» پهلوان زنده را عشق است
فرهاد رستمي
با آن اتفاقي که ياران کودتا داشتند بره کشان دربار بود؛ داستان به آن زماني برميگردد که اولين فرزند سومين همسر شاه "پسر" شد. فوزيه "دخترزا" بود؛ ثريا "نازا" و فرح باعث شد که نسل شاهنشاهي در ايران منقرض نشود. وليعهد "آس" دربار بود و قرار بود بعدها بر مردمي آس و پاس سلطنت کند. درباري که بعد از کودتاي 28 مرداد آبي به زير پوستش رفته بود اينک با به دنيا آمدن وليعهد رنگي هم به رويش ميآمد. – بگذريم که نه سلطنت وليعهد تقدير بود و نه سايه سلسله شاهي. چند سالي بعد سلطنت بي تبار شد–. آن روزها نوچههاي شعبان جعفري و طيب حاج رضايي در جنوب شهر فرش قرمز جلوي پاي شاه ميانداختند. تا واقعه خرداد 42 دو سه سالي بيشتر فاصله نبود. خرداد 42 خطها جدا شد.
پيشتر هر وقت ميان دو پهلوان و يا دو دسته جنگ مغلوبه ميشد لنگ ميانداختند و غائله ختم به خير ميشد. اين را حرمت لنگ ميگفتند، اما اين بار چاره کار لنگ انداختن نبود، تازه باد به زخمهاي کهنه خورده بود.
بسياري تند مينشستند و طرف کلاه کج مينهادند اما آيين سروري نميدانستند.
هزار نکته باريکتر ز مو اينجاست
نه هر که سر بتراشد قلندري داند
جماعتي آيين سروري را از آن بي سر آموختند. روز واقعه خرداد 1342 که مصادف با محرم بود اولين چراغ را طيب روشن کرد. فرزند خود، اصغر را صدا زد. يک اسکناس يکصد توماني به او داد تا عکسهاي "آقا" را بخرد و بر عَلَمها نصب کند. کار از دست و دل از کف رفته بود. طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي در زمره کساني بودند که براي خدا خانه ميساختند و براي بنده خدا نيز هم. با آنکه در کودتاي 28 مرداد 32 با شعبان جعفري همکاسه بودند؛ آن سال چيزي در درونشان ميسوخت. بيقراري در شأن مرد نبود اما آرام و قرار نداشتند.
طيب و بسياري مردان ديگر در زنجير بودند و براي تحقيرشان دستبند و پابند زدند و آخرالامر در آبان 1342 به جوخه اعدام سپردند؛ چون حرمت "سيد" را داشتند.
نوشتهاند بر ايوان جنت المأوي
که جز نکويي اهل کرم نخواهند ماند
شعبان جعفري هر سال 28 مرداد مراسم ورزش باستاني را بر آستان شاه به نمايش ميگذاشت. به زعم خودش يک عمر صبحها کله پاچه خورد، ظهرها چلو کباب سلطاني و شبها خوراکش دل و جگر بود. آخرالامر هم وقتي در 28 مرداد 1385 در هشتاد و پنج سالگي در لس آنجلس مرد ندانست "مزه لوطي خاکه".
|