ماهنامه شماره 24 - صفحه 5
 

 

 

» داستانهاي شاهانه

 

آهويي

 

نقل كرده‌اند كه:

 

در زمستان سال 1972 ميلادي، شاه و ملكه مطابق معمول براي تفريح و استراحت در دامنه كوههاي آلپ در سويس به سر مي‌بردند. در همين سال يكي از دوستان نزديك و صميمي شاه به نام اميرهوشنگ دولو حال و هواي سويس به سرش مي‌زند و تصميم مي‌گيرد كه به اردوي دوست صميمي‌اش، محمدرضا در « سن موريتس» ملحق شود تا هم آب و هوايي عوض كرده باشد و هم اگر فرصتي دست داد به رتق و فتق بعضي امور مورد علاقه‌اش بپردازد! اميرهوشنگ در آن زمان با استفاده از رفاقتش با شاه، تمامي تجارت خاويار ايران را به طور انحصاري در دست داشت و خلاصه به واسطه دوستي‌اش با شاه از انواع امكانات و مزايا و درجات برخوردار شده بود، اما همه اين درجات و مقامات هم او را راضي نكرده بود تا جايي كه تصميم گرفت براي پيشبرد بهتر كارهايش، يك لقب « شاهزاده» هم به اسم خود اضافه كند در حالي كه او هرگز يك شاهزاده واقعي نبود و فقط مادرش، شاهزاده محسوب مي‌شد!

 

به هر حال اميرهوشنگ خان دولو كه همه در آن زمان او را به نام « شاهزاده دولو» مي‌شناختند بساط سفرش را بست و راهي سويس گرديد، اما هنوز مدتي از حضور اين شاهزاده تقلبي در آنجا نگذشته بود كه پليس سويس او را به جرم قاچاق مواد مخدر دستگير كرد و بعد هم با جست وجو در ويلاي اختصاصي او مقدار فراواني ترياك به دست آوردند! وقتي شاه از جريان دستگيري دوست نزديكش مطلع گرديد از ترس آبروريزي براي دربار شاهنشاهي ايران در نزد مردم سويس بلافاصله دست به كار شده و به لقمان ادهم سفير وقت ايران در سويس دستور مي‌دهد تا بلافاصله راهي براي نجات « شاهزاده» بيابد. سفير هم پس از چند بار رفت و آمد و مذاكره و خواهش و تمنا توانست رئيس كل تشريفات وزارت امور خارجه سويس را راضي كند كه شاهزاده را از زندان آزاد نمايد و در مقابل هم چند ميليون فرانك از سوي جناب سفير به عنوان بهاي آزادي شاهزاده پرداخت گرديد. در همين هنگام، شاه هم فرصت را مغتنم شمرد، بلافاصله دوست عزيزش را از زندان خارج و فوراً به فرودگاه مراجعت كرد و به اتفاق شاهزاده سوار هواپيماي اختصاصي‌اش شد. مقامات پليس فرودگاه هم كه مي‌ديدند پادشاه ايران شخصاً دست قاچاقچي زنداني را گرفته و با خود به داخل هواپيما مي‌برد جرأت نكردند كلمه‌اي بر زبان آورند و بدين ترتيب با پرواز هواپيماي اختصاصي شاه به سمت ايران، اميرهوشنگ يك بار ديگر خود را مديون محبت دوست صميمي‌اش محمدرضا مي‌ديد كه شخصاً با مايه گذاشتن از عنوان پادشاهي يك ملت او را از كنج زندان رهانيده بود. اما با تمام تلاشهاي شاه و سفارتخانه اين ماجرا از ديد خبرنگاران زيرك سويسي پنهان نماند و به همين خاطر مقالات متعددي برضد شاه و ايران در روزنامه‌هايشان منتشر كردند و اين ماجرا چنان بازتاب وسيعي در سويس پيدا كرد كه باعث آبروريزي دربار ايران گرديد. مثلاً يكي از روزنامه‌هاي سويسي كاريكاتور جالبي را به چاپ رسانده بود كه نشان مي‌داد: رئيس تشريفات وزارت خارجه سويس كت گشادي با آستينهاي درازي پوشيده و در حالي كه شاه و « شاهزاده دولو» را درون آستينهاي خود مخفي كرده دارد آنها را به سمت هواپيماي اختصاصي شاه مي‌برد تا از سويس خارج شوند!

 

دولت سويس بعد از اين رسوايي، رئيس كل تشريفات وزارت خارجه خود را از مقامش بركنار كرد ولي به جاي اينكه او را كلاً طرد كند دست به اقدامي منطقي و جالب زد بدين ترتيب كه او را به سمت سفير سويس در ايران به تهران فرستاد! اما از آن طرف، دربار شاه، كاري دقيقاً خلاف منطق و عجيب انجام داد و به جاي توبيخ و تنبيه « شاهزاده» كه باعث و باني تمامي اين ماجرا بود، تمام كاسه كوزه‌ها را بر سر لقمان‌ ادهم سفير ايران در سويس شكست. او را به تهران احضار كرد و به خاطر جريمه كاري كه نكرده بود از تمامي مشاغل و عناوين دولتي خلع نمودند. 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org