ماهنامه شماره 29 - صفحه 8
 

 

» الماس

 

علي ابوالحسني (منذر)

 

آورده‏اند، در شهر تبريز، زني از دودماني بزرگ، يك قطعه الماس گرانبها داشت، از تنگدستي خواست آن را بفروشد. در اين وقت، خدادادخان از جانب كريمخان زند حاكم تبريز بود. اين خير به گوش وي رسيد و آن زن را با قطعه الماس احضار كرد. چون زن آمد الماس را گرفت و گفت : خريدار اين گوهر نفيس به جز من كسي نيست، امشب اين را نزد من بگذار تا به دقت ببينم، فردا صبح بيا تا بهاي آن را تسليم نمايم.

 

آن زن، با خيال راحت به خانه خود رفت و بامدادان با شوق و ذوقي هر چه تمامتر به نزد خان حاكم رفت. غافل از اينكه خدادادخان خداناشناس، شبانه حكّاك چابك دستي را حاضر كرده و از بلور، بدل آن را ساخته و به جاي آن قطعه الماس، در حقه نهاده است!

 

حاكم تبريز، تا چشمش به وي افتاد، حقه را به دست او داد و گفت : بيا خواهر، الماست را بگير و ببر و به ديگري بفروش، به درد نمي‏خورد و بدلي است.

 

ولي آن زن، از دانايي و زيركي، اين راز را به كسي ابراز نكرد و بي خبر از تبريز به شيراز رفت و كريم خان را از تقلب حاكم آگاه نمود. كريمخان اندكي به فكر فرو رفت و سپس گفت : خداداد آن الماس را به عنوان پيشكش يا به جاي ماليات براي من خواهد فرستاد، زيرا كه به كار او نمي‏آيد و در خور شأن او نيست. چندي صبر كن و در خانه من ميهمان باش تا به حق خود برسي.

 

اندك زماني نگذشت كه خدادادخان، الماس را بابت ماليات نزد كريمخان فرستاد و او نيز فوراً به صاحبش تسليم كرد و آن قطعه بلور بدلي را در حقه نهاده نزد خداداد فرستاد و فرمود: به او بنويسيد كه الماس به درد ما نمي‏خورد، ماليات را پول نقد بفرست!

 

پس از آن زن خواست كه الماس را پيشكش كند كريمخان نپذيرفت و آن را بيش از آنچه كارشناسان بهايش را تعيين كرده بودند خريداري كرده و او را با خلعتي فاخر، خرم و دلشاد، به تبريز فرستاد...

 

 آري : قال الله تبارك و تعالي : و لا يَحيقُ المَكرُ السّييء اِلاّ بِاَهله1

 

____________________________

 

1. مائده يا فرحه الروح، تاليف دانشمند معظم آقاي سيداحمد عبدمنافي، ج 1، ص 310-311 .

 

ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org