ماهنامه شماره 47 - صفحه 6
 

» خاطرات عميدي نوري

 

3- عصر بود رفقاي ادبي روزهاي دوشنبه به منزلم آمدند که يک ماه بود از ديدارشان محروم بودم:

 

الف- آقا سيدعبدالله سيار٬ کيف بزرگي در دست داشت که من مي دانستم اين مرد 83 ساله وسيله نقليه اي ندارد که آن را آورده باشد به علاوه منزلش در آن طرف خيابان تاج است که در قسمت شمال غربي است. از او پرسيدم: اين چيست؟ خنديد و گفت: تفصيل دارد٬ من قوم [و] خويشي دارم ساکن شميران، ظروف مسي دارم٬ او از من خواست همراه آوردم که بلکه در شميران مسگري بيابم که آنها را سفيد کند. امروز اين قدر اين ور و آن ور رفتم اما يکي دو دکان مسگر يافتم که ديدم مسگر به من وقت بيست روزه و يک ماهه داد کارم را بپذيرد٬ زيرا مي گفت تنها هستم و کارگر ندارم٬ اين است که باز هم مي خواهم اينها را به شهر ببرم ترتيب کارش را بدهم. بعد بکائي و طائي هم ناليدند از اينکه کارگر در دکان استاد کارها نيست حتي کفش را مي خواهيم تعمير کنيم از ما قبول نمي کنند و مي گويند کارگر نداريم. من گفتم: اين هم در نتيجه ناراحتيهايي است که دولت به وجود آورده است و آن هم مربوط به همين موضوع بيمه اجتماعي است که سي در صد به تشخيص دستگاه بيمه اجتماعي از استادکار وصول مي کنند، با جريمه و تأخير تأديه از اين جهت استادکارها ناچار شده اند شاگرد يا قبول نکنند و يا شاگردهاي خود را جواب کنند و فقط خودشان تا جايي که مي توانند کار کنند. طائي در اينجا درد دلش باز شد و گفت: بله، يکي از آنهايي که کارگاه خود را تعطيل نمود، براي همين اذيتي که بيمه اجتماعي نمود، خود من بودم، زيرا من يک کارگاه نجاري داشتم با چند شاگرد، کار نجاري مي پذيرفتم، بيمه سرم بلايي براي همان حقوق زور بيمه آورد که کارگاه خود را منحل نمودم. من گفتم: اتفاقاً من هم چاپخانه «داد» [را] داشتم که مي توانستم پس از تعطيل روزنامه داد آن را نگاه دارم اما همين بيمه برايم اجرائيه سي هزار توماني بر خلاف حق صادر نمود، من هم چاپخانه را تعطيل کردم ماشين آلات آن را فروختم و محل چاپخانه را هم اجاره دادم. بله، اين اذيتهاي دولت هم باعث مضيقه در زندگي مردم شده است و هم گراني دستمزدها٬ زيرا وقتي اين طوري کارگاههاي خدمات عمومي تعطيل شد٬ مردم به مضيقه مي افتند آنهايي هم که مي توانند کارگاه خود را نگاه دارند البته با قيمت گراني سفارشها را مي پذيرند. پس گراني زندگي بر سر اين چيزهاست تنها گراني کرايه خانه و زمين و ساختمان نيست.

 

ب- شريفيان گفت: اين حرفهايي که شاه به عنوان مصاحبه پس از رفتن جيمي کارتر زد چه بود؟ مگر دفاع از سومالي هم به عهده ايران است؟ اين کارهايي است که خود امريکاييها بايد انجام دهند چنان که سابق به ويتنام قشون کشي مي کردند. حالا چرا کارتر که به ايران آمد بلافاصله که رفت شاه به حبشه يا اتيوپي اخطار مي کند که اگر به سومالي حمله کني ما نمي توانيم بي اعتنا بمانيم؟ بعد شريفيان گفت: چند روز پيش در اخبار خارجه مطلبي جالب بود که حالا با اين مصاحبه شاه اهميت بيشتري پيدا مي کند. نوشته شده بود که اسلحه فراواني از امريکا به ايران داده شده است تا اگر عربستان سعودي عليه امريکا به قطع صادرات نفت به امريکا به نفع فلسطيني ها بپردازد ايران به عربستان سعودي حمله کند. اين خبر را بعضي از روزنامه هاي ايران تکذيب نمودند ما هم آن را بي معني تلقي نموديم اما حالا که همچه مصاحبه اي شاه مي کند که پس از ملاقات با جيمي کارتر بلافاصله به اتيوپي اخطار مي کند که به سومالي کمک مي کنيم٬ ديگر شاه نمي تواند اين خبر را که به عربستان حمله کند تکذيب نمايد، زيرا شاه ديگر پرده را کاملاً از رخ برداشته است و صريحاً دنباله رَويِ خود را از سياست امريکا «طابق النعل بالنعل» نشان داده است. حالا ديگر معلوم شد آن بي اعتناييهاي روزهاي اول جيمي کارتر نسبت به شاه و آن اميدها در اصلاح اوضاع ايران که به سوي دمکراسي با فشار امريکا خواهد رفت همه براي اين بود که شاه کاملاً در اختيار سياست امريکا قرار گيرد، چنان که گرفت. فعلاً امريکا هم توانست از وجود شاه استفاده بر تثبيت قيمت نفت براي يک سال نمود[ه] که براي دنياي غرب بسيار مهم است و هم توانست تعهدات خود را در دفاع از کشورهايي که خود بايد انجام دهد به گردن شاه اندازد، چنان که فعلاً درباره سومالي عملي شد. راستي ما عجب در خوابيم!

 

پ- اصغر بکائي گفت: خير، از اين که گفتيد نبايد باشد، زيرا اينها همه مال خودشان است و اين امريکاييها منافع خودشان را مي خواهند. به آزادي در ايران چه کار دارند که ما دل به آنها بسته باشيم؟ از آن طرف هم اين امريکا هم به نعل مي زند و هم به ميخ مثلاً:

 

1- در روزنامه يا مجله تايم که نشريه مهمي است شاه را مفتضح ساخته اند، زيرا مي نويسند که خبرنگار ما با افرادي که هنگام ورود شاه به کاخ سفيد واشنگتن براي ديدار جيمي کارتر شعار به نفع شاه مي دادند مصاحبه اي نموده از آنها پرسيد شما از کجا آمديد؟ آنها هر يک شرح دادند که از نقاط و کشورهاي ديگر، مثلاً از ايران يا انگلستان يا جاهاي ديگر به اين طرز آمده اند که پول بليط دو سره را خود آنهايي که آنها را آوردند داده اند، روزانه يکصد دلار هم داده اند پذيرايي در مهمانخانه واشنگتن براي چند روزه هم با آنها بود. در حالي که با مخالفين شاه که مصاحبه نمودند، آنها گفته اند ما دانشجويان مقيم خود امريکا هستيم، خودمان آمديم عقيده قلبي خودمان را اعلام داريم. اين بود مطلب مجله تايم .

 

2- مطلب ديگر قابل توجه مجله تايم، معرفي اين جمشيد آموزگار بود وقتي نخست وزير شد، نوشته بود: « مرد دوازده ميليون و نيم دلاري » نخست وزير ايران شد، اين آموزگار همان کسي است که چند سال پيش در کنفرانس اوپک که در وين تشکيل شده بود به اتفاق نماينده عربستان سعودي از طرف کارلوس تروريست معروف بازداشت شد که تهديد به قتل گرديد عاقبت کارلوس 5/12 ميليون دلار براي جان او از شاه ايران گرفت تا او را آزاد نمود. بله، اين آموزگار خيلي وجودش قيمتي است براي حفظ سياست شاه و امريکاييها که فعلاً او را نخست وزير کرده اند. از اول پيدا بود او چه کاره است! هدف امريکاييهادر ايران دو موضوع است يکي نفت و ديگري غارت ارز حاصله از فروش نفت. اين آموزگار از اول نماينده ايران در امر نفت و اوپک بود که سياست امريکا را مي بايستي تأمين کند. من گفتم: تقريباً شايد بيش از بيست روز قبل از اينکه جلسه اخير اوپک تشکيل شود و قيمت نفت براي يک سال تثبيت به همان قيمت قبلي شود، همين آموزگار نطقي ايراد نمود که بايد قيمت نفت براي يک سال تثبيت به همين قيمت فعلي شود. اين همان پخت و پزي بود که بين شاه و کارتر در ملاقات واشنگتن حاصل شد.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org