ماهنامه شماره 74 - صفحه 5
 

» کنايه‌هاي بهاري

 

 

بهار اندر بهار شدن کار کسي   کنايه از کمال رونق و رواج گرفتن کار کسي.

نوبهار  بد سگالان شهريارا شد خزان

تا رهي را خلعتي دادي بهار اندر بهار

(مسعود سعد، ديوان، 161)

 

بهار حُسن  دوران شادابي و زيبايي و کنايه از محبوب و معشوق.

خوش چمني است عارضت خاصه که در بهار حُسن

حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسراي تو

(حافظ، ديوان ج ، 222)

 

از بس که نازک است دل آن بهار حُسن

زآمد شد نسيم سحرگه مشوش است

(اهلي، کليات، 45)

 

بهارخانه  بتکده

بهارخانه کشميريان به وقت بهار

به باغ کرد همه نقش خويشتن تسليم

عماره مروزي (پيشاهنگان شعر، 187)

 

بهار در بهار بودن  کنايه از کمال زيبايي و شادابي.

ذاتي که چو بخت نور جان است

جاني که چو بخت خود جوان است

از لطف بهار در بهار است

وز فضل جهان در جهان است.

(سيدحسن غزنوي، ديوان، 224)

 

بهار دل  کنايه از شادماني و سرور است.

بهشتي گل و ارغوان و سمن

شکفته بهار دل و جان من

(شمس يوسف و زليخا)

 

بهار عمر   کنايه از دوران جواني.

اي خرم از فروغ رخت لاله زا عمر

باز آ که ريخت بي گل رويت بهار عمر

(حافظ)

 

بهار و خزان کسي  کنايه از گشايش و گرفتگي خاطر کسي.

اي برادر عقل يک دم با خود آر

دم به دم در تو خزان است و بهار

باغ دل را سبز و تر و تازه بين

پُر زغنچه ورد و سرو و ياسمين

زانبُهي برگ پنهان گشته شاخ

زانبُهي گل نهان صحرا و کاخ

(مولوي، مثنوي ن، 1: 115)

 

 

منابع:

لغتنامه دهخدا.

فرهنگنامه شعري تأليف دکتر رحيم عفيفي.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org