مورد ديگر را از جنابحجهالاسلامحاج شيخ ابراهيم انصاري زنجاني (از فضلا و نويسندگان برجسته حوزه علميه قم) نقل ميكنم:
در روزگاران پيشين، برخي از رجال و مشاهير علمي و سياسي كشورمان، براي گذران زندگي خويش، يك يا چند ده را در تيول خويش داشتند و از محصول غلاتآن احتياجات روزمره خود را تأمين ميكردند. آنها محصولغله خود، گندم يا جو، را به سيلوهاي بزرگي كه در شهرها بود و زيرنظر دولت اداره ميشد ميسپردند و رسيد دريافت ميكردند. سپس هرگاه خود احتياج داشتند، يا كسي از دوستان و بستگان به آنها مراجعه ميكرد، حوالهاي خطاب به رئيس انبار غله نوشته و از وي ميخواستند كه به آورنده كاغذ، فلان مقدار غله تحويل دهند و معادل آن، از حسابخود وي، كم كنند. اديبالممالك نيز مقداري جو در انبار غله پايتخت داشت و گهگاه خطاب به مسئول انبار، حوالهاي مينوشت و از موجودي خود در انبار، برداشت ميكرد. باري، ميگويند كه روزي خانمي ”مرجمك“ نام به اديبالممالك مراجعه كرد و از وي درخواست كمك نمود (مرجمك، واژهاي تركي به معناي ” عدس“ است). اديب همانجا كاغذ مستعملي را كه يك طرفش سفيد و قابل استفاده بود برميدارد و بالبداهه خطاب به مسئول انبار غله نامهاي سه سطري مينويسد كه ضمن درخواست تحويل مقداري گندم به شخص مراجعهكننده، با هنرمندي تمام، نام هفت نوع از حبوبات و غلات در آن گنجانده شده بود!
نامه مزبور كه نشاني بارز از ذوق لطيف ايرانيان دارد، تقريباً از اين قرار بوده است:
حضور محترم جناب مستطاب رئيس محترم انبار غله... ار زني مرجمك نام نزدتان آمد، نخود آمده، ماش فرستادهايم. برنجش مداريد، گندمش بدهيد و جوش بازستانيد!
ار زني (اگر زني) = ارزن.
مرجمك نام= مرجمك (عدس).
نخود آمده (نه خود آمده) = نخود + آمده.
ماش فرستاديم= ماش.
برنجش مداريد = رنجش ندهيد (برنج)
گندمش بدهيد = گندم.
جوش بازستانيد = از حساب من، به جاي آن، جو برداريد (جو)
مورد زير نيز نمونهاي از ذوق لطيف اديب فراهاني است:
با اشاره به تربت مقدس سالار شهيدان حسين بن علي (ع) كه شيعيان آن را از باب تبرك، سوغات ميآورند و مهر نماز خويش ميسازند، چنين ميگويد:
ما مست و خراب بر درت تاختهايم
نقد دل و جان به درگهت باختهايم
غير از تو نديدهايم و نشناختهايم
خاك درت از دو جهان ساختهايم
دل را به حضورت خبر از خويش نبود
جز عشق توام عقيده و كيش نبود
من سجده كنم به خاك كويت، كآدم
از خاك درت، مشت گلي بيش نبود!
به مناسبت نامه اديبالممالك به رئيس انبار غله، خالي از لطف نيست به شعري از حاج شيخ حسن جابري انصاري اصفهاني ملقب به صدرالادبا اشاره كنيم كه در آن رنگهاي گوناگون كبود، سياه، سفيد، سرخ و زرد را ـ هنرمندانهـ در يك بيت ريخته است:
چرخ كبود و بخت سيه، سر سپيد كرد
در پايان، بخشهايي از مسمط مشهور اديب را كه در مدح رسول اكرم (ص) و تحريض مسلمانان به قيام بر ضد استعمار صليبي سروده و نخست بار در روزنامه ادب مشهد منتشر شده است، زينتبخش اين گفتار ميسازيم. تو گويي همين امروز، و در وصف ستمي كه بر مسلمانان به ويژه در قدس و كشمير ميرود سروده است:
برخير شتربانا، بربند كژاوه 2
كز چرخ عيان گشت همي رايت كاوه
از شاخ شجر برخاست آواي چكاوه
و ز طول سفر، حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه
در ديده من بنگر درياچه ساوه
وز سينهام آتشكده پارس نمود ار
ماييم كه از پاد شهان باج گرفتيم
ز آن پس كه از ايشان كمر و تاج گرفتيم
ديهيم و سرير از گهر و عاج گرفتيم
اموال و ذخايرشان تاراج گرفتيم
وز پيكرشان ديبه و ديباج گرفتيم
ماييم كه از دريا امواج گرفتيم
و انديشه نكرديم ز طوفان و ز تيار
در چين و ختن، ولوله از هيبت ما
در مصر و عدن، غلغله از شوكت ما
در اندلس و روم، عيان قدرت ما
غرناطه و اشبيليه، در طاعت ما
صقليه نهان در كنف رايت ما بود
فرمان همايون قضا آيت ما بود
جاري به زمين و فلك و ثابت و سيار
خاك عرب از مشرق اقصي گذرانديم
وز ناحيه غرب به افريقيه رانديم
درياي شمالي را بر شرق نشانديم
وز بحر جنوبي به فلك گرد فشانديم
هند از كف هندو، ختن از ترك ستانديم
ماييم كه از خاك بر افلاك رسانديم
نام هنر و رسم كرم را به سزاوار...
امروز گرفتار غم و محنت و رنجيم
در داو 3 فره 4 باخته اندر شش و پنجيم
با ناله و افسوس در اين دير سپنجيم
چون زلف عروسان همه در چين و شكنجيم
هم سوخته كاشانه و هم باخته گنجيم
ماييم كه در سوك و طرب، قافيهسنجيم
جغديم به ويرانه، زاريم 5 به گلزار
ماهت 6 به محاق اندر و شاهت 7 به عري شد
وز باغ تو، ريحان و سپرغم 8 سپري شد
انده ز سفر آمد و شادي سفري شد
ديوانه به ديوان تو گستاخ و جري 9 شد
و آن اهرمن شوم به خرگاه پري شد
پيراهن نسرين، تن گلبرگ طري 10 شد
آلوده به خون دل و، چاك از ستم خار
مرغان بساتين را منقار بريدند
اوراق رياحين را طومار دريدند
گاوان شكمخواره به گلزار چريدند
گرگان ز پي يوسف، بسيار دويدند
تا عاقبت او را سوي بازار كشيدند
ياران بفروختندش و، اغيار خريدند
آوخ ز فروشنده، دريغا ز خريدار!
افسوس كه اين مزرعه را آبگرفته
دهقان مصيبتزده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ مي ناب گرفته
وز سوزش تب، پيكرمان تاب گرفته
رخسار هنر، گونه ز مهتاب گرفته
چشمان خرد، پرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بيمايه و صحت شده بيمار
ابري شده بالا و گرفته است فضا را
وز دود و شرر، تيره نموده است هوا را
آتش زده سكان زمين را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و، در خاك گيا 11 را
اي واسطه رحمت حق، بهر خدا را
زين خاك بگردان ره طوفان بلا را
بشكاف ز هم، سينه اين ابر شرر بار...
__________________________________________
1. اصفر: زرد.
2. كجاوه
3. داو: آنچه در قمار بر آن پيمان و گرو بندند.
4. فره: زياد، فزون.
5. زار: هزاردستان، بلبل
6 و 7. ماه كنايه از زهرا (ع) و شاه كنايه از علي (ع) است كه در غري (منسوب به آن، غروي): نجف حاليه به خاك سپرده شده است
8. اسپرغم نوعي گل
9. جسور و گستاخ.
10. تازه و با طراوت.
11. گياه