ماهنامه شماره 39 - صفحه 4
 

» خاطرات عمیدی نوری

 

56/8/28- ديروز جمعه بود. هواي خوب پاييزي رفقا را به خارج از تهران سوق داد. چند نفر بودند:

 

1- محمدرضا طالقاني مي گفت: اين كمونيستها عجب وحشيانه رفتار نمودند. خوب بر ضد شاه تظاهرات كرديد عده اي هم به نفع شاه شعار دادند ديگر چرا به جان آنها افتاده كتك كاري كرديد؟

 

2- من گفتم: بله اين كار آنها به نفع شاه شد، زيرا سخنگوي كاخ سفيد اعلاميه اي داد كه البته در قانون اساسي امريكا براي ابراز هر عقيده اي در امريكا آزادي اجازه داده شد ولي نه كتك كاري؟

 

3- حسين خليلي كه از ترافيك مي ناليد گفت: الآن كه اين مقدار اتومبيل داريم اين است وضع ترافيك شهر ما حالا اين شاه ما هم براي خوشامد رئيس جمهور فرانسه قرار و مدار گذارد كه سالي يكصد هزار اتومبيل پژو در ايران مونتاژ شود و به فروش برود. آخر اين  هم شد كار؟ اصلاً متوجه نيست كه مردم را هم بايد در نظر داشت. خودشان با هواپيما و هليكوپتر عبور و مرور مي نمايند و نمي بينند كه چه راه بندانهايي از حجم اين اتومبيلها  در ايران، مخصوصاً اين شهر تهران به وجود آمده است. اينجا كه كشور مشروطه نيست؟ كشور مشورتي نيست؟ همين نحوه حكومت مطلقه و اراده شخصي غير موجه به حال مردم است كه حادثه مي آفريند! روزي كه شاه به كاخ سفيد امريكا رفت كه آن تظاهرات در آنجا شد، در تهران هم عده اي از دانشجويان دانشگاه به سخنراني و شعار پرداختند كه از ميدان 24 اسفند تا جلوي دانشگاه را اشغال كرده بودند. سخنرانيهاي آنها درباره امحاي مشروطيت و برقراري حكومت مطلقه شاه و چپاول و غارت اطرافيان او در ايران بود. آنها مي گفتند ما  با آنچه دانشجويان ايران در امريكا در چنين روزي جلوي كاخ سفيد بگويند موافقيم. ما حكومت قانون مشروطه مي خواهيم. شاه بايد از حكومت مطلقه برگردد شاه مشروطه شود. موضوع شكستن شيشه هاي مغازه هاي مسير مزبور در نتيجه مداخلات مأمورين انتظامي بود كه ريختند بر سر آنها كه متفرق كنند، آن جريان پيش آمد. سيد حسين خليلي كه كارمند با سابقه طولاني شركت نفت است مي گفت: حق با دانشجويان است. اينكه حكومت مشروطه نيست. در لواي ديكتاتوري شاه چه جنايات و غارتهايي كه از سرمايه كشور نمي شود؟

 

56/8/30-  بعد از ظهر ديروز به مسجد سپهسالار براي شركت در مجلس ختم مرحوم سردار فاخر رفتم:

 

1- كحال زاده پهلوي من نشسته بود. با او از پنجاه سال پيش دوست شدم كه در دادگستري از طرف مرحوم داور، وزير دادگستري وقت در حالي كه كلاس دوم دانشكده حقوق را تمام كرده بودم دعوت به خدمت قضايي شدم او هم از طرف آن مرحوم دعوت به خدمت شده بود از ميهن دوستي يك جوان ايراني عضو سفارت انگليس كه كاغذ پاره هاي محرمانه يك تلگراف سري سفارت به لندن را به جاي دور ريختن و سوزاندن وصل به هم نموده مطلب مهمي را به سفارت آلمان گزارش داده بود كه نفع و مصلحت كشور ايران در آن بود. من به مناسبت آن خاطره ها كه در خواندنيها خوانده بودم با او به گفتگو از ايران و علاقه ايراني به استقلال وطن خود پرداختم. او گفت: خدا مي داند آن شخص نه جاسوس سفارت آلمان بود و نه اينكه توقعي مادي و يا مقامي از آلمانها داشت . فقط ايمان به حفظ و علاقه به استقلال ايران داشت. من آن خاطره را نشر دادم كه جوانان امروز كشور ما بدانند چه كساني با چه ايمان و عقيده استواري بودند كه استقلال و وضع فعلي كشور ما را حفظ نمودند، ولي افسوس مي خورم كه امروز اوضاع را طوري مي بينم كه ديگر آن ايمان و عقيده در مرام ما نيست. خدا به ما رحم كند.

 

2- بعد من گفتم: مطلبي در خواندنيها به نقل از مندرجات مجله ارمغان از نويسنده اي ديدم تحت عنوان «چهره حقيقي احمد شاه» كه فعلاً به وقايع كودتاي سوم اسفند 1299 رسيده است كه رضا خان سردار سپه (رضا شاه پهلوي) انجام داده بود. در اين يادداشتها نويسنده تاريخ مزبور خوب از عهده بر آمده است كه بتواند با صراحت بنويسد كودتاي سوم اسفند به دست انگليس ها در ايران انجام يافت. در شماره اخير ديگر اسنادي به نقل از قول خود رضاشاه را منتشر نمود. يكي از كتاب «حيات يحيي» كه مرحوم حاج ميرزا يحيي دولت آبادي نوشته است. ديگري خاطره اي از دكتر محمد مصدق كه در سالنامه دنيا نشر شده است. به موجب اين دو سند كتبي، رضاشاه قبل از سلطنت، يعني وقتي وزير جنگ بود جلسه مشورتي درست كرده بود كه يحيي دولت آبادي و دكتر مصدق هم در آن جلسه شركت داشتند. او در جلسه اي خودش گفته بود« مرا انگليس ها آوردند و گفتند كودتا كنم اما من كه ديگر حرف آنها را گوش نمي دهم» كحال زاده خنديد و گفت: من در شماره قبل خواندنيها را كه خواندم و ديدم نويسنده آن مقالات مقدمه چيني مي كند كه رجال بزرگ دنيا از سياستهاي خارجي استفاده نموده و مي نمايند. به بچه ها گفتم در شماره بعد صريحاً اعلام خواهد شد كه كودتاي سوم اسفند رضاخان سردار سپه به دست انگليس ها انجام يافته است و حالا به آن رسيديم كه نويسنده تاريخ با جرئت توانست آن هم به نقل از قول خود رضا شاه كه بگويد عامل كودتاي سوم اسفند 1299 شمسي انگليس ها بودند. اما اينكه او مدعي است حرف انگليس ها  را گوش نداد صحيح نيست، زيرا عمليات او چه در دوره وزارت جنگ خود، ظرف چند سال چه پس از سلطنت به موازات سياست انگلستان بود در ايران كه آن موقع بي علاقه نبود ايران داراي قدرت سر پا و خود به صورت عادي باشد. اما نه اينكه اقتداري داشته باشد كه خطرناك شود. به همين جهت رضاشاه قدرتهاي داخلي را از روحانيت، مطبوعات [و] رجال از بين برد و فقط خود او به حكومت مطلقه اش ادامه مي داد و [به] بردن اموال و املاك مردم در داخل كشور. ضمناً هدفهاي اصلي انگليس ها را در انتخاب مسير راه آهن از بندر شاهپور در جنوب و انتقال بندر شاه در شمال (كه از هدفهاي اصلي انگليس ها بود) كه خط جنگي آنها بود و همچنين لغو قرارداد دارسي كه آن هم آرزوي انگليس ها بود و عقد قرارداد جديد به جاي آن قرارداد از خطهاي اصلي سياست انگليس در ايران بود [كه اجرا كرده بود] منتها چون رضاشاه در اواخر، غرور سياسي هم يافته بود و با بي اطلاعي از اوضاع سياست جهاني تصور مي كرد آلمان ها پيشرفت در جنگ دوم جهاني مي نمايند در مقام نافرماني در آن موقع برآمد كه انگليس ها نقشه همكاري با روس ها را در شهريور 1320 براي اشغال ايران و استعفا و اخراج رضاشاه از ايران گرفتند. پس ترديدي نيست رضاخان را اگر انگليس ها به قول و اعتراف خود او آوردند تا وقتي كه سياست آنها را در ايران رعايت مي نمود مورد تصويب بود اما همين كه تغيير اراده داد از بين رفت. كحال زاده در حالي كه مي خنديد گفت: جز اينكه گفتيد نيست. انگليس ها كسي را كه مي آورند از وجودش استفاده مي كنند و مراقبت دارند كه به آنها نارو نزند و الاّ از او انتقام مي گيرند.

 

3- بعد صحبت سردار فاخر شد كه چه مرد خوبي بود. من گفتم: خداوند مسبب الاسباب است. اين شخص كه من با او محشور بودم مردي بود نيك نفس و شريف. خداوند هم او را حفظ مي كرد. در جواني كه بيش از شانزده يا هفده سال نداشت در مبارزات ميدان مشروطيت وارد گرديد و ضررهاي مالي زيادي نمود. بعد هم كه در كار اداري و سياسي وارد شد چون با شرافت زندگي مي كرد هرچه داشت خرج مي كرد. در دوره نمايندگي مجلس و رياست مجلس هم فقط كسر خرج او را ساختمان خانه تأمين مي نمود، يعني خانه مجللي مي ساخت مقروض مي شد مدتي در آن زندگي مي كرد بعد از ترقي ملك استفاده مي نمود آن را مي فروخت و محل ديگري مي ساخت قروض خود را هم مي داد. در اين 25 سال اخير كه دور از سياست شد نزدم درد دل مي كرد كه شاه، علم را نزدش فرستاده بود كه به مجلس سنا بيايد. جواب داده بود كه مرا معذور داريد. با حقوق بازنشستگي ام زندگي مي نمايم. بعد برايم شرح داد كه ببينيد خدا چطور به آدم مي رسد؟ او مي گفت من كارمند وزارت كشور بودم كه مدتي فرماندار شدم و رتبه نه اداري كه آخرين رتبه بود داشتم. بنابر اين حقوق بازنشستگي ام به كلي غير متناسب با زندگيم بود اما اگر يادتان باشد پس از سقوط كابينه قوام السلطنه در سال 1326 كه من رئيس مجلس شورا بودم از طرف قاطبه وكلاي مجلس به من ابراز تمايل شد كه نخست وزير شوم و با شما مذاكره داشتم كه معاون من در كار مطبوعات شويد اما پس از اينكه فرمان شاه برايم صادر شد كه نخست وزير شوم يكمرتبه به دلم خورد كه با اين اوضاع سياسي و اخلاق عمومي من نمي توانم نخست وزير باشم بهتر آن است كه همان نخست وزير باقي بمانم. به همين جهت قبل از تشكيل كابينه، استعفاي خود را به شاه اعلام داشتم و رئيس مجلس ماندم. اين تاريخچه در زندگي ام تأثير زياد بخشيد، زيرا سالها بعد كه دوره خانه نشيني و بازنشستگي ام شروع شد ديگر به من آن حقوق بازنشستگي رتبه نه را ندادند بلكه حقوق بازنشستگي يك نخست وزير به من  داده شد كه مطابق با حقوق نخست وزير شاغل خدمت است. بعد من به كحال زاده گفتم كه سردار فاخر به من توضيح ديگري داد كه موضوع را جالبتر مي كند: او گفت خدا را ببينيد كه من عملاً نخست وزير نشدم اما فرمان نخست وزيريم صادر شد. از اين مقررات استفاده از حقوق بازنشستگي نخست وزيري استفاده نمودم اما وزرايي از قبيل دكتر آذر كه در كابينه دكتر مصدق عضويت داشتند و يا وزراي توده اي عضو كابينه قوام السلطنه را آن موقع، دربار فرمان براي آنها صادر نكرده بود از اين مزيت حقوق بازنشستگي استفاده نكردند. كحال زاده در حالي كه تعجب كرده بود گفت: خداوند بايد به داد آدم برسد. سردار فاخر آدم شريفي بود. خداوند او را حفظ كرد. يك پسر كه خودش هم دكتر است بيش ندارد. به اين خوبي زندگي كرد و به اين خوبي رفت.

 

4- در اين موقع كحال زاده كه پهلويم نشسته بود رفت. من صندلي او را كه جنب صندلي حسام دولت آبادي، دوست سي و چند ساله ام قرار داشت براي خود اختيار نموده با او به صحبت پرداختم. دولت آبادي از اوضاع مي ناليد و مي گفت: چنان كه مسبوقيد من با مرحوم سردار فاخر از قديم دوره هايي داشتيم كه اين اواخر روزهاي دوشنبه بود. در آن روز كه باهم بوديم حالش خوب بود. روز سه شنبه از اتاق خواب خود كه در طبقه بالاي ساختمان بود داشت پايين مي آمد در راه پله تعادل [او] از دست رفت زمين خورد. اما تا رسيدند و او را بردند به نزديكترين بيمارستان كه «رضا پهلوي» در ميدان تجريش بود حالش بدتر شد. اما با كمال تأسف در بيمارستان رضا آن هم دم در يك ساعت او را در حال بيهوشي نگاه داشتند بدون اينكه اجازه دهند او را وارد بيمارستان كنند. ناچار او را به بيمارستان تهران كلينيك بردند كه خونريزي او بيشتر شد و فردا صبح تمام كرد. اين است اوضاع بهداشت ايران كه يك چنين شخصيتي را يك بيمارستان آن هم بيمارستان رضا پهلوي نپذيرفت و به معالجه فوري او نپرداخت. در حالي كه اگر به او مي رسيدند حالش خوب مي شد. بله، سردار مرد خوبي بود و واقعاً حيف بود به اين زودي رفت. حاج آقا حسام بعد در حالي كه آهي كشيد گفت: اشكال در اوضاع فعلي اين است كه اميدي در مردم براي آينده نيست. در دوره پدر شاه كه اوضاع مردم در فشار او بد بود يك اميد بود كه اگر اوضاع تغيير كرد و او رفت روزگار بهتري داريم. اما اوضاع فعلي طوري است كه تا اين وضع ادامه دارد روز به روز مردم بيچاره تر مي شوند. از آن طرف هم اين اميد در بين نيست كه اگر وضع فعلي تغيير كند، اوضاع مردم بهتر شود. اين نااميدي خطرناك است.

 

5- مهندس سعيد هدايت (مدير عامل بانك كار) دوست دوره نمايندگيم در مجلس شورا در آن موقع در صندلي خالي پهلويم نشسته بود كه با او تعارفاتي نمودم. او كه از مقاطعه كاران بزرگ كشور است با تأثر مي گفت: من نمي دانم اين كارهايي كه مي شود با كداميك از نظريه هاي اقتصادي علمي تطبيق مي كند به زور و فشار كه نمي توان سرمايه داري را امن نمود . اين قوانين و فرامين مربوط به زمين و اقتصاد جز فرار شديد سرمايه هاي مادي و معنوي نتيجه اي ندارد. من اطلاع دارم حتي پزشكان با سابقه نيز از كشور ما فرار مي كنند. خدا عاقبت ما را خير كند.

 
ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org