ماهنامه شماره 32 - صفحه 7
 

 

» ادب حبسيه

 

فرهاد رستمي

 

فرهنگ حبسيه يا فرهنگ زندان بخشي از فرهنگ مردم به شمار مي رود. فرهنگي كه اگر گستردگي آن همانند فرهنگ مردم نباشد از بسياري جهات شباهتهاي فراواني به "فرهنگ عوام" يا "فرهنگ مردم" دارد.

 

فرهنگ زندان تا اندازه اي آميخته به سياست است از اين رو زماني كه آن را مرور مي كنيم دريچه هاي تاريخ را بر روي ما مي گشايد.

 

اين فرهنگ وقتي رنگ و روي ديگري مي گيرد كه از قلم و زبان زندانياني تراوش كرده باشد كه خود شاعر بوده اند يا شاعراني كه در بند بوده اند.

 

اگر ادب و فرهنگ مردم را آيينه جامعه بدانيم، ادب حبسيه را مي توان آيينه شكسته بسته اي دانست. آيينه زنگاراندودي كه در "سايه ترس" بخش عمده اي از آن رنگ باخته و آنچه امروز به دست ما رسيده اندكي از آن است.

 

ادب حبسيه گذشته از زيباييهايي كه دارد گاه بيان كننده نكات ارزنده تاريخي است. ميرزا رضا كرماني ضارب و قاتل ناصرالدين شاه بخش عمده انديشه خود را در شعري كوتاه آورده است. انديشه اي كه با پي بردن به آن انگيزه هاي وي براي قتل ناصرالدين شاه آشكار مي شود:

 

محب آل رسولم غلام هشت و چهارم

فدايي همه ايران رضاي شاه شكارم

رضا به حكم قضا كشت ناصرالدين را

ز كيفر عملش بود در اين گناه ندارم

 

چگونگي نگاه شاعران به مقوله هاي اجتماعي از قبيل استبداد نيز از موضوعهايي است كه انعكاس فراواني در ادب حبسيه دارد:

 

خواهي كه دادت بگسلد صد سلسله بيداد را

منت مكش گردن بنه زنجير استبداد را

(شيخ الرئيس قاجار)

 

ملك الشعراي بهار كه سهم عمده اي در شكل گيري فرهنگ حبسيه دارد شايد بيش از ديگران در بيان مفاهيم و مضامين مورد نظرش به صنايع ادبي روي آورده باشد. وي در بيتي با آوردن كلمات رضا و ضيا تلميحي دارد به رضاشاه و سيد ضياءالدين طباطبائي؛ رفقاي گرمابه و گلستان كودتاي سياه:

 

نه زور رضات مي كند ياري

نه نور ضيات مي شود رهبر

 

اصولا هنر وقتي آغاز مي شود كه زبان را ياراي بيان نباشد. به نظر مي رسد طنز نيز زماني به كار مي آيد كه بيان هنري صرف كافي نباشد. امر و نهي هاي بي حد و شمار زندان، زبان بهار را به طنز مي گشايد:

 

بگرفتم آفتابه كه گيرم ره مبال

آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نيست

 

از اينها كه بگذريم يكي از دغدغه هاي هميشگي زندان "شپش" بوده است:

 

نخل قد مراست بار شپش

هر سر موي من هزار شپش

آستين را اگر برافشانم

مي رود تا به قندهار شپش

(ابوالقاسم امري- زنداني دوره صفوي)

چون شب آيد پشه سرنازن شود من چنگ زن

كار ساس و كيك رقص و كار من افغان بود

(ملك الشعراي بهار)

 

از زحمت روز گذشته ام قد مگس

وز خستگي شب شده ام رنگ پشه

(ملك الشعراي بهار)


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org