» كميته مجازات و حسين لـَله*
(قسمت اول)
قبل از انقلاب مشروطه، بمباندازي و موزربندي در ايران معمول نبود و ايرانيها به طور كلي از موضوع ترور و تروريسم آگاهي نداشتند. انداختن بمب و تروريسم را قوچيهاي قفقازي در صدر مشروطيت از بادكوبه و قفقاز به ايران ارمغان آوردند.
قتل ناصرالدين شاه در زاوية مقدس حضرت عبدالعظيم (ع) به دست ميرزا رضاي كرماني، جنبة تروريسم نداشت و عامل آن قتل، يك تروريست حرفهاي نبود.
اولين شخصي كه ساختن بمب و بمباندازي را در ايران مرسوم كرد، يكي از اهالي بادكوبه به نام حيدر عمواوغلي بود كه در ايام سلطنت مظفرالدين شاه، از روسيه به ايران آمد. در صدر مشروطيت، قريب هفتصد و يا هشتصد تن از قوچيهاي قفقاز به ايران آمدند و چند تن بر آن گروه از قفقازيان و گرجيان و ارمنيان، رياست فائقه داشتند : يكي آقامير قفقازي، كه بعدها با يكي از خانوادههاي اشرافي ايران وصلت كرد و دختر حاجي ناصرالسلطنة ديبا را به زني اختيار نمود. ديگري مشهدي علي بادكوبهاي كه او در خيابان ميدان مشق آن زمان، و خيابان سپه بعد، صاحب يك گاري خانه بود؛ و همچنين قرهگُز، كه او نيز به شغل گاريچيگري مشغول بود و دلال فروش اسبهاي مالاكان و چركسي بود؛ و يكي ديگر يپرم (يفرم) خان، از اعضاي مؤثر حزب داشناكسيون و از ارمنيان متنفذ قفقاز، كه همراه همان هفتصد هشتصد تن قفقازي به ايران آمد و در صدر مشروطيت به رياست نظميه منصوب شد. همو بود كه شيخ فضلالله نوري را در ميدان توپخانه بر دار آويخت.
موزربندي و موزركشي را همين هفتصد هشتصد تن قفقازي و ارمني به ايرانيها آموختند و تروريسم از آن به بعد در ايران باب شد. خود اين گروه از قفقازيها و ارمنيان، كسوت مجاهدين مشروطهطلب بر تن كردند و مشغول خدمت به آزادي و مشروطهخواهي شدند.
اولين قرباني تروريسم، امينالسلطان اتابك اعظم بود. مردي به نام عباس آقا، برابر در مجلس شوراي ملي، اتابك را ترور كرد و او را به ضرب چند گلوله از پاي درآورد و فرار كرد، ولي بعد از طي چند صد قدم در همان حين كه ميخواستند دستگيرش كنند، گلولهاي در مغز خود جاي داد و به زندگي خويش پايان بخشيد.
بعد از قتل اتابك، سيد عبدالله بهبهاني، از صدور برجسته و متنفذ مشروطيت را در بالاخانة منزل خودش به ضرب چند گلوله كشتند. بعد از مدتي، تني چند از تروريستها، صنيعالدوله، رئيس مجلس در دورة اول تقنينيه و داماد مظفرالدين شاه را هنگام عبور از خيابان در درشكة خودش به ضرب گلوله از پاي درآوردند. و طولي نكشيد كه علاءالدوله پسرعموي عضدالملك نايبالسلطنه اميرسليماني و برادر احتشامالسلطنه، يكي از رؤساي دورة اول تقنينيه را در برابر منزلش به قتل رساندند. و گفته شد كه سيد عبدالله بهبهاني و علاءالدوله را به دستور و القاي تقيزاده به قتل رساندند، عبارتِ “تقيزاده گفت و شقيزاده كشت “ ، مربوط به همين دو فقره قتل است.
مقصود از ذكر اين مقدمه، موضوع (مطالبي است كه من در سنين نه سالگي از دو لب حسين لـَله، يكي از اعضاي مؤثر “كميتة مجازات“ و آدمكشان بي رحم و قهار آن، شنيدهام. حسين لـَله، در آغاز كار، شاگرد آبدار آقابالاخان سردار، ملقب به سردار افخم بود و به ترقياتي نايل شد و پس از فوت للة عظامالملك، اين شغل را به او سپردند و از همانجا معروف به حسين لـَله شد).
شاهزاده كامران ميرزا نايبالسلطنه فرزند سوگلي ناصرالدين شاه، هم وزير جنگ بود و هم رئيس قورخانه و هم حاكم تهران و هم فرمانده كل افواج ساخلو در تهران و سردار افخم معاون او، كه در قيام تنباكو فرمان شليك به سوي مردم را صادر كرد، و از آن به بعد او را “ قصاب قيام تنباكو “ نام نهادند. سردار افخم، در دوران سلطنت مظفرالدين شاه، به رياست نظميه منصوب شد و بعد از فوت مظفرالدين شاه و جلوس فرزندش محمدعلي ميرزا، والي گيلان شد.
بعد از قيام تنباكو و شكست قطعي ناصرالدين شاه، سردار افخم مورد غضب مرحوم ميرزاي آشتياني، جدّ ما، واقع شد و او كوشيد تا روابط خود را با مرحوم ميرزا بهبود بخشد و نسبت به او تقرّب جويد و مورد عفو او قرار گيرد. لذا سردارافخم وسايلي برانگيخت و خواهرزن خود را به عقد ميرزاهاشم آشتياني، پسر مرحوم ميرزا آشتياني، درآورد و بدين وسيله با خانوادة او منسوب شد و به مرحوم ميرزاي آشتياني تقرّب جست. اينها جمله مقدمهاي است براي شرح داستان كميتة مجازات و علت تشكيل كميتة نامبرده و آدمكشيهاي آن كميته و نام اعضاي كميتة يادشده.
سردارافخم، نه يا ده ماه قبل از ظفر يافتن مشروطهطلبان و شكست مستبدين، مقدار معتنابهي جواهر قيمتي و گوهرهاي گرانبها آماده ساخته بود و در جعبة آهنين بزرگي به همسرش، خانم مفتخرالسلطنه، سپرده بود و بر آن سر بود كه از رشت به انزلي رود و از راه روسيه به اتريش پناهنده شود و در وين پايتخت اتريش اقامت گزيند.
چند روز قبل از اجراي اين تصميم، سردار افخم را در باغ مديرالملك، درخارج از شهر رشت، دعوت كردند و بعد از صرف ناهار، او با تني چند از بزرگان و رجال گيلان مشغول به بازي آس شد وبدون خبر و اطلاع خود سردارافخم، يكي از نوكران او به چهل تن قزاق اسكورت سردار افخم پيغام داد : “ حضرت اشرف فرمودهاند كه تا ساعت يك ساعت و نيم از شب گذشته، من در اينجا خواهم بود. شما به ادارة ايالتي بازگرديد و ساعت دو از شب گذشته به اينجا مراجعت نماييد. بعدها شنيدم كه دهندة اين پيام به آن چهل تن سوار قزاق اسكورت سردار افخم، شاگرد آبدار او حسين لـَله بوده است. به محض عزيمت آن چهل تن قزاق اسكورت، سردار محيي و گروهي از مجاهدين مشروطهطلب، قدم در باغ مديرالملك نهادند. و به ضرب هيجده گلوله، سردار افخم را از پاي درآوردند.
مجاهدين، خالة من مفتخرالسلطنه و دو دختر او و پسر سوگلي او عظامالملك و همة كلفتان و كنيزان و گيس سفيدان او را به اسارت گرفتند. مفتخرالسلطنه با تمهيداتي توانست جواهر شوهر خود را در زير چادر خود يا چادر تني چند از كلفتهايش مخفي كند. هنگام عبور از خيابانهاي رشت، قزاقهاي سوار روس بر مجاهدين حملهور شدند و مفتخرالسلطنه و فرزندان او و كلفتهايش را از چنگ مجاهدين بيرون آوردند و به قنسولگري روس در رشت بردند و مدتي آنها را همچنان در قنسولگري نگاه داشتند. سپس مفتخرالسلطنه و فرزندان او و اهل بيت سردارافخم را همراه با پنجاه سوار قزاق نيزهدار روس، به تهران سوق دادند.
مفتخرالسلطنه لديالورود به تهران، آن جواهر را به رسم امانت به سفير روس در تهران سپرد و خود همراه چند سوار قزاق روس به منزل دايي خود، عضدالملك نايبالسلطنه، رفت و در همانجا به تحصن نشست. چندي بعد از تحصن خارج شد و پارك محل اقامت سردارافخم را به فروش رسانيد؛ قسمتي از آن پارك را وثوقالدوله خريد و قسمت ديگر را يك تاجر زرتشتي.
آن تاجر زرتشتي در زير چرخهاي درشكه جان سپرد و تاجري ديگر از اهالي آذربايجان آن قسمت از پارك سردارافخم را از ورثه همان زرتشتي خريد و او نيز پارك را به فرمانفرما فروخت. بعد از جلوس رضاخان بر تخت سلطنت، فرمانفرما نميدانيم آن پارك را به عنوان هديه تقديم سردارسپه نمود يا سردار سپه به عنف و زور آن پارك را از فرمانفرما گرفت. به هر حال همان پارك را رضاشاه به فرزند خود شاهپور عليرضا هديه كرد و عليرضا در همانجا منزلي شكوهمند براي اقامت خويش بنيان نهاد. بعد از كشته شدن عليرضا، محمدرضاشاه آن پارك را خريداري كرد و ساختمان مجلس سنا را در همان پارك بنا نهاد.
بعد از پايان گرفتن كار انقلاب مشروطه، اوضاع نسبتاً آرام شد، يك روز پدر همين ورقاء كه از رؤساي بهائيه است، و در آن ايام، مستخدم سفارت روس بود، همراه يك سلطان قزاق روسي و يك ستوان سالدات روس، همان جعبة جواهر را نزد پدرم آوردند. مرحوم پدرم خاصه به خاطر قتل برادرش ميرزا مصطفي به دست آدمكشان محمدعلي شاه و صنيع حضرت، مشروطهطلبي متعصب بود، و حامي و پشتيبان مفتخرالسلطنه برخلاف باجناق خود، سردار افخم، كه او يكي از مستبدين سرسخت بود.