آن وليعهد يگانه، آن سوختة زمانه، عمر به ولايتعهدي گذرانده بود كه تير قضا از پنج لول رضا به پرواز درآمد. ناصرالدين شاه بر خاك نشاند و مظفرالدين ميرزا بر اريكة سلطنت. يكي رفت به خاك گورستان يكي به كاخ گلستان.
پنج سالگي به تبريزش بردند براي تعليم زبان. چهل سال در حرمان بود. آخرالامر به تهران درآمد. تهرانيان كه افلام روزگارانند بر زبان آذري به استقبالش درآمدند.
باجي مظفر گلدي
برگ چغندر گلدي
فيالجمله از مردان اهل عمل بود و دمادم در قبض بود. و عمل پادشاهان چون سفر درياست، خطرناك و سودمند. يا گنج برگيري يا در طلسم بميري. غالب روزها مسهل خورده در اندرون ميماند.
از مؤانسان وي بحريني نامي بود صاحب كرامات. نقل است روزي بر لب دجله نشسته و خرقة ژندة خود را بخيه ميزد، سوزنش در دجله افتاد و به ماهيان اشارت كرد كه: سوزنم باز دهيد. هزار ماهي سر از آب برآورد، هر يكي سوزني زرين در دهان گرفته. بحريني گفت: سوزن خود ميخواهم ماهيكي ضعيف سوزن او به دهان گرفته، برآورد.
معروف است كه مظفر از رعد و برق بيم بسيار داشت. آن زمان كه آسمان قرمبه بود با آن سبيل نه ذرعي به زير عباي بحريني ميپناهيد. آن صاحب كرامت وي را گفتي: “گرخ ما الان گوتارار“
گفت: دو خصلت است كه دل را فاسد كند؛ بسيار خفتن و بسيار خوردن.
گفت: در مظفر چه گويي؟ گفت: از اوتاد است.
مظفر را با همه نرمخويي وزيري بود عينالدوله نام؛ ترشروي تلخ گفتار، بدخوي مردمآزار، گداطبع ناپرهيزگار كه رعيت را در حضورش نه زهرة خنده بود و نه ياراي گفتار.
گويند؛ عينالدوله در خواب بود كه نيمشب سقف خانه بجنبيد، چنانكه كسي بر بام بود. گفت: كيست؟ گفت: آشنايم، شتر گم كردهام ميجويم او را. گفت: اي نادان شتر بر بام جويي؟ شتر بر بام چگونه باشد؟ گفت: اي غافل تو خداي را بر تخت زرين و در جامة اطلس ميجويي، شتر بر بام از آن عجيبتر است؟
عينالدوله سگهاي وحشي همي داشت. هيچ نميخوردند الا گوشت مشروطهچي. چون بناي ظلم دير نپايد؛ اندك اندك در پرده در جايي؛ باغ ميكده نام، كميته انقلابي مشروطهخواه گرد آمد. (شعار حريت ميدانند) شاه كه بسيار هراسيده بود عينالدوله را گفت: اينها چه خواهند. گفت: مشروطه. گفت: سروصدا ندهند، ميدهيم. بيچاره ندانست كه مشروطه آب نبات قيچي نيست. در حال، عينالدوله گفت: اينها عزل مرا نيز خواهند. گفت: سروصدا ندهند معزول ميكنيم. عينالدوله را با آن همه طاق و طرمب1 و انانيت اين سخن سخت آمد.
مظفر را به سبب بيماري گفته بودند كنتركسويل فرانسه را آب معدني است كه دفع صد بلا كند و البته ماه طلعتاني دارد كه پاي بازي2 كنند. هر دو پا در يك كفش كرده بود، عزيمت كند به فرنگ.
روزي نزد بحريني گفت: وام دارم و هيچ ندارم. سنگي از زمين برداشت و بدو داد. آن سنگ زمرد شده بود. با آن 9 ماه در فرنگ بود وي را كفايت كرد.
باز هواي سفر داشت، از قضا از زمين نفت فراواني فوران كرد؛ فوران كردني، به ويليام دارسي ناكس مدت شصت سال پيش پيشكي فروخت و بار ديم عازم فرنگستان شد.
از غرايب روزگار مشروطه؛ التجا بردن به سفارتخانههاي روس و انگليس بود. بلاتشبيه پيشتر به امامزداهها پناه جستندي. در آن زمان چنان باب بود پناهيدن به سفارت اجنبي كه مپرس. اين تقصير همه بر گردن سگان عينالدوله اندازند.
با همه ولايتعهدي، يازده سال سلطنت بكرد. هنوز بر خوان الوان عمر دمي نخورده بود و بستي نكشيده بود كه گفتند بس. عزرائيل بيامده بود. مظفر به ميان كودكان گريخت. گفت: كجا شدي؟ گفت: به مهد كودك (مگر از مرگ برهد)، گفت بيا برويم ددر تا تو را قاقا دهم و به طرفهالعيني جانش بستاند. بعد از وفات او را در خواب ديدند. گفتند: خداي عز وجل با تو چه كرد؟ گفت: بيامرزيد و يك نيمه بهشت مرا مباح گردانيد و گفت: مرحبا اي مظفر. گفت: چرا نيمة بهشت؟ گفت: چون مشروطه نيمبند بود.
______________________________________
1. اهن تروپ
2. حركات موزون، ترقص نمودن