ماهنامه شماره 31 - صفحه 4
 

» خاطرات عميدي نوري

 

56/8/1 – ديشب برحسب دعوتي كه كارت آن را اصغر بكائي، شاعر عضو انجمن ادبي هفتگي به منزلم آورده بود ناچار شدم به مجلس منعقد در انجمن ايران و تركيه حضور يابم، زيرا اگر نمي رفتم امكان داشت موجبات گله گزاري او و رجوي و طائي نيز قرار گيرد كه هر سه، هر هفته روزهاي دوشنبه نزدم مي آيند آخر آنها هم در آنجا خواهند آمد « شب سپاس» اسم آن را گذارده اند. مشاورين شاه چند ماه پيش به او نظر داده بودند مدالهايي براي تعدادي از شعراي فعلي كشور بدهد. حالا كه داده شده جلسات سپاس براي اين كار تشكيل مي دهند كه با اشعار و سخنرانيها باز هم به تكرار مطالبي كه هميشه درباره شاه مي گويند پردازند. قبل از اينكه داستان آن جلسه شروع گردد رجوي كه نزدم نشسته بود به من گفت: « چه كنم؟ نه خودم تقاضاي مدال داشتم و نه اينكه طبع من آماده بود سپاسي در اين باره گويم. اما از آنجايي كه من از سالهاي سال با اين ديهيم از آذربايجان دوست بودم و به اصرار او در جلسات منزلش حاضر مي شوم و اشعاري كه مي سرودم مي خواندم نمي توانم وقتي او از من مي خواهد در اين برنامه سپاس شركت كنم از پذيرفتن چنين پيشنهادي خودداري ورزم و الاّ من كه همه اين كارهاي آريامهر را صحيح نمي دانم و اساساً با حكومت مطلقه و كمك كردن به حاكم مطلق كه بيشتر مغرور گردد و در جهل بماند و اداره امور خلق الله را به شكل بدي ترتيب دهد چنان كه مي بينيم و در آن هستيم موافقتي ندارم اما چه كنم در اين محيط زندگي مي كنيم و علايق داريم [اگر] فردا يك پرونده اي هم براي ما ترتيب دهند چه كسي به داد ما مي رسد. بعد گفت : چند روز پيش طائي آمده بود نزدم و او هم مي گفت چه كنم؟ شعري بگويم، طبع من آماده نيست. اگر نگويم برايم پاپوش درست مي شود. چه كنم؟ من گفتم همين وضع تو را من دارم اما خيال مي كنم صلاح ما اين است كه در برنامه شركت جوييم و شعري هم بسازيم و بخوانيم. طائي گفت آخر چيزي كه مخالف عقيده ماست چگونه بگوييم. گفتم ديگر ناچاريم. او هم حرف مرا پذيرفت و خيال مي كنم به زودي خواهد آمد و شعري خواهد خواند به هر حال تالار آنجا كه البته به اين نام در محلي واقع در ابتداي محموديه در خيابان پهلوي در اجاره است و پول آن را دولت  مي پردازد درحدود دويست نفري جمع شدند و از ساعت هفت شروع به بيانات تملق آميز خود ديهيم از شاه شد تا ساعت هشت و نيم كه من در آن مدت مرتب اشعار و سخنراني در تجليل از شاه شنيدم و اشعار بكائي و رجوي و طائي را هم شنيدم و به منزل آمدم بين راه به خود گفتم واقعاً در چه مملكتي هستيم؟ من قطع دارم همان ديهيم كه مامور سازمان امنيت است و سالها اين وظيفه اش را انجام مي دهد دل خوشي از اين اوضاع ندارد زيرا سالها او را وكيل مجلس نمودند كه در هر حال به وظيفه چاكري و دعاگويي اش با سخنراني (او اصلاً شعر نمي داند و نمي سرايد) در مجلس و مجامع و انجمنهايي به نام آذرآبادگان و همين ايران و تركيه خدمتگزار بوده است. خود دستگاه از چند سال پيش ديگر او را لايق شركت در مجلس شورا ندانسته از ليست انتخابات اين دوره خارج نمود. بعد هم كه چند ماه پيش قرار شد به جاي يك سناتور مفوضي در آذربايجان سناتور ديگري انتخاب شود باز هم او با دل خون از اوضاع در انتخابات شركت جست اما باز هم عملاً او را كنار زدند و دكتر موسوي را كه در عين حال وكيل مجلس بود و داوطلب سناتوري نموده بودند بر او ترجيح دادند كه او از انتخابات سر درآورد. بديهي است او كه خوب مي داند در اين كشور فقط با ليستي كه شاه تصويب مي نمايد وكيل و سناتور تعيين مي گردد چطور او را از اين وظيفه چاركي و تملق گويي در شورا و سنا خارج نمودند ناچار است اين طور تظاهر كند. آن هم چنان تملقهايي مي گفت عوامانه كه واقعاً دل آدم به هم مي خورد. به هر حال من در آن دو ساعتي كه در آنجا نشسته بودم و آن اشعار تملق آميز و حرفهاي مداهنه اي را گوش مي دادم بسيار متاسف شدم كه چرا ما ايرانيها اين قدر متظاهر هستيم و اين طور مي توانيم خلاف معتقدات باطني خود حرف بزنيم، شعر بخوانيم [و] سخنراني كنيم. خدا عاقبت ما را خير كند!

 

56/8/2 – ديروز ساعت 5/6 صبح به سوي قزوين حركت نمودم به كارهاي كشاورزيم برسم :

 

1- سازمان آب يكي از تاسيساتي است كه افتضاح كارش در تهران كه مركز آن است تا به آنجا درآمد كه اگر باران نيايد مي گويد آب سد كرج پايين آمده است بايد صرفه جويي در مصرف آن شود. راه اين كار هم اين است كه بر قيمت آب اضافه شود و وقتي هم مثل اين چند روزه باران پشت سر هم غيرقابل انتظار آمد سيلاب با گل و لاي تصفيه خانه ها را پر نموده قسمت عمده شهر تهران بيش از 24 ساعت بي آب مي ماند مسئول امر هم با كمال وقاحت مي گويد بله ما غافلگير شده ايم كه اين طوري آب شهر قطع گرديد. از آن طرف هم تا مي توانند پولهاي گزاف به نام وام و غيروام و حق مقطوع كه هر مترمربعي در شمال تهران يكهزار ريال و در وسط هفتصد ريال و در جنوب پانصد ريال از سال گذشته براي تقاضاهاي جديد مي خواهند. عجب اين است كه حساب سرمايه گذاري در ايجاد سد كرج كه سر به ميلياردها مي زند از وامهاي مملكتي بود كه از 1332 در كابينه زاهدي اين امر بزرگ شروع [شد] و انجام يافت. اين سازمان آب فقط امر آبرساني دارد و اين همه پول به عناوين مختلف مي گيرد و باز هم كارش خراب است در حالي كه او بايد اولاً سرمايه گذاري سد كرج را از اين وجوه برگرداند به اضافه سود سرمايه مزبور را به دولت. در حالي كه به هيچ وجه به چنين امري نپرداخته و در وضع فعلي است. نكته مهم ديگر اينكه چون با گسترش قدرت شاه و فشار او به تقويت قوه مجريه، اشخاص زرنگي چون منصور روحاني كه بيش از چهارده سال وزير آب و برق و بعد كشاورزي ايران تا چند ماه پيش بود، براي سيطره قدرت خود آب را ملي كردند و اختيار مطلق آن را در سراسر كشور به دست اين وزارتخانه قرار دادند، به همين جهت اختيار آب مردم از قنات و چاه نيز در دست اين چنين سازمانهاي نالايق پر مدعا قرار گرفته است كه مي بينيم چون مالكيت آب قنوات از بين رفت ديگر نه تنها قنات تازه اي حفر نمي شود بلكه قسمت عمده قنواتِ ايران كه اساس كشاورزي و دامداري ايران بود از بين رفته است و امر حفر چاه چون با اجازه سازمانهاي آب تحت اداره وزارت نيرو (آب و برق) قرار دارد دچار هوسها و اميال كاركنان آن است كه هر چه بخواهند مي كنند و هر چه بگويند اجرا مي شود، مثلاً در همين شهر قزوين از 24 سال پيش به ملاحظات سياسي و خصوصي، عده اي يهودي را آوردند كه در دشت قزوين از آن نوع دهات اسرائيلي بسازند كه هم، سطح زندگي زارع دوره انقلاب !؟ بالا رفته نشان داده شود و هم، سطح بازدهي زراعت با پنجاه ميليون دلار اعتباري كه وام گرفته شد. در آن روزها سياست امريكا اين عمل را به وجود آورده بود كه به اسرائيل كمك شود و ايران هم در برابر حملات شديد اعراب قرار گرفت كه عبدالناصر، رئيس جمهور مصر سردسته آنها عليه ايران بود. حتي در تبليغات خود گفتند ايران يك شهر خود را يهودي نشين نمود. نتيجه اين امر اين شد كه از طرفي آب را در قزوين حتي قبل از قانون ملي شدن در اختيار گرفته و گفتند حفر چاه ممنوع است و هم آن پنجاه ميليون دلار، خورده شد و ايران هم با تغيير اوضاع بين المللي و سياست امريكا در كشمكش اعراب و اسرائيل توانست عذر اسرائيليها را هم از قزوين بخواهد و خود دولت وارث سازمان كشاورزي باقيمانده اسرائيليها شود كه به نام « سازمان عمران قزوين» باقي مانده و از قرار معلوم سالي بيست الي سي ميليون تومان ضرر آن را هم از بودجه سازمان برنامه مي پردازند. اين سازمان هم، چون جانشين سازمان اسرائيليها شده است امر حفر چاه آب در دشت قزوين كماكان به ممنوعيت خود باقي است. دستگاه وزارت آب و برق سابق (وزارت نيروي فعلي) و وزارت كشاورزي ادعا دارند كه اعليحضرت فرموده اند يك قطره آب نبايد هدر رود و فقط بايد به مزارعي داده شود كه از اراضي خوب و بهره بده است. با اين حرف كه خود به شاه تلقين نموده اند و سپس از او پس گرفته اند. حتي در مكاتبات رسمي خود هم عنوان مي نمايند و از آن بهره برداري كامل براي اعمال نظرهاي خصوصي خود مي نمايند. آنها براي اين ادعاي خود مي گويند آب تحت الارضي دشت محدود است و ما آن منبع محدود را براي اراضي خوب و دور شهر (بلوك اقبال) به كار مي اندازيم. علاو بر اين آب سد طالقان را هم به صورت كانال كشي به سمت قزوين مي آوريم. خدا مي داند چند ميليارد از بودجه كشور تحت اين حرفهاي دهان پركن به دست اين جوجه كارمندان اين دو وزارتخانه خرج شده و مي شود و نتيجه اش هم اين است كه آن زراعتي را هم كه آنها مي كنند اين طور ضرر مي دهد. ديروز كه من به ده ليا واقع در بلوك دشتابي وصل به بلوك اقبال رفتم در منزل غلامحسين لياني به اتفاق حيدري، كارمند وزارت تعاون امور روستاها و كشاورزي بودم. از او پرسيدم: شركت شما با سازمان عمران به چه نحو اداره مي شود؟ ديدم داد و فريادش بلند شد كه اي كاش در اين چاهي كه بيست سال پيش براي ما زده بودند باز نمي شد و ما راحت بوديم. گفتم: چطور؟ گفت : از وقتي كه شما و بقيه مالكين ليا اينجا را تقسيم اراضي كرديد مزرعه كوچار را كه بزرگتر بود و با يك قنات بزرگي به ما زارعين داديد و مزرعه اسلاوند را خود برداشتيد كه كوچكتر بود با يك قنات كم آب تر. ما خوشحال بوديم كه عمران براي ما چاه زد حالا ديگر زراعت خوب مي كنيم و دخل داريم اما سالها، عمران در اين چاه را بست و ما هم، چنان كه مي دانيد قناتمان مثل قنات شما خوابيد و بي آب مانديم و زراعت ما به كل از بين رفت خودمان چاههاي سطحي ده پانزده متري مي زديم و زراعتي  مي كرديم و دائماً با سازمان آب در جنگ بوديم، زيرا آنها مي آمدند جلوي اين چاهها را بگيرند سبيلشان را چرب مي كرديم و مي رفتند. تا دو سال پيش خود عمران به فكر افتاد از اين چاه بهره برداري كند، اين بود كه مهندسي فرستاد اراضي مزرعه ما را تجزيه كردند و گفتند سيصد هكتار آن از اراضي خوب براي كشاورزي است. خودشان تراكتور آورند زدند بذر هم ريختند و كارگري زراعت را به عهده ما قرار دادند، به حساب همان موقع ارباب رعيتي كه ما بيست بند بوديم با عمران به كار پرداختيم، هم گندم و هم چغندر كاشتيم. اما عجب اين است كه عمران با اينكه مثل دوره ارباب رعيتي محصول را با ما نصف كرده است. مع هذا چيزي به ما كه نرسيده ضرر هم از اين زراعت نموديم. من يك نفر كه يك چهارم يك بند هستم هشتصد تومان ضرر اين زراعت خود را دادم. در اينجا بود كه حيدري به شدت خنديد و گفت : باز الموت ما كه اقلاً ديگر زراعت نمي شود و مردم به تهران و قزوين ريخته كارگري ساختماني و هتل و رانندگي و غيره مي نمايند. من خنديدم و گفتم : اين طوري كه مي گويي همان رويه ارباب رعيتي سابق را داريد كه نصف مالك؛ نصف زراع منتها اولاً ارباب عوض شده است به جاي ما مالكين حالا سازمان عمران آمده است. ثانياً آن وقت از نصف سهم خود فايده مي برديد حالا همان كار زراعت را هم مي كنيد اما ضرر داريد! غلامحسين كه اشك در چشمش پر شده بود گفت: بله، خدا [روزي] ما را گرفته است.

 

2- حيدري كه به اين حرفهاي غلامحسين گوش مي داد گفت: بله، اين اصلاحات ارضي كه من يكي از كارمندان آن هستم چوب خداست كه بر سر زارعين ايران خورده است، زيرا ناشكريها  كرده اند كار به اينجا رسيده است. همين الان كه من آمدم اينجا براي چيست؟ جز [براي] خدمت به شما زارعين [است]؟ الان نيم ساعت است مي گويم چند نفر از معتمدين محلي بيايند من صورتمجلس كنم درباره وضع اين قريه ليا كه مزارع اسلاوند و كوچار و فيروزآباد و حاجي آباد كه ضمناً ليا را تشكيل مي دهند، هر يك داراي چه خصوصيات [ي است] و چقدر زمين زير زراعت و مساحت دارد، كسي نمي آيد! آخر ما مي خواهيم حساب آن را داشته باشيم و ميزان قيمت آن را از روي ماليات تعيين كنيم كه به دفتر اسناد رسمي دستور دهيم كه مالكين، سند انتقال مزرعه كوچار شما زارعين را امضا كنند ورقه مالكيت داشته باشيد. چرا نمي آييد؟ غلامحسين گفت : اصلاً چشم اين مردم از شما مامورين دولت آب نمي خورد. هر وقت مامور دولت مي بينند خود را پنهان مي كنند. حيدري گفت : حالا كه اين طور است خودم كار را تمام مي كنم. بعد از روي پرونده و نقشه تفكيك اداره ثبت دو مزرعه اسلاوند و كوچار صورتمجلس تهيه نمود و از خود غلامحسين وضع فيروزآباد و حاجي آباد را هم پرسيد كه او گفت : آقا، در مزرعه كوچار ما كه بيش از يك هزار هكتار و يك قنات دو سنگ آب داشتيم چون قنات خشك شد ما زراعت حسابي نداشتيم تازه دو سال است عمران چاه را به كار انداخته صد هكتار زراعت داريم آن هم ضرر، فيروزآباد و حاجي آباد اصلاً نه زراعت دارد نه نسق زراعي، يك چند صد هكتار زمين بايري است. بيست سال پيش اين آقاي عميدي در آنجاها قنات درآورده بود زراعت مي شد حالا كه قناتها رفته از وقتي اصلاحات ارضي شد ديگر اراضي آنجا باير ماند. حيدري كه صورتمجلس تهيه نمود، اسامي تعدادي از زارعين و معتمدين را هم در ذيل صورتمجلس نوشته بعد استامپ را درآورد از مسعودي و سهراب و غلامحسين و رجب كه در اتاق نشسته بودند خواهش كرد انگشتهاي خود را زدند آن هم انگشتهاي مختلف دستشان را به جاي اسامي هر يك از آنها يك صفحه كامل تهيه نموده گفت : اين هم كار ما. بعد به قزوين برگشتيم. من گفتم : خوب كارتان تمام شد ديگر، گفت : بله، شما اين دهاتيها را نمي شناسيد، اينها اين طوري اند. ما اصلاٌ بيخود آمديم اينجا. همان قزوين توي منزلمان هم مي توانستيم اين فورماليته بازيها را انجام دهيم. الان چهارده سال است امر تقسيم دو مزرعه ليا بين مالكين و زارعين انجام شده است، هنوز سند انتقال اين تقسيم صادر نگرديده است. اين طرز كار براي همين اختلافهاست. من خنديدم و گفتم : وليان پنج سال پيش به شاه گزارش داد، كار اصلاحات ارضي تمام شد. شاه هم در نطق خود به دنيا اين خبر را داد. بعد دستور داد اسم وزارتخانه را هم كه اصلاحات ارضي بود عوض كردند به تعاون و امور روستاها. اما دو ماه پيش روشن قبا (رئيس اصلاحات ارضي قزوين) به من گفت : رسيدگي كرديم به پرونده ها هنوز چهار صد پرونده داريم كه كار اصلاحات ارضي آن ناقص مانده است كه يكي از آنها همين لياست كه مربوط به شما مي باشد. حيدري خنديد و گفت: بله، بين عمل تا حرف از زمين تا آسمان فاصله است.  

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org