ماهنامه شماره 34 - صفحه 2
 

» عاق والدين

 

جلال فرهمند

 farahmand@www.iichs.org

 

هنوز كه هنوز است عملكرد و كاركرد فراماسونري كاملا مشخص نيست، ولي آنچه مسلم به نظر مي‌رسد اينكه اعضاي اين انجمن و گروه حداقل در حيطه‌اي كه دارند در محيطي كه حضور به هم مي‌رسانند هواي يكديگر را داشته و براي هم محفلان خود كار و شغل مناسب و يا حداقل به عنوان حلَال مشكلات شغلي و يا اقتصادي عمل مي‌كنند.

 

در ايران كه چنين بوده است. از ابتداي تشكيل فراماسونري در ايران كه از آن به "فراموشخانه" ياد مي‌كنند تا آخر حكومت پهلوي كه نامهاي ديگري بر اين گروه اطلاق مي‌شده، اكثر كارگزاران و حكومتگران آن رژيم همواره سعي داشتند براي تثبيت و يا پيشرفت خود به اين گروه پيوند بخورند. مبدع اين گروه را در ايران ميرزا ملكم خان ناظم‌الدوله دانسته‌اند. وي فرزند ميرزا يعقوب مترجم سفارت روس بود. ملكم با انگليسي ها همكاري مي‌كرد!

 

ميرزا يعقوب، ملكم را هنگامي كه ده ساله بود به پاريس فرستاد. وي پس از سالها زندگي در اروپا، سرانجام در پايان سال 1267ق به ايران بازگشت. پس از مراجعت به ايران در دارالفنون مترجم شد و سپس همراه فرخ خان غفاري با هيئتي در 1273ق به فرانسه رفت و در انعقاد قرارداد صلح پاريس بين ايران و انگليس همكاري مي‌كرد. از اين روز به بعد با ياري انگليسيها پيشرفت سياسي و اداريش در ايران شروع شد. در مراجعت به ايران با توجه به تجاربش در اروپا "فراموشخانه" را تأسيس كرد. محققان، دلايل تأسيس فراموشخانه را در ايران گوناگون دانسته‌اند. عده اي اين امر را به عنوان تأسيس انجمني ياد كرده‌اند كه با جذب سران حكومتي نيرويي بر هم زند و ملكم قدرتي درايران بگيرد. تعدادي ديگر گفته‌اند كه قصد ملكم از اين كار به دست آوردن مداخل و ثروت بوده است. ولي نيت وي هر چه بوده اين انجمن به مذاق ناصرالدين شاه خوش ننشست و در سال 1275 به دستور وي دم و دستگاه فراموشخانه تعطيل شد و ملكم مورد غضب شاه قرار گرفت و از ايران تبعيد شد. ملكم نيز براي انتقام، در اروپا با انتشار مطالب مختلف از حكومت ايران انتقاد مي كرد. از آن پس هر كس دم از مخالفت با حكومت مي‌زد و خواهان اصلاحي در دستگاه حاكم مي شد به عنوان "ملكمي" متهم مي‌شد و اين بهترين محمل براي سركوب معترضان و مخالفان داخلي بود.

 

چند سال بعد از تبعيد ملكم به خارج با وساطت ميرزا حسين خان مشيرالدوله سفير ايران در عثماني كه با عقايد ملكم خان موافق بود، شاه وي را مورد عفو قرار داد. ملكم همراه وي به ايران آمد و در سال 1291ق به سفارت مهم ايران يعني لندن اعزام شد. وي در هنگام اولين سفر ناصرالدين شاه به اروپا عهده‌دار پذيرايي شاه در آنجا بود و خدمتها به شاه كرد، ولي در سال 1306ق مجددا مغضوب شاه گرديد و از كار دولتي عزل شد. علت عزلش اين بار نه فراموشخانه بلكه دخالت حكم خان در امتياز لاتاري بود كه وي به نفع خود سوء استفاده‌هاي فراواني از آن برده و سر بسياري ديگر از جمله شاه بي كلاه مانده بود. ملكم خان پس از سالها زندگي پرپيچ و تاب در سال 1326ق و در آستانه انقلاب مشروطه درگذشت، ولي همواره نامش قرين فراموشخانه و فراماسونري در ايران است و شايد بتوان وي را پدر فراماسونري در ايران دانست.

 

اين انجمن و خطرهاي آن، چنان در ايران شهره شده بود كه از مردم عادي تا سران حكومتي از آن ترس و واهمه داشتند و شركت و طرفداري از آن در اذهان عامه عملي خلاف شرع و عرف شمرده مي‌شد. در نامه جالب توجهي كه مهدعليا، مادر ناصرالدين شاه براي فرزندش در سفر اول اروپايي وي مي‌فرستد ضمن تشريح اوضاع حرمسراي شاه و توفيق فرزند به نكته جالبي اشاره دارد كه نظر ما را درباره ترس مردم از اين تشكيلات تأييد مي‌كند.

 

مهد عليا كه مي‌دانست فرزندش به مهد فراماسونري رفته، فرزند را از شركت در محافل فراماسونري برحذر مي‌دارد و تهديد مي‌كند كه اگر ناصرالدين شاه به آن محفل رود شير هشت ماهه داده اش را حرام فرزند مي‌كند و به زباني ديگر عاقش خواهد كرد.

 

نامه را با هم مي خوانيم:

  

نامه مهدعليا به ناصرالدين شاه

هو

 

قربانت شوم تصدقت گردم ان شاء الله.

امروز صبح چهارشنبه تلگراف سلامتي وجود مبارك رسيد، در حقيقت عيد مبارك شد، از احوالات بخواهيد، امروز عيد حرمها را به ناهار در بالاخانه شمس‌الدوله مهماني كردم، الان از ناهار فارغ شده نشسته‌ايم، بجز دعاي دولت شما كاري نيست، ورد زبان همه شب و روز همان است. احوال جميع حرمها خوب است ولي از دوري حضور مبارك همه كاهيده و افسرده هستند. من هم هر روز مي‌آيم اينها را مثل بچه‌بازي مي‌دهم ولي تأثيري ندارد، درد خودم از همه اينها بالاتر، شب و روز بجز اشك چشم كار ديگر ندارم، چه خبر است كه هر كار مي‌كنم شيرازي كوچكه خنده كند ممكن نمي‌شود.

 

خداوند عالم ان شاء الله وجود مبارك شما را از جميع بليات حفظ كند. اين روزها ديگر رسيدن انزلي و نشستن دريا نزديك است، همه را به گرفتن ختم و دعا مشغولم، ان شاء الله به شما خوش خواهد گذشت، از تماشاها و سياحتها، ولي ان شاء الله به فراموشخانه تشريف نخواهيد برد، اگر ببريد شير هشت ماه داده را حلال نخواهم كرد. ان شاء الله فراموش نخواهيد كرد. قربانت شوم احوال ... خان با بچه‌هايش الحمدلله خوب است. هميشه ماچش مي‌كنم احوال ... خوب است همان اطاق ... نشسته است درس مي‌خواند گاهي با شاهزاده ها بازي مي‌كند.

 

ان شاء الله به سلامتي روزي باشد كه مژده تشريف آوردن پادشاه را با تلگراف بشنويم، قربانت شوم، دست بند مرا فراموش نفرماييد. خداوند جان مرا به قربان شما بكند. ان شاء الله.

 [مهد عليا] 

 

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org