ماهنامه شماره 9 - صفحه 6
 

 

 

» امير را شبي وقت خوش گشت

 

فرهاد رستمي

 

امير را شبي وقت خوش گشت و زبانِ پند گشود با سلطان صاحبقران: « سه حجاب بايد كه از پيش دلِ سالك برخيزد تا درِ دولت بر او گشاده شود. يكي آنكه اگر مملكت هر دو عالم، به عطاي ابد بدو دهند، شاد نگردد، از براي آنكه به موجود مخلوق شاد گشته باشد! او هنوز مردي حريص است و الحريصُ محرومُ. دوم حجاب آن است كه اگر مملكت هر دو عالم او را بود و از او بستانند، به افلاس اندوهگين نگردد، سيوم آنكه به هيچ مدح و نواخت فريفته نشود».


امير همين گفت و گوشهاي ناصر يكي در بود و يكي دروازه چون شتر نقاره‌خانه.


امير را كه عزم كاشان بود، عزت‌الدوله نعل در آتش داشت. نيك بدانست كه اين سفر، سفر عدم است هر چه الحاح كرد فايدت نداشت. وي را گفت: بيا برويم از اين ولايت من و تو. امير همچنان از خر شيطان پايين نيامدي. وي را بگفت: اگه بري نفرين مي‌كنم. و نفرين كرد نفرين كردني.


مهد عليا آن قاتل داماد، آن ضعيفه زور زياد، بر آن شد تا ستاره به روز امير بنماياند. حكم قتلش به توشيح سلطانِ سياه مست نهاد و حاجي علي‌خان، پيشخدمت خاصة فراشان به ملازمتِ گماشتگان و مباشران از تهران تا كاشان پيتيكو پيتيكوكنان يك نفس، چهار نعل قاچ زين چسبيده تاختند براي بريدن خِفت امير. امير در حمام بود سرزده وارد شدند چون گاو حاج ميرزا آقاسي. علي ‌خان با همه قساوت، مردانگي كرد و گفت: چيزي بخواه. گفت: مرا نكشيد من مي‌ميرم. گفت: چيزي ديگر بخواه. گفت: بدين ازار ايچ 1 خوبيت ندارد؛ بگذاريد جامه بر تن كنم تا سترِ من باشد. گفت: نه. گفت: رخصت دهيد تا عزت‌الدوله ديدار كنم. گفت: نه. گفت: پس لطفاً مرا بكشيد فقط يواش بكشيد. گفت: اطاعت؛ يواشكي مي‌كشيم.


فصّاد رگِ امير بزد. خون بر جبين بماليد. گفت: مرد آن بود كه روز بلا تازه‏رو بود و امير تازه‏رو بود. حاجي علي‌خان كه چون ازرق شامي نظاّره مي‌كرد، گفت: خبه‌اش كنيد.

 

بعد از امير دروغزنان و تاريخ‌نگاران، اوراق سپيد سياه كردند به اباطيلي چند. اعتمادالسلطنه (فرزند قاتل) قتل امير «مرگ مفاجا» خواند.


ميرزا آقاخان نوري (جانشين امير) گفت: امير چاييد: «بيچاره ميرزا تقي‌خان در فين كاشان به ناخوشيِ سينه پهلو وفات كرد و مرحوم شد. خدا بيامرزد! تف بر دنيا و اين عمرهاي ...»


نويسنده ناسخ‏التواريخ (كه يك تنه همه تواريخ را نسخ همي ‌كند) خشت‏مال‏تر از ايشان بود: «پس از يك اربعين، ميرزا تقي‌خان در قريه فين از اقتحام خون و ملال، مزاجش از اعتدال بگشت. سقيم و عليل افتاد و از فرودِ انگشتان پاي تا فراز شكم، رهينِ ورم گشت و شب شنبه هجدهم ربيع‌الاول درگذشت».


ميرزا آقاخان نوري كه جامة صدارت بر تن كرد، هرات به انگلستان بخشيد و مواجب دربار برقرار كرد، به رغم امير بسيار گشاده‏دست بود و رفيق‏نواز. از اين زمان اندك اندك جنگ آبي و قرمز درگرفت. دربار را دو دسته بود و نيز مردمان را. هواداران روس و سينه‏چاكان انگليس، اگر «هرات» به انگلستان مرحمت فرمودند، سي و چهار پارچه ‌آبادي نيز به روسيه بهل 2 كردند، مباد موازنه بر هم خورد.


چند كلمه نيز بشنويم از مادر عروس. مهد عليا چون اندوه شاه بديد اشارتي كرد تا به اندرونيش ببرند. افادت نكرد. دستور داد مزقانچيگري و بالابان بازي راه انداختند. افاقت نكرد.


روزي سلطان صاحبقران بيمار بود و در رختخواب خسبان بود. گربه‌اي گريبان بچه‌اش را گرفته بود، بياورد در ذيل اورنگ شاهي. درباريان گفتند: گربه بچه را آورده در راه سلامت ذات اقدس همايون، تصدق كند. از قضا شاه بهبود يافته، لقب «ببري‌خان» به گربه اعطا فرمود.


تنها كسي كه توانست خلأ امير پر بگرداند همين گربه بود كه در سفر و حضر با وي بود و از مقربان و ملتزمان ركاب شاهانه بود. نقل است در شكار، يك كالسكه ببري‌خان را نقل مي‌نمود.


خوشا آن عريضه كه بر گردن ببري‌خان افكنده بودي. شاه همه ايران در وجود شخص گربه مي‌ديد، زان پس ايران به شكل گربه‌ درآمد. آن زمان هزار تومان خرج ببري‌خان بود، كه با بيست و پنج تومان خانه‌اي در الهيه ستدي. مختصر آنكه شاه بر اين گربه عاشق آمده بود. ببري‌خان، هووي سه زن اصلي شاه؛ فروغ‌السلطنه، انيس‌السلطنه و فاطمه سلطان و دويست و سي و پنج زن ذخيره گشت.


شاه براي ايام پيريش مستمري سالانه 400 ليره مقرر فرموده بود و بدين‌سان ببري‌خان رشك همه مستمري‏بگيران عالم شد.


با اين همة ببري‌خان جاي خود به مليجك سپرد. تا ببينيم سرانجام چه خواهد بودن. مليجك خود چه لعبتي بوده كه ببري‌خان در برابرش رنگ باخته و لنگ بينداخته.

 

تو خود چه لعبتي‌ اي مليجك شيرين كار

كه توسني چو ببري‌خان زير تازيانه توست.


_________________________________                                                          

1. هيچ

2. بر وزن «خجل»


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org