ماهنامه شماره 51 - صفحه 7
 

 

 

  » طنز؛ به روایت خاطرات اسدالله علم

 فرهاد رستمی

سر شام شاهنشاه فرمودند بانک مرکزی گزارش می دهد 22% رشد اقتصادی در سه ماهه اول سال بالا رفته است. از من تصدیق خواستند. فرمودند آیا واقعاً تعجب نمي‌کني؟ عرض کردم تعجب نمي‌کنم، باور هم نمي‌کنم. این گزارش کاملاً جابه جا شده است. فرمودند پس چند درصد؟ گفتم 22%.

 

دیشب وقتی رفتم بخوابم فالی از حافظ در خصوص پیدا شدن پسر بهبهانیان گرفتم، غزلی آمد که واقعاً عجیب است. یعنی گفت فردا پیدا می شود. و امروز که فردا باشد پیدا شد:

 

                            در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای

                            سر پیچ سبقت مگیر جانا مگر دیوانه ای

 

شهربانی ، او را که در میدان تجریش غش کرده بود پیدا می کند اول جیبش را مي‌زند و با وجود مدارک شناسایی او را به امين‌آباد منتقل می کند.

 

امسال عید نوروز مصادف با محرم است. شب در منزل ملکه مادر، سر شام مطلب مطرح شد. شاهنشاه از من پرسیدند نظر تو چیست؟ من عرض کردم محرم حقیقی چنانکه تحقیق شده مصادف با شهریور بوده است. علاوه بر اینها مراسم ملی را که نمی شود محض خاطر عوام زیر پا گذاشت. ملکه مادر، در اینجا به من فحش دادند. شاهنشاه فرمودند درست می گویی این یک must  هست باید مراسم سلام منعقد شود.

 

سر شام رفتم، مطلب مهمی نبود. صحبت در مورد اعلیحضرت شاهنشاه فقید بود که خیلی احساساتی بوده و حتی برای بچه های خودشان گریه می کرده است. این حکایات را والاحضرت شاهدخت شمس تعریف می کردند که یک وقتی من عصبانی شدم و رفتم پیش بابا گفتم، من می خواهم زنده نباشم و بمیرم. ایشان شروع به گریه کرد و گفت چرا تو بمیری کاش اشرف بمیرد. خلاصه تا صبح، من بمیرم تو بمیری بود.

 

من خوب نیست از خودم حرف بزنم، ولی در جریانات خرداد 42 که من نخست‌وزير بودم و همه دوستانم مرا از انقلاب تهران و ولایات می ترساندند واقعاٌ همه جا منقلب بود، در روز انقلاب تهران می گفتم، تا روزی که هستم و می توانم می زنم، روزی هم که نبودم که نیستم! چرا قبلاً از ترس تسلیم شوم؟ به شاهنشاه هم همین را عرض کردم. عرض کردم، اگر پیش بروم، جاده ها صاف می شود و اگر شکست خوردم، شاهنشاه مرا به عنوان خائن دار بزنید ولی بعد فکر دیگری بفرمایید.خوشبختانه خدا خواست و کار پیش رفت. یک شب که نمی دانم در اروپا بود و یا امریکا، در پیشگاه شاه خیلی خصوصی بسیار خوش بودیم، به من فرمودند تو هم در روزهای خرداد 1342 در عالم نادانی به ما خدمت گرانبهایی انجام دادی! عرض کردم از مراحم شاهانه سپاسگزارم، ولی باید عرض کنم در عالم نادانی نبود، با آگاهی کامل (Enconnassance de cause) بود.

 

صبح بر سر مزار شهدای 28 مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم. عجب این بود که بر سر مقبره زاهدی، ضامن کودتای 28 مرداد ساقط کننده مصدق، مگس هم پر نمی زد. یا للعجب از این مردم ابن الوقت.

 

ظهر پیش مادر زنم بودم. ملاقات صبحی را بعد از ظهر انجام دادم و با دختر خانم سوئدی به قدر نیم ساعت خداحافظی کردم. ناهار مستر ملیش، رئیس فراکسیون پارلمانی حزب کارگر در مجلس انگلستان مهمان من بود. بسیار آدم با نمک و حرامزاده ای بود.

 

از اخبار مهم داخلی یک عروس در خانواده بود. دختر همشیره خانم مجدداً عروسی کرد.

پریروز در لندن قمار کردم. از آزادی که دارم لذت می برم. به مطالعه آفاق و انفس مشغول هستم و درختهای قشنگ را تماشا می کنم، اما باید بگویم دیگر به من کیفی نمی دهد، زیرا مردم در سطح مادی خیلی پایین هستند، یعنی در مادیات غوطه ورند و از معنویات هیچ خبری نیست.

 

امروز مصادف با روز کودتای شاهنشاه فقید است و به این جهت به آرمگاه رفتم و گل‌فشاني کردم.

 

شاهنشاه در جزیره کیش و در کنار آبهای نیلگون خلیج فارس استراحت می فرمایند. باید گفت ایران در ساحل کیش آرمیده است. من منتظرم خبری عرض کنم و باز دنبال کار بروم. سگ شاهنشاه در آب با سگ من بازی می کند، مایه مباهات من و سگم است شعری به خاطرم خطور می کند اشک امانم نمی دهد:

 

سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی

تو که سگ نبرده بودی به چه کار رفته بودی 

 

دختر خواست عریضه بدهد (از شاگردان مدارس) ، زیر چرخ موتورسیکلتهای اسکورت افتاد. موضوع عریضه اش هم تقاضای خرید خانه ارزان قیمت بود. شاهنشاه متأثر شدند البته ظاهرشان نشان نمی داد قلباً متأثر شده بودند.

 

سرکار فریده خانم مادرزن شاه ، باز هم تقاضای یک اتومبیل مرسدس بنز بزرگ و عالی دیگر کرده بودند که البته دربار برای ایشان (اضافه بر سه اتومبیل عالی که دارند) بخرد، به عرض رساندم. سرکار فریده خانم درویش هستند و به دنیا اعتنایی ندارند.

 

صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه را قدری متفکر دیدم. خوشحال نبودند انگشتان شاهنشاه دائماً روی میز به میز می کوبد. وقتی می خواهند تصمیم شدید بگیرند با انگشت سبابه محکم روی میز می زنند، وقتی ناراحتی دارند با همه انگشتان دائماً روی میز می زنند، وقتی زیاد ناراحتی دارند موهای ابروی مبارک را می کنند!

 

راجع به تغییر تاریخ شمسی گزارش نهایی را عرض کردم که تاریخ شاهنشاهی  بشود. شاهنشاه به این کار علاقه دارند، زیرا که خود، مرد تاریخ و محوّل تاریخ است و می خواهد که مبدأ تاریخ هم بشود. و حق هم با اوست.

  


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org