ماهنامه شماره 54 - صفحه 7
 

 

» داد شاه

 

جلال فرهمند

Farahmand@www.iichs.org

 

 

بلوچستان ايران که در جنوب شرق فلات ايران قرار دارد به دليل احاطه شدن با کويرها و بيابانهاي وسيع و گرم همچون جزيره اي مستقل در کنار ايران عمل مي کرد. حکومت قاجار چندان سيطره اي برآن نداشت. فرمانفرماي کرمان به واسطه اين، ايالت را زير نظر داشت. حاکمان محلي که از سوي حاکم کرمان تعيين مي شدند بر اين سرزمين حکومت مي کردند. اين حاکمان محلي که معمولا ً از طايفه هاي مهم منطقه بودند حالتي خودمختار داشتند و با پرداخت مبلغي در واقع به حکمراني بر اين منطقه مي پرداختند به طوري که تا اواخر حکومت قاجار اين منطقه حالتي خودمختار به خود گرفته بود و حاکمان آن چندان حرف شنوي از حکومت مرکزي ايران نداشتند.

 

با مستقر شدن حکومت رضا شاه پهلوي که در صدد اقتدار حکومت مرکزي بود از تئوري مشت آهنين استفاده کرد و با گسيل نيرو به اقصي نقاط کشور حاکميت مرکز را به همه جا گسترش داد. بلوچستان از جمله اين نقاط بود. سرداران و خانهاي محلي که سمبۀ ارتش را پرزور ديدند دست از سرکشي برداشتند و اين منطقه نيز به اطاعت کامل حکومت مرکزي درآمد. درگيريهاي طايفه اي که به صورت قتل و غارت نمودار مي شد فروکش کرد و کينه ها در سينه حبس گرديد.

 

پس از فروپاشي حکومت رضا شاه و سقوط و فرارش در اکثر نقاط، خانها و سرداران محلي نيز همان جايگاه قبلي خود را يافتند و بغض 16 ساله کينه ها مجدداً ترکيد.

 

طايفه ها به يارگيري از يکديگر پرداختند و در اتحاديه هاي مختلف با همديگر همدست شدند. اين اتحاديه ها سعي در جذب افراد توانمند و نترسي داشتند که بتوانند در نبردهاي بين طايفه اي ازآنان استفاده کنند. دادشاه و برادرانش ازجمله اين گونه افراد بودند. وي که از اهالي سفيد کوه و فردي نترس و ورزيده بود به علت مسائل کوچکي که در خانواده اش اتفاق افتاد مجبور شد به علت تهمتهاي ناروايي که به همسرش زده شد و به علت تعصبهاي قومي همسرش را به قتل برساند، ياغي شود و به کوه بزند. وي موجي کوچک بود که ناگهان به طوفاني سهمناک در منطقه تبديل شد. طايفه هايي که در جنگ قدرت بودند سعي در جلب وي داشتند ولي وجه المصالحه دو طايفه درگير يعني (لاشاريها و مبارکي ها از يک سو و بارکزهي و سعيدي از سوي ديگر شد. حتي وقتي که اين دو طايفه با همديگر از در صلح درآمدند وي سر فرود نياورد و براي همه اين طايفه ها دردسر ايجاد مي کرد. سالها اين منطقه ناآرام بود راهزني و غارت وآتش زدن منازل از ساده ترين شکلهاي اين ناآرامي بود و کشته شدن دهها نفرنيز از طوايف گوناگون به آن اضافه مي شد.

 

در طول ده سال ناآرامي (1326-1336) حکومت مرکزي سعي در دستگيري وي داشت. ولي او و گروه اندکش که حداکثر به چهل نفر مي رسيدند با اتخاذ تاکتيکهاي رزمي ويژه و قدرت فراوان در راهپيمايي در مناطق صعب العبور و متبحر در تيراندازي از دستگيري در امان مي ماندند. جنگ و گريز و فرار به پاکستان و آن سوي خليج فارس و درياي عمان ديگر شگرد دادشاه بود، ولي در سال 1336 اتفاقي افتاد که ديگر دادشاه توان فرار از آن را نداشت. در فروردين 1336 چهارتن از کارمندان اصل چهار ترومن به دست گروه وي کشته شدند که دوتن از آنان آمريکايي بودند اين امر مسئله دادشاه را فرا ملي و بين المللي کرد. حکومت مرکزي ديگر صلاح در مماشات نديد. با  کمک گرفتن ازنيروهاي محلي و سرداران محلي با ترغيب وي براي صلح با دولت با نيرنگ به منطقه تنگه  سرحه بلوچستان آمد و به دست عوامل محلي و دوستان سابقش کشته شد. کشته شدن دادشاه تبليغات مثبتي براي حکومت مرکزي بود. و به جريان راهزني و ياغيگري دهساله وي پايان داد. 

 

[7519-4]

[664-4]

[662-4 ]

گروهي که براي حل ياغيگري دادشاه به بلوچستان آمدند. تيمسار سياسي فرمانده سپاه شرق به اتفاق چند تن از همراهان در فرودگاه زاهدان

نيروهاي اعزامي ژاندارمري براي سرکوب دادشاه

نيروهاي چريک محلي که ازسوي خانهاي محلي جهت سرکوب دادشاه آماده مي شدند

     

[661-4]

[658-4]

[2525-4]

چريکهاي محلي

فردي که به علت شباهت زياد با دادشاه به اشتباه دستگير شد و سپس آزاد گرديد

نازک، همسر دادشاه

     

[6768-4]

[663-4]

[660-4]

اجساد دادشاه و برادرش محمدشاه در واپسين روز

بازجويي سرهنگ محمدعلي منيمي از دو تن از نيروهاي دادشاه

احمد شاه برادر دادشاه که در پاکستان دستگيرشد و تحويل ايران داده شد. وي در سال 1336زيرنظر مقامات آمريکايي و ايراني اعدام گرديد.

     
 

 
 

[465-4]

 
 

احمدشاه

 
     


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org