ماهنامه شماره 66 - صفحه 7
 

 

» نامه تيرباران شده

 

جلال فرهمند

Farahmand@www.iichs.org

 

هر چند حمله نيروهاي ضد مشروطه به ايران به فرماندهي محمدعلي شاه و کشته شدن ياران وي چندان نمي‌تواند تراژيک باشد ولي درباره يک نفر اين امر استثنايي است؛ کشته شدن ارشدالدوله. علي خان ارشدالدوله (سردار ارشد) نوه فضعلي خان قره باغي – از سرداران بنام زمان فتحعلي شاه، محمد شاه و ناصرالدين شاه بود. مراحل رشد علي خان در دستگاه مليجک يا عزيزالسلطان شروع شد. مليجک زماني که عزيز کرده شاه بود، شاه برايش دسته موزيکي تشکيل داد که علي خان جزو آن دسته شيپور مي‌زد. بعدها که عزيزالسلطان رئيس گارد سلطنتي شد جزو آن دسته بود. پس از مدتي از مرگ ناصرالدين شاه انگار همه خوشيها از مليجک رويگردان شد. از جمله همسرش اخترالدوله دختر «شاه شهيد» از وي جدا شد و پس از مدتي با همين ارشدالدوله که نوکر خاندان اينان به حساب مي‌آمد ازدواج کرد. ازدواجي که باعث کدورت خاطر مليجک شد. علي خان فردي متهور و رشيد و خوش قيافه بود، بر عکس مليجک که واجد هيچ يک از اين صفات نبود.

 

با برآمدن مشروطيت اين علي خان که در رسته نظامي باقي مانده بود با مشروطه همراه شد و حتي در دوران انجمن بازيهاي ابتداي مشروطه، رئيس انجمن مرکزي طهران شد. ولي با شروع مخالفتهاي محمدعلي شاه، علي خان که در اواخر دوره مظفري ارشدالدوله شده بود و از هر نظر جاه طلب بود کفه محمدعلي شاه را سنگين تر مي‌ديد در نتيجه به او پيوست و بعد از به توپ بستن مجلس شوراي ملي از اعضاي دادگاهي بود که مشروطه خواهان را محاکمه مي‌کرد. کمتر از دو سال آب خوش از گلوي ارشدالدوله ــ يا سردار ارشد محمدعلي شاهي ــ پايين نرفته بود که با فتح طهران وي همراه با محمدعلي شاه مخلوغ عازم اروپا شد، ولي چه سود که قدرت سوداي ديگري داشت. ارشدالدوله‌اي که مي‌توانست در کنار همسرش زندگي جديدي را شروع نمايد سر بر اين سودا باخت. محمدعلي شاه با ياري دولت روسيه از سوي گميشان، شمال شرق کشور را عرصه تاخت و تاز خود قرار داد. به راحتي مناطق شمال کشور را فتح کرد و ارشدالدوله را در رأس نيرويي قوي از ترکمنان به سوي طهران رهسپار کرد. ارشدالدوله خط شکن با سرعت به سوي طهران تاخت و در ورامين به راحتي بر نيروهاي مشروطه پيروز شد و در امامزاده جعفر ورامين اردو زد. پيش راندني که مشروطه خواهان و مردم طهران را در ترس فرو برد. وقتي سُمعه نيروهاي قدّار ترکمن به گوش مردم رسيد گروه گروه طهران را از ترس ترک مي‌کردند. حتي چنان فتح و ظفر جلو چشمان ارشدالدوله نمايان شده بود که نامه‌اي براي همسرش اخترالدوله در طهران مي‌نويسد و از وي به عنوان پيک استفاده نموده از نيروهاي داخلي يا به عنوان ديگر، ستون پنجم مي‌خواهد که فعاليت نمايد و آماده باشد که وي خيلي زود به طهران مي‌رسد.  

 

برق قدرت از چشمان ارشدالدوله مي‌جهيد و مي‌دانست اگر به عنوان اولين نفر وارد طهران شود به عنوان فاتح طهران در دستگاه محمدعلي شاه قدرت دو چنداني خواهد يافت و حتي کرسي وزارت چندان دور از دسترسش نيست. ناگهان با حرکتي بچگانه در تعجيل به رسيدن به طهران همه آرزوهايش را به باد داد. در محاصره مجاهدين افتاد و با فرار سوارانش خود هم اسير شد. مليجک که همچنان به خاطر درة الدوله ــ دخترش از اخترالدوله ــ به خانه همسر سابقش رفت و آمد داشت به خوبي آن ايام را به ياد مي‌آورد:

 

12 رمضان 1329 – مرا بيدار کردند و گفتند آدم اخترالدوله آمده مي‌گويد، اگر فلاني بيدار است بگوييد بيايد اينجا ... در اين بين يک ورقه فوق العاده که چاپ شده است آوردند و خواندند يک تلگرافي بود که يوسف خان امير مجاهد از خوار زده بود و نوشته بود به مقام حضرت رياست وزراء که: از ديشب تا به حال جنگ سختي با ارشدالدوله شده است که تا کنون همچه جنگي ديده نشده بود، به اقبال، فلان اردوي سردار ارشد مضمحل و غارت شده، خود سردار ارشد هم دستگير و الان در خدمت ايشان نشسته‌ايم ... از بس که دروغ مي‌گويند و چاپ مي‌کنند هيچ کدام را باور نکرديم. يک کاغذ سردار ارشد تازه رسيد بود که به اخترالدوله نوشته بود و به نيرالدوله هم نوشته بود که ان شاءالله چند روز ديگر به طرف شهر حرکت خواهم کرد... مات و حيران بوديم که چه شده است که به اين زودي کار همچه شده است... بعد شهر آمده رفتيم منزل نيرالدوله جمعي آنجا بودند، اين خبر هم متواتراً رسيد و معلوم شد راست است. در دربار مجلس وزراء هم گفت و گو شده بود که قشون سردار ارشد شکست خورده و خودش دستگير و کشت و کشتار زيادي شده است ... اخترالدوله، خيلي متوحش و سردرگم و نگران بود. افتخارالسلطنه آمده مي‌گفت: حکم شده است سردار ارشد را تيرباران بکنند و نعشش را بياورند طهران. مدتي آنجا بوده به او تسليت مي‌دادم، گريه مي‌کرد، شيون مي‌کرد! باري بعد آمده منزل افطار کردم. خبر رسيد که سردار ارشد را تير باران کرده، امشب  نعشش را مي‌آورند طهران ... . نعش سردار ارشد را از طرف نظميه برده بودند در خانه اخترالدوله انداخته بودند، آدم اخترالدوله مانع شده بود، بعد به اخترالدوله تلفن زده بودند از نظميه، اخترالدوله بوده است. بعد اخترالدوله هم ديروز رفته بوده است سر نعشش و گريه زيادي کرده بوده است. بعد شسته بودند به حضرت عبدالعظيم دفن کرده بودند. گويا پدر و مادرش هم در آنجا دفن هستند.

 

... پيش اخترالدوله که بودم يک کاغذي دو نفر مجاهد آوردند که وقتي که او را اخترالدوله باز کرد و خواند غوغاي غريب کرد، من گرفتم خواندم بي اختيار گريه کرده، بي نهايت متألم شدم.

 

(روزنامه خاطرات غلامعلي خان عزيزالسلطان، مليجک، ج3، صص 2081 تا 2089)

 

قسمت تراژيک اين داستان همين نامه است. نامه را با هم مي‌خوانيم:

 

چهارشنبه 16 شهر رمضان 1329

خانم عزيز من؛ الآن که نفس آخر من است و بعد از نوشتن اين نامه تيرباران خواهم شد از دور با اين حالت که با کمال استقامت و قوت قلب بجز تو ياد ديگري نيستم مي‌ميرم، در صورتي که تو در نظر مني. اين کاغذ مرا صَفوت السلطنه به شما مي‌رساند و يادگار آخر من است که پيش تو مي‌ماند. نگوئي مرا فراموش کرده. زنجيري که تو در «وينه» به من يادگار داده بودي به گردن من است که زنجير را خواهش کردم کسي از گردن من بيرون نيآورد. افسوس مي‌خورم که ديدار تو را که بهترين آرزوي من بود در امامزاده جعفر ورامين در نفس آخر به گور بردم. از خدا سلامت تو را مي‌خواهم و تو را به خدا مي‌سپارم. نعش مرا اگر به قولي که به من داده‌اند به شهر آوردند هر کجا که خودت ميل داري بده دفن کنند. اين بدن سوراخ سوراخ من با يک گرمي مفرطي تو را وداع مي‌کند «دُرّي» [درهّ الدوله] و ساير را از طرف من سلام برسان. چهل و هشت هزار تومان اسکناس، چهارده هزار مناط روسي در جيب دارم نمي‌دانم به تو خواهند داد يا خواهند برد.

دوست گرفتار تو ـ علي

 

(برای مشاهده سند کلیک کنید)

 

[2521 ـ 4ع]

 

[389 ـ 6ع]

ارشدالدوله در اوج قدرت

 

ارشدالدوله هنگامي که در دستگاه گارد مليجک همکار وي بود. در اين عکس پشت سر عزيزالسلطان ايستاده است.

     

 

[570 ـ 8ع]

 

[6786 ـ 1ع]

ارشدالدوله پس از تيرباران در حلقه مشروطه خواهان طهراني

 

ارشدالدوله لحظاتي پيش از تيرباران در ورامين


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org