ماهنامه شماره 21 - صفحه 6
 

» گفت و شنفت (شهریور 20)

 

 فرهاد رستمي

 

آقاي دکتر از اينکه اجازه فرموديد از محضرتان کسب فيض کنيم بسيار متشکريم. لطفاً بفرماييد در شهريور بيست چه شد که رضاشاه با آن دبدبه و کبکبه پس از دو روز، فرمان آتش بس و عقب‌نشيني داد.

 

ــ من امروز مي‌خواهم حقيقتي را براي شما برملا کنم.

حالي درون پرده بسي فتنه مي‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند؟

اصولاً رضاشاه با آن امرايي که داشت و با آن ارتش منظم و لباسهاي متحدالشکل به راحتي مي‌توانست متفقين را شکست دهد.

ــ آقاي دکتر عنايت بفرماييد که ما با قواي قهريه انگليس و روس مواجه بوديم.

ــ آقا من توصيه مي‌کنم شما يک بار ديگر تاريخ را خوب مطالعه کنيد. شما از چرچيل و استالين مي‌گوييد، اما مثلاً از همين سپهبد اميراحمدي خودمان غافليد. آقا اين قدرت هيپنوتيزم عجيبي داشت. وقتي در چشمهاي کسي نگاه مي‌کرد، طرف کپ  مي‌کرد، مگر چرچيل و استالين قدرت مقابله با اميراحمدي را داشتند.

ــ پس لطفاً بفرماييد چه شد که رضاشاه دستور عقب‌نشيني داد؟

ــ آقا زمانه غريبي شده! يک نفر حرفي مي‌زند يک کتابي مي‌نويسد بقيه از روي او مشق مي‌نويسند. کسي نيست که برود تحقيق کند و حقايق تاريخي را مکشوف سازد. يادم مي‌آيد ما اون موقع‌ها بچه ده دوازده ساله بوديم تو کوچه راه مي‌رفتيم و مي‌خوانديم:

 

روس و انگليس تو سالن

امريکا مي‌زد ويالن

آلمان مي‌گفت ز کيسه

شيکس با انگليسه

 

اصلاً مردم يقين داشتند که رضاشاه شکست بخور نيست. حالا همه مي‌گويند رضاشاه شکست خورد؛ آخر مگر امکان دارد با آن ارتش مجهز و با آن لباسهاي متحدالشکل با همين اميراحمدي خودمان که به سبب جسارت و شهامت و رشادت و... به او لقب ” قصاب لرستان“ داده بودند از متفقين شکست بخوريم. متفقين از الوار و اکراد خودمان که قويتر نبودند. آقا اصلاً اسماعيل آقا سميتقو را چه کسي شکست داد؟ مگر اسماعيل آقا کم کسي بود؟ اسماعيل سميتقو يعني دولت عثماني!

 

ــ آقاي دکتر ما خيلي مشتاق هستيم که از نظريات تاريخي حضرتعالي بهره‌ مند شويم. لطفاً دليل شکست، ببخشيد دليل دستور آتش بس و عقب‌نشيني رضاخان را بفرماييد.

ــ آقا اين برمي‌گردد به سياست، سياست را هم که مي‌دانيد پدر و مادر ندارد. خوب دقت بفرماييد که مي‌خواهم گوشه‌اي از تاريخ معاصر ايران را براي شما مکشوف کنم. اين نتيجه سالها تحقيقات من است. اين که نمي‌شود تا يک مورخ بگويد رضاشاه فلان و بهمدان است، بقيه لگد به مرده بزنند. آقا شما نمي‌دانيد رضاشاه که بود! امراي لشکرهاي رضاشاه چه مرداني بودند! (در اين لحظه آقاي دکتر دستمالي از جيب درمي‌آورد و عينک خود را به دقت پاک مي‌کند. سپس به گوشه‌اي خيره مي‌شود گويي افکاري را در سر مي‌پروراند و کلماتي را زير لب زمزمه مي‌کند و چنين ادامه مي‌دهد: ) آقا مسئله رضاخان اين حرفها نبود.

ــ لطفاً بفرماييد پس چه بود؟

ــ آقا رضاشاه از خودي ضربه خورد.

 

من از بيگانگان هرگز ننالم

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

 

ــ ممکن است روشنتر بفرماييد؟

ــ بله. رضاشاه از خودي ضربه خورد.

ــ آقاي دکتر خوانندگان مطالب تاريخي علاقه‌مندند که بدانند اين خودي‌ها چه کساني بودند. آيا منظور شما رجال هستند که دودوزه بازي مي‌کردند؟ آيا منظورتان جواسيس آلمانهاست يا انگليس‌ها يا شوروي‌ها؟

ــ نه خير آقا مگر رضاشاه مي‌گذاشت کسي دودوزه بازي کند. مگر تيمورتاش نبود؛ همچي که از او بوي خيانت و تباني با شورويها به مشامش رسيد با انژکسيونِ پزشک احمدي خلاصش کرد. آقا نمونه‌هاي فراواني داريم. رضاشاه خيلي مشامش قوي بود. بوي خيانت را از دور مي‌شنيد. مگر نصرت‌الدوله فيروز نبود؟ آقا داد تو زندانِ سمنان پنجره‌هاي اتاقش را گل گرفتند. بعد از يک هفته که ديوار را شکافتند نصرت‌الدوله تلف شده بود. به رضاشاه گزارش دادند که يکي از لنگه کفشهاي نصرت‌الدوله مفقود شده است. همه آژان‌ها را به خط کرد تا سارق را پيدا کند. مگر کسي جرئت دزدي داشت. آخر سر گفت شايد کارِ خودِ نصرت‌الدوله باشد، به پزشک احمدي دستور داد کالبدشکافيش کند. ديدند گويا از فرط جوع لنگه کفشش را خورده بود. لنگه کفش را از بطن او بيرون کشيدند. آقا مگر کسي جرئت پنهانکاري داشت. زمان قحطي که نان نامرغوب دست مردم مي‌دادند (چه ناني؟ صد رحمت به پاره آجر) رضاشاه شخصاً آمد به نانوايي يک قرص نان را گرفت جلوي شاطر گفت بخور، لاکردار نتوانست بخورد. آقا زنده زنده انداختش تو تنور. بله؛ نقل اين صحبتها نيست.

(آقاي دکتر دستمال گردن خود را مرتب کرد. دستمالي از جيب درآورد. خيلي مؤدبانه اشک خود را که ناشي از رقت قلب و احساساتي شدن بود پاک کرد و براي چند لحظه سکوت دردناکي حاکم شد).

ــ آقاي دکتر لطفاً بفرماييد اگر کسي جرئت خيانت نداشت، اين خودي‌ها چه کساني بودند که خيانت مي‌کردند.

ــ خوب توجه بفرماييد. من مي‌خواهم يک نظريه تاريخي که کاملاً درست هست خدمت شما عرض کنم تا در تاريخ ثبت شود و اين آن است که رضاشاه خودش خواست کشور را ترک کند. رضاشاه در اوج قدرت از قدرت کناره‌گيري کرد.

ــ چرا؟

ــ براي آنکه جاودانه بماند.

ــ براي خاطر همين بعداً موميايي شد؟

ــ بله.

ــ خوب آخر؟

ــ آخر اينکه مي‌خواست تنها باشد.

ــ چرا؟

ــ چون ”شکوه مرد در خلوت اوست“.

ــ آقاي دکتر ممکن است قدري بيشتر توضيح بفرماييد تا مطلب بهتر مکشوف شود.

ــ الساعه. ببينيد رضاشاه که با ملکه مادر ازدواج کرد...

ــ ببخشيد فرمايشتان را قطع مي‌کنم. چرا به تاج‌الملوک مي‌گفتند ملکه مادر؟

ــ خوب چون مادر شاه بود.

ــ مي‌فرموديد.

ــ بله، کجا بوديم. داشتم عرض مي‌کردم که اين اميراحمدي خودمان...

ــ ببخشيد آقاي دکتر. گويا شما را خستته  کرديم. شما داشتيد درباره تاج‌الملوک مي‌فرموديد.

ــ بله؛ رضاشاه پس از تاج‌الملوک دو هَوو سر او آورد. يکي عصمت‌الملوک دولتشاهي و ديگري ملکه توران که همان مادر شاهپور غلامرضا بود. از آن به بعد تاج‌الملوک ديگر آن تاج‌الملوک قبلي نبود. هي راه مي‌رفت زير لب يه چيزايي مي‌گفت. يک روز رضاشاه، مرحوم سليمان بهبودي را مأمور کرد ببيند تاج‌الملوک چه بلغور مي‌کند. پس از مدتي مکشوف شد که تاج‌الملوک مي‌گويد:

 

هوُو هوو جانم هوو

دل بيقرارم هَوُ

وقتي که هوو نداشتم

چه روزگاري داشتم

 

تاج‌الملوک چشم ديدن هووهايش، علي‌الخصوص عصمت‌الملوک را نداشت.

ــ چرا؟

ــ چون چپ و راست مي‌زاييد. خوش زند و زا بود.

حميدرضا، عبدالرضا، محمودرضا، احمدرضا و فاطمه را زاييده بود. از بس شيره به شيره زاييده بود بچه‌هايش همه شيره‌اي شدند بجز حميدرضا که تزريق مي‌کرد.

ــ خوب آقاي دکتر لطفاً درباره علل رفتن رضاشاه از ايران بفرماييد.

ــ بله. تاج‌الملوک هووهايش را برنمي‌تابيد. دائم درگيري و نزاع بود. دائم گيس و گيس کشي بود. رضاشاه ديگر خسته شده بود. فکر کرد شايد با رفتن از ايران با يک تير دو هدف بزند. اول آنکه شايد با نبود او زنهايش ديگر با هم حسادت نورزند و غائله خاموش شود. دوم آنکه آخر عمري از شرّ آنها در امان باشد.

ــ آقاي دکتر شما چه دليلي براي اين نظريه تاريخي که به نقش هووهاي تاج‌الملوک در فروپاشي ايران مي‌پردازد داريد؟

ــ بله. نظريه تاريخي پشتوانه مي‌خواهد. من وقتي با ضرس قاطع مي‌گويم اين نظريه کاملاً صحيح است سند ارائه مي‌کنم. سندي ارائه مي‌کنم تا در تاريخ ثبت شود. و همگان به نقش تاريخي زنان پي ببرند.

 

سند :

ژوهانسبورگ

اعليحضرت همايوني رضاشاه پهلوي

چند روز قبل علياحضرت ملکه مادر اتومبيل مرا توقيف کرده است و اين اسباب زحمت من شده. به شکايات من هم ترتيب اثر داده نشده است. به توجهات مخصوصه آن اعليحضرت متوسل مي‌شود که امر فرمايند اتومبيل مرا مسترد دارند.

کنيز شما، عصمت پهلوي

[37998] 

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org