ماهنامه شماره 50 - صفحه 2
 

» سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگ

(به روایت طنز)

 

فرهاد رستمی

 

 

اهل حرم را نمی خواستیم ببریم. زنها گریه می کردند. انیس الدوله و امینه اقدس شیون می کردند. خون به دلمان کردند. چند ماهی از دستشان راحتیم. آنقدر اره بدهند تیشه بگیرند تا جانشان بالا بیاید. فراق ملیجک را نمی توانیم تحمل کنیم با ما می آید.

 

بختمان بیدار است و فرصت دیدار. این سفر سیم است که به فرنگ می رویم. این سفر را علی اصغر خان امین السلطان کارسازی می کند. داد و دهشی دارد. پسر ابراهیم آبدار است. آقا ابراهیم خیلی بی ناخن بود، اما امین السلطان حاتم طائی دربار است. هرچه پیشکشی می گیرد تقدیم خاکپای جواهرآسای مبارک ما می کند. در این سفر الحق سنگ تمام گذاشت.

 

در لندن تن را مویناک یافتیم و بدن را بویناک. آبی پاک و دلاکی چالاک طلب کردیم که تیغش تیز باشد و لنگش تمیز. امین السلطان دو نفر دلاک آورد. آنگاه چنان ما را مالاندند که هر دو درماندند. دلاک هم دلاک خودمان. اینها ماساشور بودند ما را ناز می کردند پدرسوخته ها.

 

در لندن من و ولیعهد و میرزا ملکم خان ناظم الدوله در یک کالسکه نشستیم. ملکم آنقدر در گوش ما از مزایای امتیاز لاتاری خواند و اینکه ممالک محروسه به پیشرفت نایل نمی آید الا به همین امتیاز، آنقدر گفت و گفت که مخ ما را ترید کرد. فرمودیم بدهید اما بی سر و صدا. بعد فهمیدیم چاچولباز بی پیر امتیاز را فروخته و ما را دو در کرده پیشکشی مرسوم را هم چپو کرده، از این رکبی که خورده بودیم اوقاتمان تلخ شد.

 

به اندرونی رفتیم پرنس آلفرد، پرنس آرتور و پسرهای ملکه و دیگران رقص می کردند. چنان حرکات رذلی می کردند و صدای شغال در می آوردند که انسان حیرت می کرد. صد رحمت به کریم شیره ای خودمان. زنهای بزرگ و خانمها هم همان کارهای جلف را می کردند. امپراطور کلاهش را بالاتر بگذارد.

 

بعد مردم استقبال زیادی از ما کردند. زنها جیغ می کشیدند. امپراطریس می گفت تا به حال از پادشاه هیچ مملکتی چنین استقبال نکرده اند. رفتیم به اطاق درازی که روی میز خوراکی زیادی چیده بودند. به همه سپرده بودیم مثل رعیت غذا نخورند. دهان باز نخورند. ملچ و ملوچ نکنند. آب را هورتی سر نکشند. کلاس بگذارند. هنگام تناول غذا ابوالجمعی امپراطور یکدفعه یورش آوردند، میز را بالمره تالان کردند. پدرسوخته ها بقال بازی غریبی درآوردند.

 

ماژور تالبوت پیشکشی خوبی تقدیم خاکپای مبارک جواهرآسای ما کرد. آدم غریبی است. به کارسازی امین السلطان قراردادی منعقد کردیم که همه اش سود بود. به قول امین السلطان شکار به پای خود به جرگه آمده بود.

 

مقرر شد تا پنجاه سال سالی پانزده هزار لیره انگلیسی در قبال تنباکو و توتون و سیگار و سیگرت و انفیه به ما بدهند. رعیت هم به نوایی برسد. ملت توتون می خواهد چه کند، همه تریاکی شده اند. این انگلیسیها پدرسوخته های غریبی هستند. عجب حالی دادند به ما در این سفر.

 

به مملکت خودمان عزیمت می کنیم. تالبوت را هم با خود سوغات می آوریم. شهر آشفته است. نایب السلطنه از دست شوریدگان گریخته. اوضاع مشوش است. آقایان مردم را شورانده اند. با پیشرفت ممالک محروسه ما مخالفند. پول لاتاری را ملکم بی پیر بالا کشیده و در فرنگ مانده، ما بايد جوابش را بدهيم. نیامده تا بدهیمش دم توپ. نشسته آنجا برای "قانون" جگر سورمه می کند. زنهای حرم که در فراقمان خون گریه می کردند به فتوای آقایان قلیانها را شکسته اند. دلمان شکست امتیاز را لغو کردیم. لذت سفر را از دماغمان در آوردند.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org