ماهنامه شماره 64 - صفحه 1
 

 

روزي ابراهيم ادهم نَوَرَّاللهُ قَبْرَهُ بر در سراي خود نشسته بود و غلامان صف زده، ناگاه درويشي درآمد با دلقي و انباني و عصايي، خواست که در سراي ابن ادهم رود،غلامان گفتند اي پير کجا مي‌روي؟ گفت درين خانه مي‌روم. گفتند اين سراي پادشاه بلخست. گفت اين کاروانسراست. ابراهيم بفرمود تا او را بيارند. گفت اي درويش اين سراي منست نه خانست. گفت اي ابراهيم اين سراي اول از آن که بود؟ گفت از آن جدم. گقت چو او درگذشت؟ گفت از آن پدرم. گفت چو او درگذشت که را شد؟ گفت مرا. گفت چو تو بميري کرا شود؟ گفت پسرم را. گفت اي ابراهيم جايي که يکي در شود و يکي بيرون آيد خاني باشد نه سرايي.

 

منبع: رسائل نثر سعدي، مجلس چهارم 

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org