران در اروپا؛ 1283 عضو دارالشوري کبري؛ 1288 سفير ايران در استانبول؛ 1289 با رتبه امير توماني وزير فوايد عامه؛ 1297 مأمور سرکوب فتنه شيخ عبيدالله شمزيني؛ 1299 با لقب سالار لشکر رياست قشون آذربايجان؛ 1302 با دريافت لقب امير نظام و پيشکاري وزارت وليعهد مظفرالدين ميرزا در تبريز؛ 1309 واليگري کردستان و کرمانشاهان؛ 1314 مجددا پيشکاري وليعهد محمدعلي ميرزا در تبريز؛ 1317 با دريافت حکومت کرمان در رويدادهاي سياسي ـ نظامي کشور نقش بسزايي ايفا نمود و نهايتا در همانجا در سن 81 سالگي به علت کبر سن در تاريخ پنجم رمضان 1317 دار فاني را وداع گفت و در جوار شاه نعمتالله ولي در ماهان کرمان به خاک سپرده شد. 1
با اين اوصاف امير نظام علاوه بر تدابير سياسي ـ نظامياش در امور مملکتداري عارفي صاحب ذوق، شعردوست، سخنشناس، اديب، فاضل و از جمله نويسندگان چيرهدست بود، که در شيوه نگارش و انشاء خط از مفاخر قرن اخير به شمار ميرود، اين معاني را در آثار ارزشمند وي همچون منشآت و نيز پندنامه يحيويه به خوبي ميتوان مشاهده کرد. 2
اميرنظام، رسالهاي با عنوان پندنامه يحيويه براي پسرش يحيي خان به نگارش درآورد و به او تقديم کرد. اين رساله از نوع رسالههاي « يا بني» و «يا ولي» است که معمولا افرادي براي فرزندان خود به صورت پند و اندرز در آداب مملکتداري و مجالس انس و اين قبيل امور تأليف کردهاند که از روزگاران گذشته رواج داشته است. 3
ايشان در اين پندنامه علاوه بر آن که با قلم شيواي خود لقمانآسا فرزندش را به بهترين وجه نصيحت کرده و راه رستگاري را به او نشان داده است، در هر يک از کلماتش نيز نشانهاي از انديشه والا و علو تفکرات دانشمندانهاش هويدا و متبلور است و سخاوتمندانه فرهيختگي و نيکانديشي و نيککرداري را ارزاني داشته است. 4
در حقيقت اميرنظام با نگارش اين پندنامه شرح روشنگري از اصول عقايد خود چه درباره باورداشت مذهبي و چه دربارة ديدگاههاي مصلحتبينانه خود ارائه ميدهد و از طرفي آرزو داشته که با نگارش اين پندنامه رشته افکار و انديشهاش را به وجود ادامهدهندة حيات سياسي خود ــ يعني فرزندش ــ پيوند زده و اطمينان حاصل کند که نقشههايش را به موقع اجرا خواهد گذاشت. 5
به هر حال تاريخ نگارش اين پندنامه به اواخر سال 1269 و اوايل 1270 برميگردد که حسنعليخان با مقام ژنرال آجوداني در معيت ناصرالدينشاه عزم سفر به سلطانيه کرده که اين رساله را در همان سفر به رشته تحرير درآورده است. در اين زمان يحيي خان نيز بيش از 12 يا 13 سال نداشته و به همين جهت است که اميرنظام احساس ميکرد ميبايست کاري براي فرزند، از نظر تعليم و تربيت انجام دهد که احتمال انجام آن را به علت اوضاع سياسي دوران، چندان نزديک و ممکن نميديده است. 6
سالها بعد يعني سال 1287 يحيي خان در حالي که فرماندهي فوج گروس را در کرمان بر عهده داشت و در آنجا اقامت گزيد ناگهان به بيماري وبا دچار شد و وفات يافت، مرگ اين فرزند برومند که تمام اميدها و آرزوهاي پدر بود؛ اميرنظام را سخت در ماتم فرو برد. لذا در نامهاي به متولي باشي آستان رضوي چنين نوشت: «... مقدر چنين شد که يک پسري که سالها در تعليم و تربيت او خون جگرها خورده و رنجها برده بودم به وباي کرمان مبتلا شد و من بيچاره را در آخر عمر به چنين مصيبتي گرفتار آورد که بنيان اين خانواده به کلي خراب و بساط مخلص يکباره برچيده شود...». 7
در يک جمعبندي اين رساله درسال 1270 توسط اميرنظام با جملات زيبا به رشته تحرير در آمد، در سال 1315 توسط احمد امينالصنايع با چاپ سنگي، خشتي مکرر به چاپ رسيد، در سال 1316 در تهران به اهتمام سيد نصرالله تقوي با چاپ گراوري از روي خط اميرنظام مجددا چاپ شد و نهايتا در سال 1366 شمسي نيز توسط انتشارات نقره به اهتمام منوچهر سعيد وزيري به چاپ رسيد. 8
بسم الله الرحمن الرحيم
يا يحيي خذالکتاب بقوه و آتيناه الحکم صبيا. « سوره مريم / آيه 12»
نيم شبي در لشگرگاه سلطانيه که قبه خرگاه خديو گردون خدم، و خسرو ستاره حشم، سلطان سلاطين جهان ناصرالمله والدنيا خلدالله ملکه و سلطانه، از بسيط خاک به قبه افلاک رسيده، جمهور طبقات چاکران و قاطبه طوايف بندگان در سايه عاطفت پادشاه جهان، پهلو بر بستر راحت نهاده و جز من که از ترکتازي لشکر بيماري، رخت خواب از ديدگانم به غارت رفته، جملگي با تخت بيدار خفته بودند.
همه آرام گرفتند و شب از نيمه گذشت
آنکه در خواب نشد چشم من و پروين است
در چنين حالتي به هر طرف نظر کردم جز ناله و اندوه، ياري و جز ضعف و ناتواني، پرستاري در کنار خود نديدم.
همه با آه و ناله بودهام جفت همه با رنج و غصه بودهام يار
و چون نيک به حال خود نگريستم از استيلاء مرض بر مزاج، به يقين دانستم که نوبت عمر به آخر رسيده و بسي بر نيايد که مدبرّه بدن يکباره دست از تصرف باز دارد و آرزوهاي مرا در کار تو، به نوميدي و حرمان، بدل نمايد، پس صواب چنان ديدم که کلماتي چند بر سبيل پند، ترا به يادگار نويسم، تا اگر خدا خواهد چون به مقام رشد و تميز رسي، پند پدر کار بندي تا از عمر و زندگي برخودار شوي پس نخستين پند من ترا اين است که:
زنهار با گروهي که از خدا دورند، نزديکي مکن و با اراذل و فرومايگان همنشيني مگزين؛ که صحبت اين جماعت عافيت ندارد و در اندک روزگاري فساد دين و دنيا آورد.
همنشين تو از تو به بايد تا تو را عقل و دين بيفزايد
پس بر آن باش که جز با خداوندان دانش به سر نبري و عمر گرامي را در کارهاي باطل و عملهاي بيحاصل صرف نکني پيوسته همت خود را بر کارهاي بزرگ و شگرف بگمار و دل بر آن محکم و قوي دار تا طبيعت تو بدان خو کند و به پستي و سستي نگرايد؛ تا تواني دست کرم برگشا که کريم فقير به از بخيل غني است و زنهار از بخل و امساک برحذر باش که در دو جهان تيرهبختي و خيرهروئي آرد و بايد که داده و احسان خود را باظهار منت و ضايع و ناچيز نگرداني شيرين زبان و خوش گفتار باش و ملايمات سخن را همه وقت رعايت کن و در ايجاز و اختصار کلام بکوش که از اطناب و تطويل شنونده را ملال خيزد و تو نيز به خيرهسرائي و هرزهدرائي مشهور گردي از اداي الفاظ و مغلقه و عبارت غير مأنوسه کناره جوي که سخره مردم نشوي اگر چه هزل و طيبت از خصايص جهال است و لکن غالب اين است که مردمان ساده سخن را مکروه شمارند پس تو بايد در فنون سخن تبحر داشته باشي تا در هر محفلي به مناسبت مقام و در خور طباع سخن گوئي، در اقدام به کارها پس از ملاحظه صلاح و فساد آن درنگ مکن و کار امروز را به فردا باز مگذار اگر ترا دشمن افتد هر گاه بداني که صلح را طالب است با او به جنگ و خصومت اقدام مکن.
بر آن باش تا جنگ باز افکني اگر چند داني کشان بشکني
و گر جُست بايد بناچار جنگ هنر بايد آنجا و لختي درنگ
و چون به يقين بداني که سر بصلح و دوستي فرو نارد تو نيز در صلح مکوب و در رفع او درنگ مکن که درنگ کردن در کار، خصم را بر تو چيره کند و او را برمکايد و تدابير تو آگاه گرداند.
به دادن مال بر سپاهي و لشکر، گران جاني مکن تا بر تو به دادن جان جود نمايند و همواره سپاه خود را به قهر و غلبه بر دشمن اميدواري و دلداري ده و خصم را در نزد آنها به حقارت منسوب کن و اما خود چنان مدان و از مکر دشمن ايمن مباش و شرايط حزم و آگاهي را از دست مده و تنآسائي در مقام رنج طلب مدار و در وقت راحت خود را بخيره در رنج و تعب ميفکن و بخوردن غذاي لطيف در همه وقت طبيعت را عادت مده که باندک تغيير عادتي رنجور شوي و بيماريهاي صعب روي نمايد و اگر همه طبيب حاذق باشي حفظ صحت را بقوت طبيعت باز گذار و تا ضرورت کلي روي ندهد به آشاميدن و استعمال دوا اقدام مکن و چون مزاوجت نمائي جهد کن که با سلسله بزرگان و نجبا پيوند نمائي چه فرزندي که از بنات کرام در وجود آيد او را شرافت گوهر و استعداد امتيازي ديگر است و نيز جهد کن که جميله و خوشگفتار و گشادهرو و پرهيزکار باشد چه اگر جز اين بود اگر همه از بنات سلاطين و ملوک است با او بخوشدلي سلوک نتوان کرد و از هر سود و سبب تباهي عيش گردد و حق اين است که کمال جمال در قبول خاطر است چنانکه ديدم جمعي را که بحسن ظاهر آراسته بودند و قبول خاطر نداشتند پس اگر همه فرشته باشد تا در دل فرو نايد در ديده نکو ننمايد و هر گاه خداي نخواسته برنج جفت ناپسنديده گرفتار آيي بدون تأمل و درنگ و بي ملاحظه نام و ننگ بفرمان يزدان تسريح به احسان را کار بند که دو جانب را آسودگي در آن است و چندانکه بتواني از تعدد ازدواج برحذر باش اظهار فاقه و تنگدستي مکن که جز نقصان مايه اعتبار سودي ندارد و در هيچ مقام خود را به شرافت نسبت مستاي و از محامد صفات آبا و اجداد سخن مگوي و جهد کن که خود بالاصاله شايسته و در خور مدحت و ستايش باشي ...
عيب و عوار مردم آشکار مکن، و بر کشف اسرار اصرار مورز و سخن زشت در روي هيچکس مگوي. راست گفتار باش و به هيچ روي گرد دروغ مگرد. رعايت جانب خويشان و اقارب را ضايع و مهمل مگذار. علما و سادات را توقير و تعظيم کن. و با هيچکس به طريق استخفاف و استهزا سخن مگوي. و حقوق خدمت زيردستان را فراموش مکن.
بيوفايي شعار خود مساز که صفتي سخت ناپسنديده است. با مردم روزگار در شدت و رخاء و فقر و غني به يک نهج رفتار کن. با دوستان جد و پدر و سلسله نجبا و بزرگان بيشتر معاشر و همگروه باش. و تواضع و فروتني شعار خود کن. کوچکدلي و شکسته نفسي و درويش مسلکي صفتي است که خداوندش را همه وقت در ميان جان جاي دهند و صدارت گزين و بالانشين را قدري ننهند...
اگر خواهي که عرض و ناموست در امان باشد، دست به عرض و ناموس ديگران دراز مکن و اگر خواهي که از ارتکاب معاصي ايمن باشي، به شرب خمر اقدام مکن که سرماية جميع گناهان است و شيطان لعين را بهتر از شراب، اسباب اضلال و اغوايي نيست.
اگر چه خيالم اين بود که از دقايق تهذيب اخلاق، نکتهاي در اين اوراق فروگذار نشود و لکن زياده بر اين حالت تحرير اين قبيل کلمات در خود نديدم و اين مختصر را نيز به واسطه کمال دلبستگي که به تو دارم با وجود شدت ضعف و ناتواني تحرير کردم و اگر چه مقصودم از نوشتن تفصيل، حاصل نشد و لکن بر سبيل اجمال کلمهاي که جامع جميع کلمات است مينويسم:
زنهار در هيچ مقام، ناسپاسي بر خود روا مبين و از مراسم بندگي وستايش، غفلت نياري، و بديهي است که سعي و کوشش در مقام بندگي جز به قبول دين محمدي (ص) درمعرض قبول نيفتد و رستگاري دنيا و آخرت جز به تولاي ائمه اثنيعشر سلامالله عليهم و روحي لهم فدا صورت نبندد...
اميد که حق جل و عَلا از ميامن تولاي اهلبيت رسالت ترا به اعلي مقاصد و مطالب دنيا و آخرت فايز و بهرهمند فرمايد و به صلاحيت و نيکو بندگي تو، مفاسد امور اخروي اين غريق بحر معاصي را به اصلاح آورد...
به تاريخ يوم دوشنبه بيست و ششم شهر محرمالحرام، سنه 1270 به جهت يادگاري فرزند نورچشم، يحيي أطال الله بقائه تحرير شد و الحمدالله اولا و آخرا. 9
حسنعلي
_____________________________
1. براي اطلاعات بيشتر ر.ک به : حسنعلي خان اميرنظام گروسي، منشآت، چاپ سنگي، کتابخانه ملي، به خط احمد بصيرت، چ 1234 شماره 9374، صص 6-8 . محمدعلي معلم حبيبآبادي، مکارمالاثار در احوال رجال در قرن 13 و 14، ج 3 کتابخانه عمومي اصفهان، 1351، ص 1024؛ علياکبر وقايعنگار کردستاني، حديقه ناصري به کوشش محمد رئوف توکلي، تهران، 1364، صص 269-270؛ محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، مرآت البلدان، ج 4، به کوشش عبدالحسين نوايي، تهران، نشر دانشگاه تهران، صص 1095-1096؛ ميرزا مهدي خان ممتحنالدوله و ميرزا هاشم خان، رجال وزارت خارجه عصر ناصري و مظفري، به کوشش ايرج افشار، تهران، اساطير، 1365، ص 65؛ احمد ميرزا عضدالدوله، تاريخ عضدي، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، علمي، 1376؛ صص 271-272 .
2. اميرنظام گروسي، منشآت، چاپ سنگي، کتابخانه ملي، شماره 9374؛ محمدعلي کوشا، سه دانشور نامور بيجار گروس، قم، صحيفه خرد، 1384، صص 68-83 .
3. ابراهيم باستاني پاريزي، اميرنظام و پندنامه، مجله تلخ، «سنندج»، شماره 2، ص 12 .
4. محمد زاهد نقشبندي، فصلنامه فرهنگ کردستان، 9و10، «سرگذشت حسنعلي خان اميرنظام گروسي»، ص 159 .
5. حسنعلي خان اميرنظام گروسي، پندنامه يحيويه، منوچهر سعيد وزيري، تهران، نقره، 1366، ص 12 .
6. همان، ص 17 .
7. اميرنظام گروسي، منشآت، صص 169-170 .
8. اميرنظام گروسي، پندنامه يحيويه، صص 2-10 .
9. حسنعلي خان اميرنظام گروسي، پندنامه يحيويه، جاپ سنگي، کتابخانه ملي، شماره 9347؛ منوچهر سعيد وزيري، پندنامه يحيويه، تهران، نقره، 1366، صص40-47 .
|