ماهنامه شماره 14 - صفحه 4
 

» نقد کتاب

 

فرهاد رستمي

 

خداحافظ يزدان

يزدان سلحشور، انتشارات آرويج

چاپ اول، 1380

 

طنز اجتماعي يكي از “ نشانه‏هاي سبكي‌“‌ شعر امروز است. نشانه سبكي ارزنده‏اي كه اگر با هوشياري شاعرانه همراه باشد به آساني نمي‏توان از آن گذشت: “ اگر اين خط كش را از من بگيريد/ دفترم را پاره مي‏كنم / اگر اين مداد را از روي ميز برداريد / ديوارها را خط خطي مي‏كنم / چقدر بگويم / اين مدرسه به لعنت خدا هم نمي‏ارزد “. (ص 5)

 

آنچه كار شاعر امروز را مشكل مي‏سازد گرد آوردن دو عنصر “ زبان اشاره “ و “سادگي زبان“  در كنار هم است. نگاه كردن به جهان از پنجره‏اي كه باغ مه‏آلود را قاب گرفته و ابرهاي گريز در آن با باد همسفرند، گاهي نوري و لبخندي كه مي‏تابد و گاهي سايه‏اي كه دير نمي‏پايد.

 

هنر چراغي است كه نگاه را روشن مي كند بي آنكه چشم را بيازارد. و اين بيش از هر چيز در زبانِ اشاره تبلور مي‏يابد زباني كه اكنون به سبب ساختار ساده‏اش به اقليم جامعه قدم مي‏گذارد. آنچه شعر امروز را دلنشين مي‏سازد همين نگاه شاعرانه است : “ از بهار چه بگويم؟ / غيرِ اين شكوفه‏/ كه از پيراهنت / روي اين سنگفرش مي‏ريزد / و من / تنها من مي‏دانم / كه روزگاري دهانت / پر از ارديبهشت بوده است “. (ص 80-81)

 

بزرگترين هنر شاعر ايجاد “هماهنگي “ و “تناسب “ ميان واژگان و مفاهيم است. اين هماهنگي، كهنه و نو نمي‏شناسد، ديروز و امروز نيز نمي‏داند. همة كلمات نتهاي يك آهنگ‏اند. و سازها هر كدام صدايي دارند كه از آميختگي آنها آهنگي پديد مي‏آيد. شاعري كه واژگان را در جاي خود مي‌نشاند و رابطه‌اي منطقي ميان آنها و مفاهيم برقرار مي‏كند در واقع جامة صورت را بر قامت معني مي‏دوزد :

ذكر رخ و زلف تو دلم را

وردي است كه صبح و شام دارد   ( حافظ )

 

بديهي است تناسبِ رخ و زلف و صبح و شام، و نيز تشبيه رخ به صبح و زلف به شام همه و همه به “وردي“باز مي‌‌گردد كه از هر زبان كه مي‌شنويم نامكرر است و اين نتيجة همان هماهنگي اجزايي است كه به يك نكته مي‏انجامد : “بلاغت “، آنچه شعر امروز سخت بدان نيازمند است : “... يك نفر كمك كند! / من سيبم را گم كرده‏ام“. (ص 46)  سخن مي‏تواند در عينِ سادگي بليغ نيز باشد. سخني به دور از حشو و زوائد، روشن، رسا و موجز : دستهايش سفيد بود و روشن / انگار / از چيدن ماه آمده بود ، “رسول يونان“

 

بعضي از شاعرانِ امروز از مرز سادگي به زبان محاوره رسيده‏اند. براي اين ويژگي نيز افقهاي روشني مي‏توان يافت، اما به نظر مي‏رسد بي تناسبي و ناهماهنگي سدي است كه گاهي راه را بر شاعر امروز مي‏بندد: “... ول كن !/ همه را به هم مي‏ريزيم / شيرازه‏ها را / برگها را به باد مي‏دهيم / كلمات را / در دريا غرق مي‏كنيم / و روي اسم‏هاي خود / زير اين آفتاب / عشق مي‏ورزيم “. (ص 83-84) آغاز و فرجام كلام بي آنكه با هم تناسب و هماهنگي داشته باشند دو شيوة متفاوت زبان را ارائه داده‏اند. تركيب “ول كردن “ هيچ سنخيتي با “ عشق ورزيدن“ ندارد. با اين همه از شاعر ِ قطعه‏هاي عاشقانه و اجتماعي مي‏توان بيش از اين انتظار داشت. هنوز خداحافظي زود است. به آفتاب سلامي دوباره بايد كرد.

 

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org