» جلوههايي از ذوق لطيف ايراني
صنعت جناس (2)
علي ابوالحسني (منذر)
در بخش گذشته از صنعت جناس سخن گفته نمونههايي زيبا از آن را در شعر و ادب ايران اسلامي برشمرديم. اينك به نمونههايي ديگر از اين صنعت ادبي توجه كنيد. اين بار، به تفنني كه شاعران با برخي الفاظ همچون « سر»، « خودآ» و « جهان» كردهاند، اشاره ميكنيم:
الف) سَر :
فريدالدين عطار نيشابوري، شاعر مشهور ايراني، تفنن زيبايي با كلمه « سر» نموده و دهها تركيب شيوا از اين كلمه (نظير سري، سرسري، سرور، سروري، سركشيدن، سرافكند، سبكسر، سركش، سرنگون، سرفراز، سرباز، سرافكند و سربر نهادن) ساخته است كه خواندني و شنيدني است. بر اهل فن پوشيده نيست كه عطار در اين بازي شگفت با الفاظ و معنا، علاوه بر جناس گويي، از ديگر صنايع ادبي نظير واجآرايي و هجاآرايي نيز سود جسته است. وي در الهينامه، ضمن نقل حكايت رابعه دختر كعب چنين سروده است:
سري كز سروري تاج كبار است
سر خصمت كه بادا بي سر و كار
سري را كز وجودت سروري نيست
سري كان سر نه خاك اين درآيد
حسود سركشت گر سرنشين است
وگر سر دركشد خصم سبكسر
سري كان سر ندارد با تو سرراست
چو سر ننهد عدو كز سر درآيد
اگر سر، نفكند پيش تو سر پيش
سر سبزت كه تاج از وي سري يافت
سپهر سرنگون زان شد سرافراز
اگر درد سرم درد سرت داد
نهادم پيش آن سر بر زمين سر
|
سر پيكان در آن سر بر چه كارست؟
مبادا سركشد جز بر سر دار
نگونسازي آن سر سرسري نيست
به جان و سر كه آن سر در سر آيد
چو مارش سر بكن تدبيرش اين است
سرش بر نه سرش دركش سبكتر
مبادش سر، كه رنج او ز سر خاست
سر آن دارد او كز سر برآيد
سر مويي ندارد سر، سر خويش
ز سر سبزش هر سر سروري يافت
كه هر دم سر نهد پيشت ز سرباز
سرم ببريده درمان سرت باد!
فداي آن چنان سر صد چنين سر 1
|
ب) خدا و خودآ :
شيخ احمد جام (ژنده پيل) :
اول بخودآ، چون بخودآيي بخدا اقرار نمايي بخودآييّ خدا
خواجوي كرماني :
خواجو بخدا كه يك زماني بخودآي 2 بگذر تو ازاين بي خودي و رو بخود آي
فردا كه عنان روح از دست رود ديگر نتواني بخودآمد، بخود آي
سرمد كاشاني :
سرمد اگرش وفات خود ميآيد ور آمدنش به جاست خود ميآيد
بيهوده چرا در طلبش ميكردي بگذار اگر او خداست (خودآست) خود ميآيد
ج ) جهان و جهان (= گيتي و جهنده) :
فردوسي :
ستاند ز تو، ديگري را دهد جهان خوانيش، بيگمان برجهد
ناصرخسرو :
جهان است، بآهن نشايدش بستن به زنجير حكمت ببند اين جها ن را
مسعود سعد سلمان :
آسان گذران كار جهان گذران را زيرا كه خردمند جهان خواند جهان را
مولوي :
از قران اين جهان با آن جهان اين جهان از شرم ميگردد جهان
سعدي :
بگير اي جهاني به روي تو شاد جهاني كه شادي به روي تو باد
(جهان اول، اسم و جهان دومي وصف است).
فريدالدين احول :
تا با خرّم است به گرد جهان جهان باغ ارم شدست ز باد جهان جهان
رفيعالدين لبناني :
ايا چرخ از حمله تو جهان غلام جناب رفيعت جهان
لا ادري :
اي شده مشغول به كار جهان غرّه چرايي به جهان جهان ؟!
و بالاخره خواجوي كرماني (در غزلي كه تماماً مصنوع و مجنّس است) :
بر اين سان كه از ما جهاني جهاني كه با كس نماني و با كس نماني
تو جان جهانيّ و جان جهاني تو نور جنانيّ و حور جناني
چو ما را بهشتي، چه ما را بهشتي چو ما را جهاني، چه ما را جهاني 3
* * *
ميرزا محمدمهدي گرمرودي، متخلص به نثار، از منشيان و شاعران تواناي عصر قاجار، در پايان ديوان خويش، ترجيعبند شيوا و غرّايي در مدح قطب عالم امكان، حضرت حجه ابن الحسن العسكري (عجل الله فرجهالشريف) دارد كه سرشار از صنايع لفظي و محسنات ادبي (از آن جمله: صنعت جناس) است. به عنوان حسن ختام اين بخش، به نخستين بخش آن چكامه اشاره ميكنيم:
اي برده نرگست ز من ناتوان توان
سودن به خاكپاي تو اي مه جبين جبين
كس بي سخن ز سرّ دهانت نشان نيافت
تا چند باشي اي بت ناسازگار من
باشد از آن دو لعل گهربار تا بكي
خون است و لخت جگر، زيب ديدهام
جاني به جسمم از نفس روحبخش بخش
پوشم گر از جفاي تو اي شوخچشم چشم
زين جور و ظلم شكوه برم پيش آنکه نيست
مهديّ هادي آن كه وجود شريف او
|
همواره سوده بر قدمت گلرخان رخان
بهتر ز تكيه بر فلك عز و شان ز شان
هر دم دهد كلام تو از بي نشان نشان
با ناكسان مصاحب و با محرمان رمان
ياقوت اشكم از مژه خون چكان چكان
رنگين بود مرا ز متاع دو كان دكان
آبي بر آتشم ز رخ خَويفشان فشان
يابم گر از بلاي تو اي بيامان امان
اندر دو كَون ملجا ما عاجزان جز آن
دارد چو روح در تن كَون و مكان مكان 4
|
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الهينامه، عطار، تصحيح فؤاد روحاني، ص 270.
2. براي رعايت جناس، عمداً رسم الخط قديم را رعايت كرديم.
3. مدينهالادب، عبرت نائيني، 3/ 359- 360.
4. بندهاي ديگر با مطلع : شاهي كه باد عدلش اگر در چمن وزد/ گردد به زير برگ ز وحشت خزان خزان، و مطلع : اي بارگاه جاه تو بر كهكشان كشان/ وز قصرت آن رواق جواهرنشان نشان. ر. ك، ديوان نثار گرمرودي، ترتيب و چا : محمدصادق طباطبايي (اجلالالملك)، تبريز، 1324ق، 4 برگ آخر ديوان.
|