ماهنامه شماره 29 - صفحه 6
 

 

» پيپ

 

فرهاد رستمی

 

ژوزف استالين در حالي كه پنج انگشتش را داخل موهاي پرپشتش كرده و به شدت سبيلهاي پرپشتش را مي‏جود گوشي تلفن را برمي‏دارد و با عصبانيت شماره مي‏گيرد. (بسيار ناراحت است)

ــ رفيق بريا (رئيس پليس خفيه)

ــ بله قربان

ــ من ” پيپ“ام را گم كرده‏ام

 

 نيم ساعت بعد ناگهان چشمان استالين برق مي‏زند. گوشي را برمي‏دارد و با خوشحالي شماره مي‏گيرد.

ــ رفيق بريا

ــ بله قربان

ــ من ” پيپ“ام را پيدا كرده‏ام

 

رفيق بريا ضمن عذرخواهي با صدايي كه رگه‏هايي از غرور و افتخار در آن مي‏توان يافت مي‏گويد

ــ قربان، خيلي دير خبر داديد. چون ما چهارصد نفر را دستگير كرديم و يكصد و هشتاد نفر آنها به دزدي خود اعتراف كردند و اعدام شدند.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org