ماهنامه شماره 13 - صفحه 4
 

» قابل چاپ نيست! 1

 

من كه كم و بيش احساس نمودم دوران نويسندگي در روزنامه‏ها به وضعي كه من بدان علاقمندم بسر خواهد رسيد زيرا اغلب با ابوالقاسم خان شميم، مامور سانسور شهرباني در مطبوعات مناقشه داشتيم كه چرا فلان مطلبي كه نوشته‏ام سانسور نموده‏ اجازه ارسال به چاپخانه و چاپ و انتشار آن را نمي‏دهي. از اينكه برحسب تصادف ملاقات با داور به خدمت در دادگستري، قبل از اخذ ليسانس دانشكده حقوق دعوت شدم زياد ناراضي نبودم زيرا مي‏ديدم آزادي مطبوعات دارد از بين مي‏رود و توجه رضاشاه به ساختمان دستگاههاي كشور است. بنابر اين از قدرت ديكتاتوري خود در اين راه حداكثر استفاده را مي‏نمايد و به همين جهت بازار مطبوعات كساد شده اجازه نشر افكار آزاد داده نخواهد شد. چنانكه يك روز ديدم ابوالقاسم خان شميم كه وظيفه‏اش اين بود عصرها و صبحها به ادارات چند روزنامه‏اي كه آن وقتها منتشر مي‏شد مثل شفق سرخ، ستاره، وطن، طوفان سر زده، اخبارش را بخواند و روي آن بنويسد چاپ شود و يا خط قرمز كشيده بنويسد قابل چاپ نيست. به دفتر ستاره آمده مقاله‏اي كه نوشته بودم خواند قدري فكر كرده آن را با خط قرمز جلويم گذاشت و نوشت قابل چاپ نيست. من از او پرسيدم چرا؟ گفت : حقيقت مطلب اين است كه من هم چيزي از اين مقاله نفهميدم ولي به همين دليل كه چيزي نمي‏فهمم و به دليل اينكه شما اين را نوشته‏ايد راه احتياط را پيش گرفته نمي‏گذارم چاپ شود. زيرا مي‏ترسم فردا كه منتشر شد و ديگران آن را خواندند چيزي از آن بفهمند كه اسباب زحمت شود. اصلاً آنچه شما مي‏نويسيد و آنچه مصدق‏السلطنه در مجلس مي‏گويد ظاهر آنها قابل ايراد نيست. ولي بعد تويش حرف درمي‏آيد. اين است كه مقالات شما را اغلب بايد سانسور نمايم. اين طرز تفكر مامور سانسور، مرا بيشتر بيدار كرد كه بايد دوران خدمت مطبوعاتي را پايان داده به كار قضايي خود دلبستگي بيشتري به خرج دهم به همين جهت با روح جدي به كار دادياري دادسراي تهران پرداختم و سعي نمودم در پست جديد به كسب اطلاعات و پرداختن به كار جدي اشتغال ورزيده خود را جلو اندازم.

  

 ____________________________________

 1. نقل از کتاب يادداشتهاي يک روزنامه‌نگار جلد 1، به کوشش مختار حديدي - جلال فرهمند.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org