ماهنامه شماره 40 - صفحه 5
 

» خاطرات عمیدی نوری

 

 

56/8/5- ديروز جمعه بود. بعضي از رفقا و بستگان آمده بودند از جمله دكتر مصطفي الموتي  كه ميگفت:

 

1-  دكتر منوچهر اقبال امروز صبح حمام گرفته بود حالش به هم خورد به اتاق خواب رفت استراحت كند ديگر از جا برنخاست و فوت نمود. او چند روز پيش سرماخوردگي به هم زد به من تلفن كرد نزدش رفتم. درد دل زيادي از اوضاع ميكرد كه چنين و چنان است يك مشت دزد و غارتگر دور و بر شاه را گرفتهاند ميچاپند اين كه وضع نيست! چندي پيش دكتر آموزگار به من ميگفت راستي عجب غارتگري [ اي] در اين نخست وزيري ميبينم؟ صدهزار تومان صدهزار تومان همين طوري به اشخاصي داده ميشد. حالا من نميدانم چه كنم؟ اگر ندهم مرا ميخورند . اگر بدهم از كجا و به چه دليل . كسي هم كه اين كارها را ميكرد الآن پشت اتاق شاه قرار دارد. چه بايد كرد؟ بعد دكتر اقبال ميگفت: « آخر من در اين شركت نفت بايد جان بكنم يك پني و دو پني اضافه درآمد نفت به وجود آورم آن وقت اين طوري خرج، يعني غارت شود چه نتيجهاي دارد؟ همين شيخ الاسلامي كه اختيار بهداشت مملكت را در دست گرفته ببينيد چه به روزگار بهداشت كشور آورده است؟ حتي افتضاحي در داروي كشور در آورده است. » خلاصه دكتر اقبال خيلي ناراحت بود و درد دل زيادي نمود. بعد گفت من اين يكي دو روزه استراحت ميكنم كه سرماخوردگيم كاملاً‌ رفع شود. شنبه به شركت نفت ميروم؛  كه امروز صبح دفعتاً از ميان ما رفت. دكتر الموتي كه با او از 25 سال پيش دوست شده بود خيلي از اين واقعه ناراحت بود. ميگفت:‌چندي پيش به من گفته بود كه وقت كنم خاطرات زندگيش را بنويسد. من از او خاطرات زيادي دارم ولي افسوس كه نوشته نشده و تدوين نگرديده است. عجب اين است كه او نه مشروب ميخورد و نه سيگار ميكشيد و نه اهل هيچ اعتيادي بود. بسيار منظم در خواب و بيداري بود و مراقب صحت مزاج خود هم بود. آن وقت اين طوري ناگهاني با سكته آني قلبي از بين رفت. من گفتم از حرفهاي دكتر اقبال اين بود كه علت اين كه نام انسان را « آدم» گذرادهاند براي اين است كه اين كلمه مركب از دو حرف است يكي « آ»‌ و ديگري « دم» و اين بدين معناست كه موجوديت اين مخلوق به «آهي»‌ و « دمي»‌ بسته است. من طبيب هستم ميدانم به دمي يا يك آهي آدم ميميرد! بله، اين بود عقيده و نظر او و با همين شكل هم كه خودش ميگفت فوت نمود. دكتر الموتي بعد در حالي كه ميخنديد گفت: در يك سفري كه با مرحوم سرلشكر ضرغام و سرتيپ اخوي، وزراي كابينه و چند نفر ديگر به اتفاق او بوديم براي سرگرمي بازي پوكري راه افتاد بين ماها كه دكتر اقبال شركت نكرده بود. من يكي دو هزار توماني باخته بودم. دكتر اقبال به من گفت اين تيمسارها تو را لخت ميكنند پاشو من به جاي تو بنشينم . بعد بازي پوكر كرد و پولهاي باخت مرا در‌آورد به من داد و از بازي كنار رفت. او ميگفت اين بازيها را بلدم اما قمار نميكنم. گاهي بازي تخته ميكرد و آن را دوست ميداشت.

 

2-  نميدانم چطور شد كه ضمن مذاكراتي بين رفقا گفت وگو از آمارهايي شد كه وزارت كشاورزي براي موجه نشان دادن كارهاي خود به رخ مردم ميكشد كه فلان مقدار بر سطح توليد گندم يا برنج يا جو افزوده شده است. در اينجا بود كه دكتر الموتي گفت: تيمسار صفاري كه از ابتداي سلطنت رضا شاه تا به حال در جريان كار و سياست قرار داشته و دارد، ميگفت در دوره رضاشاه يك موقع تلگرافي از دفتر مخصوص شاه به فرماندار همدان مخابره گرديد كه هرچه زودتر تعداد درختهاي شهرستان همدان را مخابره كنيد فرماندار تعجب كرد چگونه اين امر را اجرا كند؟ اما به زودي دل به دريا زده يك رقم درشت با ريز آن مثلاً 1534219 عدد درخت در تلگراف فوري تعيين و مخابره نمود. دو هفته بعد بود كه تيمسار صفاري مي‏گفت در آن موقع نزد فرماندار قزوين بودم كه ديدم نوشته بود تو فرماندار قزوين چقدر بي عرضه هستي نتوانستي جواب دفتر مخصوص را در تعيين تعداد درختهاي شهرستان قزوين داده باشي؟ از فرماندار همدان ياد بگير كه درست و فوري جواب داد. رفقا زدند به خنده و گفتند بله اوضاع از اين قرار است. اين آمارهايي كه مخصوصاً‌ ادارات دولتي ميدهند هيچ يك اساس مرتبي ندارد.

 

3- من گفتم: منوچهر اهري همشيره زادهام وقتي از سفر انگلستان و آلمان با پايان تحصيلاتش در امر كشاورزي و تخصص در مرغداري مراجعت نمود، مدتي در سازمان برنامه كار ميكرد. او روزي به من گفت وقتي ميخواهيم آماري از يك موضوعي تهيه كنيم چند نفري دور هم مينشينيم و يك ارقامي بر روي حدس و خيال يادداشت ميكنيم بعد وسط آن را گرفته با يك رقم خوردهدار اعلام ميداريم؟‌من البته اعتقادي به اين آمار ندارم مخصوصاً‌ آمار وزارت كشاورزي.

 

4- فريدون اهري ميگفت: از مطبوعات خارجي كه انتشار يافته، درباره سفر شاه به خوبي ياد نشده است،‌ بلكه نوشتهاند « شاه ايران با شرمندگي از سفر امريكا برگشت». روزنامهها نوشتهاند كه بيش از شش ميليون دلار براي جمع آوري افراد ايراني چه از كشور ايران و چه در كشورهاي اروپا و امريكا خرج شده بود كه ترتيب آن تظاهرات به نفع شاه در روز ورودش به كاخ سفيد در واشنگتن داده شود.

 

5- محمدحسين عميدي نوري (فرهاد) كه دو روز بود از سفر اروپا مراجعت نموده بود ضمن تأييد حرفهاي فريدون اهري گفت: روزنامههاي انگلستان حتي نوشتند كه به هريك از افرادي [كه]‌ از ايران و غير ايران به واشنگتن بردند يكي يكصد دلار هم پول [تو] جيبي دادند علاوه بر اينكه بليط رفت و آمد هواپيمايشان را داده بودند. بعضي از همين اشخاص گفتهاند ما وقتي به واشنگتن آمديم با آنكه دستور بود به نفع شاه تظاهر كنيم، با مخالفين او همصدا شديم. يكي از روزنامهها نوشته بود جيمي كارتر گفته، شاه ايران در جمع آوري افراد و تظاهرات يد طولايي دارد.

 

6-  خليلي كارمند شركت نفت گفت: خدا بيامرزد دكتر اقبال را كه در عين سختي نسبت به زيردستان (چنان كه در دوره طولاني پانزده ساله مديريت عامل شركت ملي نفت حقوق ما كارمندان را در سطح اوليه خود تقريباً‌ نگاه داشت در حالي كه امثال نويديها شركت را غارت كردند اما)‌ دلرحم هم بود. همين چند روزه موضوع جالبي در شركت پيش آمد كه بين رفقاي ما به هم گفته ميشد. از قرار معلوم خسرو اقبال،‌ برادر دكتر اقبال به يك پمپ بنزين كه ميرود اتومبيل خود را بنزين گيري كند، خيال ميكند كه فروشنده بنزين پنج ليتر كمتر به او بنزين داده است . به همين جهت به آن فروشنده پرخاش مينمايد. بعد هم نامهاي به دكتر اقبال در اين باره مينويسد. او هم دستور اخراج آن متصدي را از آن جايگاه فروش بنزين ميدهد. كارگر مزبور با ناراحتي خود را به شخص دكتر اقبال ميرساند و ميگويد من كم فروشي نكردم . دكتر اقبال در كشوري كه ميلياردها ريال امثال شما از خزانه مملكت ميبريد اگر كارگري بيست ريال از برادر شما برد و خورد مجازاتش قطع نان او وعائلهاش ميباشد؟ دكتر اقبال از اين حرف يكه خورد. دستور داد آن كارگر بر سر كار خود برگردد. دكتر الموتي گفت: اين حرف نبايد صحيح باشد زيرا من ميدانم دكتر اقبال از اين خسرو خوشش نميآيد و هرگز حرف او باعث قطع نان نميشد . خليلي گفت: اين موضوع واقعيت دارد همه نفتيها خبر دارند.

 

56/9/7- ديروز به دادگستري رفته بودم در دفتر دادگاه بيست شهرستان،‌پروندهاي را داشتم مطالعه ميكردم . همكار وكالتيم، كبير كه از قضات با سابقه و وكيل دادگستري معمري است در آنجا بود. با من درد دل ميكرد و ميگفت : حالا ديگر اعمال نفوذ علني است و قبح آن را حتي وزراي كشور هم نميفهمند . گفتم: چطور؟‌ گفت:‌يك وكالت فرجامي پذيرفتهام درباره زميني واقع در آبادان كه رفتم پرونده را بخوانم ديدم وزير آموزش و پرورش نامهاي به وزير دادگستري نوشته است درباره همين زمين كه اين زمين به فرهنگيان داده شد از آن استفاده مينمايند مقتضي است اقدامي نماييد كه حق آنها تأمين شود. وزير دادگستري  عين نامه را براي دكتر يگانه، رئيس ديوان كشور فرستاده است. او هم عين نامه را به پرونده مربوطه كه در شعبه ديوان كشور مطرح است برگردانده است. عجب اين است كه وزير آموزش و پرورش آن نامه را به عنوان نامه محرمانه نزد وزير دادگستري ارسال داشته است! من به مسئول دفتر گفتم فتوكپي اين نامه را به من بدهد حاضر نشد و گفت محرمانه است. گفتم من وكيل اين پرونده هستم حق دارم از پروندهام هر سندي بخواهم برداشت كنم رونوشت آن را چطور نميشود داد؟ گفت براي من اسباب زحمت ميشود. من اين را به شهادت عبارت روي نامه، محرمانه ميدانم. خنديدم و گفتم چطور وزير دادگستري و رئيس ديوان كشور آن را محرمانه ندانستهاند و به پرونده فرستادهاند ! عاقبت التماس و درخواست نمود شماره نامه و متن آن را خودم براي خودم برداشتم نگاه داشتم. اين است وضع كار قضايي در اين كشور كه وزرا هيچ اهميت نميدهند كه نحوه اعمال نفوذشان را ديگران هم ببينند و آگاه گردند. من گفتم:‌ بله،‌ فرق پختگي وزير با نپختگي او در همين كارهاست. الآن كه اين حكايت را گفتي يادم آمد از خاطرهاي كه با مرحوم داور در 45 سال پيش در پروندهاي داشتم، آن موقع تازه چهارسال بود وكالت ميكردم . مرحوم امير اسعد خلعتبري، پدر خانم را محجور [اعلام]‌ كرده بودند كه دارايي او را به رضا شاه انتقال بدهند. به همين جهت مسئول اين اعمال كه مشاور الملك ،‌معروف به حسن سياه بود براي مرحوم امير اسعد قيم مورد اعتماد به نام بصيرالدوله هروي تعيين و به وزير دادگستري معرفي نموده بود كه دادگاه شرع آن روز، او را قيم نموده بود. مرحوم ارسلان خلعتبري تازه در مدرسه حقوق درس ميخواند از من خواهش كرد اعتراض بدهم و تقاضاي رفع حجر كنم. آن روزها هنوز قانوني در اين باره تدوين نشده بود. من در آيين دادرسي مدني فرانسه خواندم كه دادگاه شهرستان صلاحيت دارد رسيدگي به اين دعوا كند. آن قانون را برداشتم بردم نزد ميرزا جوادخان عامري كه رئيس دادگاه شعبه اول و رئيس دادگاههاي شهرستان بود . چون او در مدرسه دارالفنون معلم ما بود به رسم شاگرد و معلم با هم گفت و گو درباره حجر و رفع حجر نموديم كه او متقاعد شد شعبه اول دادگاه شهرستان صلاحيت رسيدگي به اين دعوا را دارد. من پس از تمهيد اين مقدمه دادخواستي با گواهي پزشكان و استشهاد از مطلعين بر سلامت بودن موكل و قدرت او بر اداره آموزش به دادگاه شعبه اول شهرستان دادم كه نسخه ثاني آن براي بصيرالدوله رفت. او دست پاچه شد به مشاورالملك گزارش داد و فوراً در بين برادران خانم اختلاف انداخت و موجب گرديد عبدالله خلعتبري (امير نصرت) به عنوان ورود ثالث دادخواست داد كه خير پدرم محجور است و به اين ترتيب يك جلسه محاكمه عقب افتاد. من جواب اميرنصرت را دادم. جلسه تجديد شد براي روز ديگر. اما وقتي آن روز رفتم به دادگاه، گفتند پرونده نيست. مقام وزارت آن را خواسته است. معلوم شد كه مشاورالملك به داور فشار آورده است. او هم كه سخت از رضاشاه بيمناك بود اين طوري اين محاكمه را فلج نموده است. بعد از مدتي كه پرونده برنگشت رفتم به ملاقات داور كه آن برخورد را هيچ فراموش نميكنم.

 

داور وزير مقتدر آن روز دادگستري كه با اختيارات تام دادگستري جديد را تشكيل داده بود وقتي وارد اتاقش شدم، مثل يك گناهكار سرش را پايين انداخته حاضر نبود چشم به چشم من اندازد، سپس بدون اينكه من مطلبي بگويم فقط دو مرتبه گفت خواهش ميكنم شما از اين وكالت صرف نظر كنيد . من هم گفتم چشم و ديگر پرونده را دنبال نكردم، زيرا ميدانستم در اين جمله او چقدر ناراحتي متصور است و بله، آن روز سطح تفكر افراد وارد در كار اين چنين بود كه اولاً جز خود رضاشاه كه منافع خصوصي داشت و در ادارت اعمال نفوذ ميشد كمتر ديگران جرئت اعمال نفوذ داشتند. ثانياً اين طور مستور از انظار و به اين كيفيتي كه شرح دادم از وزير عدليه وقت [كارهايي] اعمال ميشد كه برايتان شرح دادم. اما حالا با اين وقاحت كه ديديد اقدام ميشود.  


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org