ماهنامه شماره 72 - صفحه 10
 

 

» محمدولي خان سپهسالار تنکابني در آيينه خاطرات

 

محمدرضا بهزادي

 

در عصر قاجار، بسياري از افراد خوش ذوق و با قريحه و در مواردي شاهزادگان و رجال سياسي عصر، قلم به دست مي‌گرفتند و شروع به نوشتن خاطرات و ديده‌ها و شنيده‌هاي آن عصر، از زبان خويش مي‌نمودند. کساني چون محمدحسن خان اعتمادالسلطنه و دوستعلي خان معيري (معيرالممالک) با به جا گذاشتن خاطرات گاه پراکنده و گاه بسيار مدون و متقن توانسته‌اند سهم بسزايي در شناخت اجزاء ظريف حکومت قاجار و آداب و رسوم آئينهاي درباري و يا معرفي رجال به صورت بسيار زنده بنمايند، نوشته زير با استفاده از همين گنجينه‌هاي ارزشمند به رشته تحرير درآمده تا تقديم به شما عزيزان گردد.

 

بضاعت نياوردم الاّ اميد                  خدايا ز عفوم مکن نااميد

 

«ولي خان سپهسالار پسر حبيب‌الله خان سردار ساعدالدوله ازتنکابن بود، ناصرالدين شاه را با ساعدالدوله مرحمتي خاص و الفتي وصف‌ناشدني در ميانه بود. اتابک (علي‌اصغر خان امين‌السلطان) نيز همواره او را گرامي مي‌داشت و بيشتر اوقات با او نرد و شطرنج مي باخت» چون در اواخر عمر مبتلا به دوران سر شده بود و پيوسته سرگيجه داشت، تابستانها که به نزد اتابک مي‌آمد و به بازي مي‌نشستند او با دست خويش کلاه از سر ساعدالدوله بر مي­داشت و مي­گفت هيچ جاي ملاحظه نيست، شما سرگيجه داريد و بايد سرتان آزاد باشد!

 

« سبحان الله که آن زمان کلاه گزاردن معمول بود و اين زمان کلاهبرداري مرسوم». مهديقلي مجدالدوله که داماد شاه و پسردايي او بود و خود در فن تيراندازي بسيار ماهر بود، نقل مي‌کند که تيراندازي ساعدالدوله نيز بسيار در خور بيان مي بوده است.

 

«سالي حاج ميرزا حسين خان سپهسالار در صحراي بين شميران و سوهانک اردوهاي مفصل تدارک ديده بود و از سران عصر، از لشکري و کشوري در آن حاضر بودند، سخن از تيراندازي به ميان آمد همه استادي و چيره‌دستي ساعدالدوله را يادآور شدند و وي به خواهش صدراعظم وقت سواره با تفنگ ورندل خويش به ده ابابيل شليک کرد، پنج گلوله در هوا بر هدف نشست و تحسين همگان را برانگيخت». از چنين پدري ولي خان متولد گرديد، در اوان جواني وارد خدمت نظام شد و با طي سلسله مراتب سپاهي به درجه سرتيپي ارتقاء يافت. افواج تنکابن و مازندران به وي سپرده شد و ملقب به نصرالسلطنه گرديد. از آن پس به ترتيب با طي مدارج ترقي، اميراکرم، سردار معظم و بالاخره سپهسالار خوانده شد.

 

            در زمان صدارت ميرزا علي‌اصغر خان اتابک، صدراعظم، ضرابخانة شاهي را به حاج محمدحسين امين دارالضرب معروف به کمپاني سپرده بود، تصدي ضرابخانه عوايدي شايان داشت و نصرالسلطنه مي‌خواست آن را از چنگ حاج محمد کمپاني بيرون آورد، پدرش ساعدالدوله فرزند را سخت از اين کار منع مي‌کرد و مي‌گفت با اين کار عملاً به اتابک اعلان جنگ مي‌دهي و با اتابک پنجه افکندن، فرجامي جز نابودي ندارد ولي وي به اين حرفها گوش نمي‌داد و نقشه خويش را پي مي‌گرفت. تابستان سال 1310 ناصرالدين شاه در باغ سلطنت‌آباد اطراق کرده بود. روزي سران لشکر به انتظار ورود شاه از اندروني در کنار استخر ايستاده بودند که ناگهان فراشان سرخ پوش کيسه‌هاي سپيد بر دوش وارد شده از کنار جمع مي‌گذرند و کيسه‌ها را برابر حوضخانه به رديف خاص روي زمين چيدند، متعاقب آنها نصرالسلطنه وارد شده و يکراست به طرف کيسه‌ها مي‌رود و در کنار آنها به حالت نظامي مي‌ايستد. معير نقل مي‌کند که پدرم به صداي بسيار ضعيف گفت، نصرالسلطنه به سيم آخر زده ببينم نتيجه چه خواهد شد. در اين اثنا شاه وارد شده چون به درون ايوانخانه وارد مي‌شود به سوي نصرالسلطنه رفته و با عصا به کيسه‌ها اشاره مي‌کند و مي‌پرسد اينها چيست؟ محمدولي خان تعظيمي نموده عرض مي‌کند، قربان به طوريکه عرض شده بود 80 هزار تومان تقديمي براي ضرابخانه است که به حضور آورده‌ام، « وا اسفا، وا اسفا که خريد منصب از آن دوران باب شد که هرکه بيشتر پول بدهد، پست مهم‌تري مي‌گيرد، مقدرات ملت در ميزان ثروت رجال خلاصه مي شد» شاه به حالت خنده رو به وي مي‌کند و مي‌گويد داغ بزرگي بر دل امين‌الضرب گذاردي ! آنگاه اسباب تحرير خواسته و فرمان انتصاب نصرالسلطنه را به تصدي‌گري ضرابخانه مي‌نگارد!

 

سپهسالار پس از وفات پدرش ساعدالدوله، تمول را به درجه‌اي افزود که حسابش به حقيقت از دست خودش نيز بيرون رفت « تنها محصول برنج املاک او در سال، از 300 تا 350 هزار تومان (در عصر ناصري) مي‌رسيد»، معير نقل مي‌کند روزي در محضرش بودم گاو صندوق آهني بزرگ کار روسيه در برابر نهاده بود و آن را زيرورو مي‌کرد، معير دليل آشفتگــــي را از وي مي‌پرسد و سپهسالار مي‌گويد اين توده‌هاي کاغذ هر کدام سند ديه‌اي مي‌باشد، چندي است دو سند از ديه خود را گم کرده‌ام و مستأجرين نيز دم نمي‌زنند. معير نقل مي‌کند پس از ساعتي هر دو سند را يافت بسيار خندان شد. وي به فراخور حال مجلس از آگاهي خويش از امور مملکتي سخن مي‌گفت و به اصطلاح سياسي بودن خويش را به رخ مي‌کشيد:

 

            زماني که حکمران استرآباد بودم روزي از ناصرالدين شاه تلگرافي به دستم رسيد به اين مضمون: که پسره، تو که عرضه کار کردن نداري و از امور حوزة حکومت خودت بي خبري چرا در آنجا مانده‌اي؟ به محض رؤيت تلگراف همايوني به فلان جنگل مي‌روي درخت کهنسالي که روسها بر بدنه آن عباراتي کنده‌اند پيدا کرده، ريشه‌کن مي‌کني و هر چه در پاي آن يافتي براي ما بفرست ديگر آنکه در نزديک گمش تپه دو تن از سربازان روس را کشته‌اند و در خاک ما دفن کرده‌اند که بعدها دستاويز تجاوز به خطوط مرزي قرار دهند، ترتيب آن را نيز با مرزبانان روس بدهيد و نتايج را بي فوت وقت في‌الفور به عرض ما برسان. سپهسالار پس از رؤيت به نشاني جنگل رفته درخت را مي‌يابد و ريشه کن ساخته، دو بطري محتوي مقداري کاغذ به دست آورده و براي شاه مي‌فرستد. و همچنين اخبار سربازان روس نيز حقيقت داشته از خاک نبش کرده و در حضور مأمورين دولت روس نسبت به انتقال آنها به عشق‌آباد اقدام مي‌نمايد.

 

در دوران مظفري سپهسالار چندين بار به حکومت رفت، در سال سوم سلطنت محمدعلي شاه که واقعه به توپ بستن مجلس روي داد، پايتخت به دست حاجي سردار اسعد بختياري و ولي خان سپهسالار افتاد. اولي به وزارت داخله و دومي به وزارت جنگ منصوب شدند و مدتي حکمفرمايي مطلق کردند. در زمان سلطنت سلطان احمدشاه رئيس‌الوزراء گرديد و نزديک يک سال در اين سمت باقي بود.

 

            در کشاکش کودتاي سوم حوت 1299 چون به دست سيد ضياء تمام رجال را گرفتند و در محبس انداختند سپهسالار نيز  به حبس افتاد. در آن سال اتفاقاً چون هنگام تحويل سال با شنيدن غرش توپها، سپهسالار، بسيار بذله‌گو و نکته‌دان بود رو به آقايان کرده مي­گويد، آقايان صدسال به اين سال­ها برسيم (يعني در زندان بودن را به شوخي مي­گيرد) اين عبارت بسيار بجا و شوخي بسيار لطيف مدتي زبانزد خاص و عام بود و نقل مجالس ديدو بازديد عيد. پس از چندي وي آزاد شد ولي ديري نپاييد که به علت عدم کارسازي مطالبات ماليه از وي، بار ديگر سپهسالار در زندان تحت نظر قرار گرفت و کلية اموالش توقيف شد.

 

روزي پست‌چي نامه­اي برايش مي­آورد و چون مي‌خواهد به او انعامي بدهد با آن همه تموّل، ديناري در اختيار نداشت. اين حال سخت بر او گران آمد و عصر همان روز به زندگي خويش خاتمه داد. اين ماجرا به سال 1308 شمسي واقع گرديد. «و سبحان من لا يموت».

 

سپهسالار سه پسر داشت اميراسعد پدر آقايان خلعتبري، ساعدالدوله که بر اثر پرت شدن از اسب درگذشت و مرتضي‌قلي خان سردار اقتدار.

 

 ________________________________

 

منابع:

1. خاطرات دوستعلي خان معيرالممالک (معيري).

2. رجال عصر ناصري، دوستعلي خان معيرالممالک (معيري) 1360 شمسي.

3. يادداشتهايي از زندگاني خصوصي ناصرالدين شاه، دوستعلي معيرالممالک (معيري).

4. روزنامه خاطرات محمدحسن خان اعتمادالسلطنه.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org